
گفتوگو با سردار حسین علایی
از ابتدا تا لحظه شهادت، با تمام وجود کار میکرد
سردار حسین علایی نظامی بازنشسته، سیاستمدار، مدیر اجرایی و مدرس دانشگاه ایرانی است، که هماکنون بعنوان عضو هیئت علمی دانشگاه امام حسین فعالیت میکند. وی در طول هشت سال دفاع مقدس از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران انقلاب اسلامی بود و در اغلب عملیاتهای اصلی سپاه حضوری فعال داشت و از ۱۳۶۳ تا ۱۳۶۴ نیز بعنوان فرمانده قرارگاه نوح فعالیت میکرد. پس از تشکیل نیروهای ۳ گانه سپاه، در سال ۱۳۶۴ سردار علایی بعنوان نخستین فرمانده نیروی دریایی سپاه پاسداران انتخاب شد و تا سال ۱۳۶۹ در این جایگاه فعالیت کرد. علایی از ۱۳۷۰ تا ۱۳۷۶ قائممقام وزیر دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح بود و در فاصله سالهای ۱۳۷۶ تا ۱۳۷۹ ریاست ستاد مشترک سپاه پاسداران را برعهده داشت. با او درباره سردار سپهبد حاج قاسم سلیمانی به گفتگو نشستیم.
اوّلین جایی که با سردار سلیمانی آشنا شدید کجا بود و چه تصویری از ایشان در ذهنتان شکل گرفت؟
بسماللّهالرحمنالرحیم؛ اوّلین آشنایی قبل از عملیات فتحالمبین، سال 1360 بود. اواخر بهمنماه آقا محسن به من گفت قرارگاه کربلا را برای عملیات فتحالمبین تشکیل بدهیم، قرارگاهی که بین سپاه و ارتش مشترک باشد. جلسات زیادی برای طرحریزی و آمادگی یگانها گذاشته شد. آن موقع هنوز همهی تیپهای سپاه از جمله تیپ ثاراللّه تشکیل نشده بودند و تقریباً چهار تیپ تشکیل شده بود و آقای سلیمانی فرمانده بچههای کرمان بود که ما اسم گروهشان را گروه رزمی گذاشتیم که بعداً تبدیل به تیپ ثاراللّه شد. این تیپ آرامآرام رشد کرد و به یکی از لشکرهای معروف و خطشکن سپاه تبدیل شد.
یادم هست برای عملیات فتحالمبین یک محوری را از ارتفاعات تی شکن؛ یعنی سمت شمال غرب منطقهی عملیاتی در نظر گرفته بودند و در آنجا قرار بود تیپ امام حسین علیهالسلام به فرماندهی حسین خرازی وارد عمل شود و از عینخوش و از بالای ارتفاعات دشت، جادهی عقبهی عراقیها را در آن منطقه ببندند. از اینجا بود که من در جلسات مختلف قاسم سلیمانی را دیدم و ایشان در جلسات میآمد و بهعنوان یک واحد جداگانه در کنار حسین خرازی قرار گرفته بود. حسین خرازی یک فرد بسیار عملیاتی بود و همهکس را نمیپسندید؛ یعنی فرماندهان مختلفی که میخواستند در عملیات کار کنند باید از نظر عملیاتی و توانمندی آنها خوشش میآمد و آنها را توانا تشخیص بدهد. اوّایل چون حسین خرازی خیلی با قاسم سلیمانی مراوده نداشت، فکر نمیکرد یک فرمانده قدری باشد و بتواند با این نیروها در کنارش کار مهمی را انجام بدهد.
در بحثهای عملیاتی و در بازدیدهای میدانی که به اتفاق آقا محسن میرفتیم، همیشه من قاسم سلیمانی را میدیدم. یک ویژگی که از همان اوّل در ذهنم از قاسم سلیمانی جا گرفت و تا لحظهی شهادتش باقی ماند، این بود که او را در کار خودش بسیار جدی دیدم و آیهی «خُذِ الْكِتَابَ بِقُوَّة» راجع به ایشان در ذهنم آمد. کار را خیلی جدی میگرفت و با تمام وجود برای کاری که به او واگذار میشد وقت میگذاشت و سعی میکرد آن را درست و با موفقیت انجام بدهد. با آقا محسن به منطقهای که بچههای تیپ امام حسین علیهالسلام و کرمان بودند رفتیم و حس کردم که قاسم سلیمانی یکی از فرماندهان توانای جنگ خواهد شد؛ چون کار را بسیار جدی گرفته بود و خیلی پای کار بود.
