
۵۰ عکس ویژه از سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی
در اولین سالروز شهادت سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی پایگاه Soleimany.ir تصاویری ویژه و کمتر دیده شده از سردار سلیمانی را منتشر میکند. هر عکس با یک متن توصیفی روایت شده است و مجموعههای فرهنگی و علاقمند میتوانند این تصاویر را در قالب کارت پستال چاپ کنند.

۲۶. دریای محبت
دو پاره نور در قابی سياه... سیاهیای که دلچرکینت نمیکند. سیاهیای که برای عزای جد غريب رهبر انقلاب است. احتمالاً تازه نشسته کنار رهبر و فوری خم شده که دست ببوسد، دلتنگی و محبت گاهی دل را از قاعده خارج میکند. آنقدر که وقتی سردار سپاهت دستت را میبوسد جلوی دوربینها خم میشوی و بالای پیشانیاش را میبوسی.

۲۵. لبخند پیروزی
یک جهان حرف توی این عکس است. خانه هرکدامشان باشد سادگی حیرت آوری دارد. از زیلوی زیر پاشان بگیر تا قفسههای کتابخانهای که توی دورترین شهرها دیگر پیدا نمیشود. سه مرد قوی جهان توی این قابند. نمیشود چیزی نوشت. به لبخندها نگاه کنید لذت ببرید. گاهی فقط باید سکوت کرد.

۲۴. دیدار
جنس رفاقت که خدایی باشد میشود همین عکس. هردو لبخند میزنند. هردو لبریز از شعفند از دیدار و تماشا... هر دو یک دست بر سینه دارند و بر دستی دیگر زخمی از سالهای باروت و حماسه. چقدر میزبان متواضعانه و صمیمی تا دم در به استقبال آمده و چه باحیا و خاشعانه میهمان ادب کرده و منتظر مانده تا صاحب بیت برسد. مردان خدا همه چیزشان رنگ و بوی خدا دارد...

۲۳. در میان امواج مردم
مثل موسی علیه السلام با این تفاوت که به نیل نزدهای که تو خود عنان نیل به کف داری. ساده و بیتکلف چونان چوپانان عزیز کردهی خدا... چونان محمد و موسی و عیسی صلواتاللهعليهم... در میان خلقی... در میان امواج نیلی که ناخدای آنی به راه افتادهای... با همین نگاه و صلابت با همین چشمها به مصاف با فرعون رفتهای ...در این عکس اسرائیل تنها نامی بر کاغذ پارهای بیسرنوشت است که امواج به بازیاش گرفتهاند.

۲۲. بوسه پدر
مشکی پوشیدهاند. احتمالاً بعد از روضه است. بعد از روضه بلند شده زل زدند توی چشمهای هم، رهبرش بغلش کرده و دارد توی بغلش اشک می ریزد... اشک روضه دل آدم را سبک میکند. چه بوسهی پدرانهای زهی سعادت.

۲۱. سرباز مکتب حسین(ع)
لباس و درجه و پست و مقام مهم نیست، تمام ستارههای جهان هم که روی شانهات باشند و گردانندهی بزرگترین جریان مقاومت باشی و دشمن از اسمت هراس داشته باشد، به اسم حسین که میرسی شانههایت میافتد. سرت پایین میآید و دستت به نشانه عرض سلام تا میشود روی سینهات و سرت پایین میافتد. حسین مکتبش اینطور است. کوچک کنی خودت را بزرگ میشوی.

۲۰. أشداء علی الکفار
چندباری توفیق داشت از حاج قاسم عکاسی کرده بود و هر بار می پرسیدم چه حسی دارد می گفت: چشمهایش لاکردار چشمهایش... وقتی میگفتم چطور: میگفت وقتی لبخند می زند دلت را شیرینی لبخندش آب میکند و وقتی خشم دارد و جدی است یا با چشم اشاره می کند که عکس نگیر، چشمت پشت ويزور دوربین داغ می شود و زهرهات میترکد.