وقتی عملیات انجام شد، نیروهای تیپ امام حسین علیهالسلام و بچههای کرمان از ارتفاعات سرازیر شدند و در دشت عباس رفتند و جاده را گرفتند، ولی عراقیها بهشدت پاتک کردند و میخواستند بچهها را عقب بزنند، بهطوری که فرماندهی در قرارگاه کربلا به این نتیجه رسید که همهی نیروها دور خواهند خورد و بهتر است که عقبنشینی کنند. اطلاعاتی که از آنجا میآمد، این نگرانی را ایجاد کرده بود که تمام این بچهها اسیر میشوند؛ چون ما دسترسی به اینها نداشتیم و حدود بیست کیلومتر با ما فاصله داشتند و در عمق منطقهی دشمن بودند؛ امّا حسین خرازی و قاسم سلیمانی محکم ایستادند و گفتند ما میتوانیم اینجا بایستیم. اتفاقاً ایستادگی حسین خرازی و بچههای قاسم سلیمانی باعث موفقیت بزرگ در عملیات شدند؛ یعنی آنها منطقه را نگه داشتند و این باعث شد که عقبهی ارتش عراق در منطقهی عینخوش بسته شود و فضای ناامیدی را بشکنند. یکی از محورهایی که باعث موفقیت عملیات شد، محوری بود که قاسم سلیمانی و حسین خرازی در آنجا عمل کرده بودند و موفق شدند عقبهی دشمن را ببندند. البته موفقیت احمد متوسلیان، احمد کاظمی، مرتضی قربانی و مهدی باکری از سمت رقابیه دستبهدست هم داد و پیروزی بزرگ فتحالمبین را برای ایران به ارمغان آورد.
جنابعالی تمام دورههای جنگ را تجربه کردید و با فرماندهان زیادی مأنوس بودید. یک فرمانده چقدر میتواند در تزریق روحیهی مقاومت به نیروهایش تأثیر بگذارد؟ درواقع حاج قاسم روی نیروهایش چه تأثیری گذاشته بود که در همان اوّایل جنگ شجاعانه ایستادند و جنگیدند؟
ببینید یک فرقی که سپاه با ارتش داشت این بود که در ارتش سازمان وجود داشت؛ لشکر، تیپ، گردان و واحدهای مختلفی بود. فرماندهان یا از درون یگان یا از بیرون میآمدند و فرمانده یک سازمان و تشکیلات موجود میشدند؛ ولی در سپاه حول محور افراد یگانها شکل گرفت. به همین خاطر در تمام دوران جنگ اگر مکالمات بیسیمی فرمانده سپاه با واحدها را بشنوید، همیشه واحدها به اسم فرماندهانشان شناخته میشدند. مثلاً در عملیات فاو که من خودم فرمانده قرارگاه بودم، قاسم سلیمانی فرمانده لشکر ثاراللّه بود و با مجموعهی ما کار میکرد. ما همیشه میگفتیم قاسم قاسم و لشکر را به اسم قاسم میشناختیم. لشکرهای معروف سپاه همهشان حول محور افراد مشخصی متولد شدند و رشد و توسعه و قدرت پیدا کردند و در صحنهی عمل اثرگذار شدند. به همین خاطر نقش این افراد خیلی مهم بود؛ یعنی حالات، روحیات، شجاعت، نترسی، در دل کاررفتن و خلقیاتشان در روحیات تکتک نیروهایشان تأثیرگذار بود. مثلاً نحوهی لباس پوشیدن نیروهای هر واحد، بهنحوهی لباس پوشیدن فرماندهشان ارتباط داشت؛ یعنی فرمانده واقعاً اسوه و الگو بود.
ما در جنگ فرماندهان زیادی داشتیم، ولی شاید بتوان ده تا فرمانده را نام برد که جبههی جنگ ایران علیه عراق را اداره کردند و جلو بردند و محکم توانستند قدرت ایران را نشان بدهند که یکی از آنها قاسم سلیمانی بود. این فرماندهان به تمام معنا خلقیات و رفتارشان در نیروهایشان نهادینه میشد. یادم است یک فرمانده اگر یک کلاهی سرش میگذاشت، یک دفعه میدیدی بچههای آن لشکر همه آن کلاه را سرشان میگذاشتند. اگر قاسم سلیمانی لباس خاکی میپوشید، همه لباس خاکی میپوشیدند. اگر لباس سبز سپاه میپوشید، همه میپوشیدند، بدون اینکه بگوید یا توصیه کند. لشکرهای ما در سپاه هم الزاماً سازماندهیهایشان یکسان نبود. اگر قاسم سلیمانی تاکتیکش در جنگ با حسین خرازی فرق میکرد، سازماندهی لشکرش هم با سازماندهی لشکر امام حسین علیهالسلام فرق میکرد. مثلاً توزیع ادوات به سلیقه و سبک مدیریت و فرماندهی آن فرمانده بستگی داشت. قاسم سلیمانی لشکر ثاراللّه را بهوجود آورد و رشد و توسعهاش داد و همهی بچههایی که با ایشان کار میکردند او را الگو و اسوهی خودشان میدانستند.
ما مصادیق آیهی «لَقَدْ كَانَ لَكُمْ فِي رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة» را در دورهی جنگ و در فرماندهان دیدیم؛ یعنی عملاً اسوه میشدند و بچهها دوست داشتند مثل فرماندهشان شوند. به همین خاطر اگر فرمانده لشکری عوض میشد، توان لشکر هم تغییر میکرد. لشکر ثاراللّه از اوّل تا پایان جنگ و پس از جنگ مدتها قاسم سلیمانی فرماندهاش بود، ولی بعضی لشکرها به هر دلیلی فرماندهاش تغییر میکرد، یک دفعه قدرتش افزایش یا کاهش پیدا میکرد.
سبک مدیریت فرمانده روی فرمانده گردانهایش تأثیرگذار بود. اگر فرماندهی بود که خودش خیلی سریع در خط مقدم حاضر میشد، فرمانده گردانهایش زودتر از او جلودار بودند، امّا اگر فرمانده لشکری اینجور نبود، روی بقیه هم تأثیر میگذاشت. به همین خاطر ما به بعضی از لشکرها در سپاه مثل لشکر ثاراللّه، لشکرهای خطشکن میگفتیم که قدرت خطشکنی داشتند. وقتی یک مانوری میخواست انجام شود، بر اساس توان لشکرها و فرماندهشان مانور را میچیدند و میگفتند اینجا قاسم سلیمانی عمل کند، اینجا حسین خرازی کند، اینجا احمد کاظمی عمل کند، اینجا مهدی باکری عمل کند؛ چون به آن فرمانده نگاه میکردند و میگفتند قادر و بلد است و اهل تاکتیکهایی هست که میتواند این کار را انجام بدهد. حالا چرا خطشکنی اهمیت داشت؟ برای اینکه عراقیها توان بالاتری نسبت به ما در حوزهی مهندسی و زرهی و آتش توپخانه و آتش هواپیما و ... داشتند. بنابراین ما باید متکی بر نفرات باانگیزه، شجاع، با ابتکار و فکری وارد عمل میشدیم.
در جنگ یکی از مسائلی که خیلی حاکم بود، فرماندهانی که خوب فکر و مشورت میکردند، میتوانستند خوب خط را بشکنند، برخلاف چیزی که زمان جنگ و بعدش شایعه میکردند و میگفتند اینها با امواج انسانی عمل میکنند. این نبود، بلکه نفرات ما خط را میشکستند، ولی آن هوش فرماندهی بود که میتوانست نفر را بهگونهای هدایت کند که بدون شلیک حتی یک تیر خط را بشکند. این اهمیت داشت و قاسم سلیمانی از این افراد بود.