۱۹. نوه حاج احمد
مهم نبود توی مراسم رسمی باشد یا مهمانی یا دورهمی خانوادگی. هرجا میدیدیش باید میدوید و بغلش می کرد و از سر و کولش بالا می رفت. حاج قاسم هم برایش کم نمیگذاشت و پابه پایش می آمد. شوخی نبود رفیقش از آسمان شاهد بازیشان بود. نوه حاج احمد کاظمی عاشقش بود.

۱۸. نشان لیاقت
بعد از جنگ بالهایش هرچند زخمی اما قویتر شده بودند. پدر صدایش کرد. تشویقش کرد و نشان لیاقت بر سینهاش چسباند. باید افق پروازهایش را عوض میکرد. قدس هدف بود و باید راه رسیدن را میگشود. حالا فقط یک نشان و درجه روی شانهاش نبود. یک مسئولیت سنگین روی شانهاش بود. فصلی تازه آغاز شده بود.

۱۷. مادر
خدا میداند وقتی پیرزنهای سوری و لبنانی و عراقی که آواره بودند را میدیده، یاد روستای خودشان افتاده در قنات ملک... خدا میداند وسط عملیات چقدر دلش برای بوی دستهای مادرش تنگ شده... تو فکر کن چه بطن و باوری داشته این پیرزن سادهی کوهستان نشین که از دامنش مردی بالیدن گرفته که کابوس همهی طاغوتهای جهان است...

۱۶. پدر
چه لقمه ای داشته پیرمرد... چه نانی توی سفره گذاشته که حاصلش شده ابرمردی برای همیشه ی تاریخ... پست
و مقام و مشغله هیچ وقت نگذاشت به او سر نزند... فراموشش نکرد و همیشه در نظر بود...

۱۵. اولین مصاحبه
بعد از مدتها بالاخره راضی شد که بنشیند جلوی دوربین و حرف بزند .همیشه از دوربین فراری بود. نشست و یک عالمه حرف زد. حرفهایی شیرین... حرفهایی از دل معرکه... بعد انگار عذاب وجدان گرفته باشد که ذرهای منیت داشته باشد. بخشهاییش را گفت حذف کردند ، بعد انگار خدا اراده کرده بود که همان روال سابق باشد و کارها ناگفته بماند. هیچکس این گفتگو را زیاد یادش نیست...

۱۴. در صحن حضرت زهرا سلامالله علیها
صحن حضرت زهرا سلامالله علیها اقیانوسی است از عظمت و شکوه... تمامی ندارد. میگفت ما که نمیتوانیم در شأن این عزیزان که کاری کنیم. حداقل کاری کنیم که مردم در رفاه باشند و دعایمان کنن... برای این صحن خیلی زحمت کشید... خیلی حرف و حدیث شنید و دریغ که رفت و خودش اتمامش را ندید.

۱۳. نجوای سامرا
دستت قفل شده در گرههای پنجره مشبک موقت. لبهایت تکان خورده. حرف زدی. قول دادی، کمک خواستی و بعد انگار یک توافق را شفاهی امضا کرده باشد. ضریح چوبی را کمی فشار میداد با انگشتهایش همانگونه که وقت خداحافظی دست را کمی محکم تر میفشارند... کار که گره میخورد اینجوری خلوت میکردی...

۱۲. رسم برادری
رسم برادری این است. شانه به شانه و دوشادوش زیستن و جنگیدن و زیارت رفتن و در آخر هم با هم پرکشیدن... توی عراق که یکیشان را تنها می دیدند ناراحت میشدند که نکند برای یکی دگرشان اتفاقی افتاده که با هم نیستند. توی آن زیارتهای دونفره، نماز جماعتهای دونفره، عکسهای دو نفره چه قرار و مداری با هم گذاشتند که اینگونه پرکشیدند و خاطره شدند.