همانطور که اشاره کردید، فرماندهان قرارگاه هرکدام از فرماندهان لشکرهای مختلف را با یک خصوصیاتی میشناختند. قاسم سلیمانی را با چه صفت و ویژگی میشناختند؟
فکر میکنم قاسم سلیمانی با این صفت شناخته شد که اگر هدفی را به او میدادی، مطمئن بودی میگیرد؛ یعنی خیالت راحت بود. مثلاً احمد کاظمی، حسین خرازی و دیگر فرماندهان برجسته همیشه نگران این بودند که در چپ و راستشان کدام یگان قرار دارد و این مسئلهی مهمشان بود. وقتی به آنها طرح مانور را میدادند مطمئن بودند که خودشان میروند عمل میکنند و میگیرند، ولی مسئلهشان این بود که سمت چپ و راست آنها کدام یگان دیگر عمل میکند؛ امّا وقتی به قاسم سلیمانی میگفتی، خیالشان راحت میشد. در جنگ بهدلیل عدم توازن قوایی که بهوجود آمده بود، شرایط بهگونهای بود که آدمها تعیینکننده بودند و فرماندهان خیلی مهم بودند. فرماندهی که شما مطمئن باشی که روی منطقهی عملیاتیاش فکرکرده و میتواند با ظرفیتها و توانی که در اختیار یگان خودش هست برود هدف را بگیرد، خیلی زیاد نبود؛ امّا قاسم سلیمانی یکی از فرماندهانی بود که وقتی میگفتند در این منطقه عملکن، بقیه مطمئن بودند که حتماً کارش را انجام میدهد و میتواند به هدفش برسد و آن را بگیرد. این ویژگی مهمش بود.
در جنگ لحظاتی که عدمالفتح پیش میآمد و در قرارگاه لحظات نفسگیری بود، در چنین مواقعی دنبال کسی میگردند که نجاتشان بدهد. بهعنوان کسی که در قرارگاه بودید و حالات و روحیات را میدیدید، در چنین موقعیتهایی قاسم سلیمانی را چگونه یافتید؟
بعضی از عملیاتهایی که این اتفاق میافتاد، یک دفعه برای همهی واحدها میافتاد؛ یعنی وضعیت به هم میریخت. مثلاً در کربلای 4 ما اصلاً نتوانستیم از خط اوّل عبور کنیم. البته واحدهای ما در قرارگاه نوح عبور کردند و به آن طرف رفتند، ولی امکان ادامه نبود. در چنین شرایطی معمولاً فرماندهی به حرف فرماندهان زیاد توجه میکرد و در میدان عمل از قبل آزموده بود و مطمئن بود که واقعگرایانه حرف میزنند. یکی از ویژگیهای قاسم سلیمانی این بود که اگر میگفت ما اینجا میتوانیم عمل کنیم، فرماندهی خیالش راحت بود که میشود عمل کرد، امّا اگر میگفت اینجا نمیتوانیم، فرماندهی برایش ابهام ایجاد میشد که حتماً مشکلاتی وجود دارد.
البته اینطور نبود که همیشه یک چنین وضعیتی باشد. مثلاً در عملیات والفجر 8، بعضی از فرماندهان برجستهی ما میگفتند که نمیشود عمل کنیم و بعضی دیگر از فرماندهان میگفتند میشود عمل کنیم. در این عملیات قاسم سلیمانی از آنهایی بود که میگفت میشود عمل کرد، ولی حسین خرازی میگفت نمیشود. فرماندهی در اینجا چون هر دو را قبول داشت، در گام اوّل یگان قاسم سلیمانی را بهکار گرفت، ولی لشکر امام حسین علیهالسلام را بهکار نگرفت. این درستبودن نگاه فرماندهی به آدمهایش است. نمیگفت تو اگر میگویی نمیشود باید بیایی عمل کنی، بلکه میگفت که باید به کارشان ایمان داشته باشند.
شیرینترین یا تلخترین خاطرهای که در جنگ مرتبط با شهید سلیمانی در خاطرتان مانده کجاست؟
فکر میکنم عملیات والفجر 8 بود که حاج قاسم گفت من پایگاه موشکی را گرفتم. حالا چرا برای من شیرین بود؟ قبل از اینکه عملیات فاو را انجام بدهیم، عراقیها از داخل رأسالبیشه دو پایگاه موشکی داشتند. آنها با موشکهای کرم ابریشم، کشتیهای ما را که از سمت بندر بوشهر به بندر امام میرفتند را میزدند و ایران هم نمیتوانست کاری بکند. بهمحض اینکه کشتیهای ما میآمدند، شلیک میکردند و میزدند. موشکها هم قدرت تخریب بالایی داشت و روسی بود. وقتی گفتند که پایگاه موشکی تصرف شد، برای من خیلی شیرین بود؛ علتش هم همان تلخیهایی بود که دیده بودم. به همین خاطر بلافاصله من به پایگاه موشکی رفتم تا از نزدیک ببینم که این موشکها چه هستند. نیروهای ما چون شب عمل کرده بودند، عراقیها سیستم موشکی روی خودرو را برده بودند، ولی یکی دو تا از خودروهایشان مانده بود و بچههای ما اینها را گرفتند.
یکی از تلخترین روزها هم روزی بود که عراق پس از پذیرش قطعنامهی 598 دوباره به ایران حمله کرد. من آن موقع اهواز بودم و عراقیها دوباره مثل اوّل جنگ از جادهی اهواز – خرمشهر عبور کردند و تا نزدیک کارون آمدند. وضعیت خیلی بههمریخته شده بود و خیلی جاها را هم گرفته بودند. یک دفعه پیامی از طرف حضرت امام آمد که یا خرمشهر یا سپاه؛ یعنی سپاه تمام توانش را به کار بگیرد و نگذارد خرمشهر دوباره به دست عراقیها بیفتد. فرمانده سپاه پیام امام را به فرمانده لشکرها منتقل کرد و در همان لحظات یکی از فرمانده لشکرهایی که شخصاً در میدان جنگ رفت، قاسم سلیمانی بود. تلخترین خبری که ما آن موقع دریافت کردیم این بود که تانکهای عراقی از فرمانده لشکرهای ما عبور کرده بودند و فرمانده لشکرهای ما با واحدهای عراقی قاطیپاطی شده بودند و ما نگران جان آنها بودیم؛ امّا الحمدللّه با پیامی که امام دادند بچهها محکم ایستادند و عراقیها را عقب زدند.
فاز معنوی و روحانی قاسم سلیمانی چگونه بود؟
واللّه آنکه من دیدم، انجام واجبات بود. وقتی نماز میخواند، حس میکرد در مقابل خداست و قبول و باور داشت و از خدا کمک میخواست. نکته دیگر اینکه در ایشان ریا ندیدم؛ یعنی اینکه بخواهد خودش را مطرح کند و از مسئولیتی که دارد برای کارهای بعدی استفاده کند و موفقیتها را تبدیل به سکویی برای پرش بکند را من ندیدم.
در قرارگاه بحث بر سر مسائل و ابهامات عملیات طبیعی بود. سلوک شهید سلیمانی در این بحثها چطور بود؟
یک ویژگی که آقای سلیمانی داشت، حرفهایش را کامل و با احترام میزد و پرخاش نمیکرد. بعضی از فرماندهان وقتی جدی میشدند، یکدفعه پرخاش میکردند. پرخاش زشت هم نبود و مؤدبانه بود. البته بهخاطر شرایط سخت عملیات و فشار پرخاش میکردند. در آنجا شما با عینیات کار میکردید و با ذهن و تمایلاتتان نمیتوانستید کار بکنید. بنابراین در مورد هر عملیاتی شما باید در جلساتی که بحث و گفتوگو میشد، راجع به طرح مانور، تاکتیکها و ... باید عینیات را مدنظر قرار میدادید و غیر از آن نمیشد بگویید انشاءاللّه میرویم انجام میدهیم و باید با صحنهی میدانی خودتان را تطبیق میدادید.
یکی از ویژگیهای جنگ ما این بود که در قرارگاهها آزادی عمل کامل بود؛ یعنی هیچکسی خودش را در مقابل فرماندهان ردهبالا سانسور نمیکرد. مثلاً آقای هاشمی بهعنوان فرماندهی جنگ وقتی به قرارگاه میآمد و نظری میداد، آنهایی که قبول نداشتند محکم حرفشان را میزدند. در عین حالی که فرماندهی و فرمانبری بود، ولی اطاعت کورکورانه نبود. من در اکثر جلسات میدیدم که قاسم بدون تندشدن و با ادب حرفهایش را کامل میزد.