۱۱. دیدهبان
وقتی میآمد لب خاکریز و زل میزد به جبهه روبرو کسی نمیدانست چه اتفاقی قرار است بیافتد. اما وقتی به شهید پورجعفری میگفت: حسین دوربینت، رو بده... یعنی کار حساس بود. دوربین میگرفت و در سکوت زل میزد به گلهی کفتارها که ببیند فراری دادنشان حمله میخواهد یا نه؟ فقط غرشی تار و مارشان میکند.

۱۰. آخرین عکس با سید مقاومت
تب و تاب جلسه که فروکش کرد، دوتایی تنها شدند، به سید گفت: عکاس خبر کن یک عکس دونفره بگیریم. سید میگوید تعجب کردم. همیشه از اهالی دوربین فراری بود و دلش نمیخواست توی دیدشان باشد. از طرفی توی پروتکلهای پذیرایی و تشریفات ما هم بخشی تحت عنوان عکس یادگاری نداشتیم. فردا شبش که از بغداد خبرها رسید، متوجه شد چرا اصرار داشته عکس بگیرند.

۹. حبیب
میتوانست توی این سن و سال، با یک دست لباس راحتی؛ جلوی تلویزیون روی مبل راحتی بنشیند و در یک دست کنترل تلویزیون و یک دست لیوان آب پرتقال، اخبار گوش کند و زیر لب غر بزند... مویش سپید بود... اما غیرتش نگذاشت. بیرون زد. این همان تصویر است، با بیسیمی کنترل منطقه را در دست دارد و با لیوان دمنوشی گلو تازه میکند...

۸. بزرگترین وداع تاریخ
نگین فیروزهای... در میدانی به نام انقلاب... همه آمده بودیم تا پشت دروازههای بهشت بدرقهات کنیم. ما ذرههای برادهای بودیم که مغناطیس روحت ما را اینگونه گرد تو جمع کرد. علمی که روی دوش تو بود و میرفت که بیافتد را نگذاشتیم با خاک آشنا شود. خون داغ تو مهریر دی ماه را کرده بود تیرماه. تو می رفتی و ما دلمان خرماپزان بود... همان قدر داغ همان قدر جوشان... همه آمده بودیم با پیکرت خداحافظی کنیم...

۷. مدال خادمی امام رضا علیهالسلام
همه مدالهای افتخار و پرزرق و برق ژنرالهای بزرگ جهان را هم که میریختی توی سینی حاضر نبود با این یک مدال که بر صخره سینهاش نشسته بود عوض کند. خاصیت امام رضا علیهالسلام این است. هرچقدر هم مهربان باشی رنگ و بوی او را که میگیری مهربان تر و لبخندت دل رباتر میشود.

۶. سرباز فرمانده
قانون و عقل می گوید مراسم رسمی است. مثل بقیه احترام نظامی بگذار به سرت با سر انگشتهایت اشاره کن که یعنی سرم فدای کشورم... دل و عشق می گوید اما دست بر قلبت بگذار... دل امامت را قرص کن... اشاره کن که کجا زندگی می کند: وأنت حلٌّ بهذا البلد...

۵. پدر مهربان
همیشه برای بچههای شهدا وقت داشت. کافی بود وقتی گیر بیاورد و سریع برود پیششان. آن روز هم جلسه داشت بچههای شهدا دورهاش کردند. عکس میخواستند، تکتک شان را نشاند روی پایش و کلی هم بهشان فیگور گرفتن یاد داد که توی عکسها خوب بیافتند.

۱. آنسوی نگاه
حق دارد. گاهی اینقدر فکر و خیال از ذهن میگذرد که سر له می شود. روی تن سنگینی میکند. مجبوری دست را ستون کنی بگذاری زیر چانه که توی جمع کسی نفهمد دل و هوشت کجاست... بارها همینجوری دست را ستون می کرد و گوشه چشمهایش تنگ میشد و هیچکس نمیدانست دارد به طراحی عملیاتی تازه فکر میکند یا اینکه برای دختر شهید که همین روزها تولدش است کادو چی بخرد.