بعد از جنگ پاکسازی شرق و جنوب شرق کشور به شهید قاسم سلیمانی سپرده شد. ایشان در این مقطع چه کار کرد؟
ما از اوّل انقلاب دوتا مشکل داشتیم که اینها باید حل میشد. یکی منطقهی بلوچستان و جنوب شرق کشور بود که اشرار با پاکستان در ارتباط بودند و از آن طرف مرز سازماندهی میشدند و ناامنی ایجاد میکردند. یکی هم منطقهی شمال غرب و مسائل مربوط به کردستان بود. افراد زیادی برای حل مسئله به این مناطق رفتند، ولی دو نفر موفق ظاهر شدند. یکی از آنها قاسم سلیمانی بود که در منطقهی بلوچستان بهخوبی وارد عمل شد و دوتا کار انجام داد. یکی از نظر عملیاتی بود که جلوی گروههای مختلف را گرفت و دیگری دیپلماسی بود؛ یعنی با مردم و افراد صاحب نفوذ ارتباط برقرار کرد و درخشید.
دیگری هم احمد کاظمی بود که به شمال غرب رفت و ریشهی گروههایی مثل دموکرات و کمله را در عراق زد و این خیلی از مسائل را حل کرد. البته قاسم سلیمانی محذوراتی داشت و نمیتوانست در پاکستان عملیات بکند. شاید اگر به او اجازه میدادند که در پاکستان عمل بکند خیلی از مسائل جنوب شرق زودتر حل میشد. این دو فرمانده برجسته توانستند مسائل این دو منطقه را تا حد زیادی حل بکنند.
وقتی شما ایشان را در زمان جنگ رصد میکردید، نظرتان در مورد اعمال و اقداماتشان در عملیاتها چه بود؟
وقتی آقا رحیم فرمانده سپاه شد، یکی از کارهای خوبی که کرد، چند نفر از فرماندهان میدانی را فرمانده نیرو گذاشت. یکی از آنها احمد کاظمی بود که فرمانده نیروی هوایی شد و بعداً فرمانده نیروی زمینی شد. دیگری هم حاج قاسم بود که فرمانده نیروی قدس شد. نیروی قدس یک نیروی سیاسی عملیاتی است؛ چون کسی که در فضای بینالمللی میخواهد کار کند باید سیاستشناس و سیاستمدار باشد و فهم تحلیل مسائل را داشته باشد، در عین حال میدانی و عملیاتی هم باشد؛ یعنی قدرت عمل داشته باشد و بتواند نیروهایی که در مناطق هستند و نیاز به کمک دارند را سازماندهی بکند که خودشان روی توانمندیهای خودشان بتوانند بایستند و بدون کمک بیرونی بتوانند عمل کنند. حاج قاسم وقتی به نیروی قدس آمد، این ویژگیها را از خودش نشان داد.
قبل از اینکه شهید سلیمانی به نیروی قدس بیاید، فکر نمیکردیم بتواند موفق شود. شاید علتش تجربهای بود که از دوران جنگ گرفته بود و در صحنهی عمل بهکار برد. در هر کشوری باید متکی بر مردم آن کشور کار جلو برود و یک نیروی بیرونی نمیتواند آنجا کار کند. هنر این است که به نیروی موجود درونی کمک کرد. به نظرم حاج قاسم در اینباره خوب عمل کرد و جهتگیری این نیروها را خوب مشخص کرد؛ یعنی در لبنان فهمید مهمترین مأموریتش مدیریت رفتارهای رژیم صهیونیستی است. به همین خاطر به کسی تبدیل شد که وقتی شرایط بحرانی برای این کشورها بهوجود میآمد، مسئولین آن کشورها از نظرات و مشورتهای حاج قاسم استفاده میکردند. این رمز موفقیت حاج قاسم بود.
شهید سلیمانی چه ویژگی داشت که توانست کار خودش را بهعنوان سرباز تا آخرین لحظه درست انجام بدهد؟
حاج قاسم در عین حالی که مطیع رهبری بود، با تمام کسانی که در مسائل حوزهی نفوذ ایران نظر و حرف داشتند، مراوده داشت؛ یعنی اینجور نبود که بگوید من مطیع رهبری هستم و به همان کفایت کند. روابطش را با جریانات سیاسی و آدمهای مختلف حفظ میکرد. به همین خاطر بعضی از این افراد که در رأس جریانات هستند میگفتند ما امید داشتیم حاج قاسم واسطه شود و مسائل ما را با دیگران حل کند. حاج قاسم بهدنبال تشدید تضادها و اختلافات نبود، بلکه بهدنبال همگرایی بود.
در کشورهای دیگر هم که حوزهی نفوذ ایران محسوب میشدند، این نگاه را دنبال میکرد. مثلاً در عراق جریان صدر و جریان حکیم با هم خیلی سرشاخ بودند، ولی ایشان نمیگفت فقط حکیم یا صدر با من کار کند، بلکه میگفت من همهی شما را قبول دارم و با همه کار میکرد. این مسئلهی مهمی است که شما در کشورهای مختلف بتوانید با جریانات مختلفی که با هم اختلاف شدید دارند به یک چشم نگاه کنید و با همه کار کنید؛ حتی در اقلیم کردستان با جلال طالبانی و بارزانیها کار میکرد.
حاج قاسم در آن کشورها و به این جریانات نمیگفت یا با من هستید یا اگر با من نیستید پس علیه من هستید. شعاری که امام میفرمود همه با هم را واقعاً دنبال تحققش بود. ایشان میگفت ما باید جوری رفتار کنیم که همه با هم باشند. در یک سخنرانی که پخش شد، راجع به مسائل اجتماعی میگفت آن خانمی هم که حجابش را ما دوست نداریم، آن هم شهروند این کشور است. آن هم مثل خواهر ماست. او هم کسی است که ما باید برایش احترام قائل بشویم. درست است که ما معتقدیم باید همهی آداب شرعی رعایت بشود، ولی اگر کسی رعایت نکرد ما آن را دفع نمیکنیم.
آن نکتهای که شهید بهشتی همیشه میگفت جاذبهی حداکثری، دافعهی حداقلی را شهید قاسم سلیمانی در عمل بهدنبال اجرایش بود. البته بعضیها هم از این نوع رفتار خوششان نمیآمد؛ چون ما آدمهای گوناگون با سلیقههای مختلف داریم. بعضیها میگویند خط ما همین است و بقیه باید خودشان را با ما هماهنگ کنند، ولی حاج قاسم اینجوری نبود. نمیگفت بقیه باید با ما هماهنگ باشند، بلکه میگفت ما راه خودمان را میرویم، ولی با بقیه هم سعی میکنیم تا جایی که میشود ملاطفت و رفتار جذاب داشته باشیم.
قاسم سلیمانی میگفت من خودم باید رابطهام را با خدا و با دینم روشن کنم. ما چه کار داریم که بقیه چه وضعی دارند. من که دین دارم بهخاطر این نیست که بقیه دین دارند یا دین ندارند. من خودم انتخاب کردم و جلو میروم. ایشان به مسیری که انتخاب کرده بود، ایمان و باور داشت. مسائل دیگر روی ایشان اثر منفی نمیگذاشت. علت اینکه توانست تا آخرین لحظه استوار باقی بماند این بود که میگفت من مالک نفس خودم هستم و من باید خودم را، مسیر خودم را، افکار خودم را و رفتار خودم را درست بکنم. بقیه اگر کاری و خطایی کردند، نباید باعث بشود که من در مسیرم سست بشوم. به همین خاطر مسیر خودش را میرفت.
حاج قاسم سلیمانی سعی میکرد سعهی صدر داشته باشد. کسانی که مسئول میشوند، مهمترین ویژگی که خداوند بر آنها تعیینکرده، سعهی صدر است. قاسم سلیمانی میگفت بقیه نباید روی من تأثیر منفی بگذارند و من باید از بقیه برای رشد خودم استفاده کنم، نه برای اینکه مسیرم را مثل آنها ادامه بدهم. امام فرمودند اگر همهی آدمهایی که در حسینیهی جماران میگویند درود بر خمینی را برعکس بگویند، من حالاتم تغییر نمیکند. من فکر میکنم حاج قاسم هم این روحیه را از امام گرفته بود؛ یعنی برایش اهمیت نداشت دیگران چه به او میگویند و مسیر خودش را میرفت.