
گفتگو با مجید نامجو
به دنبال علت میگشت و با برنامهریزی مسائل را حل میکرد
مجید نامجو، متولد کرمان است و دو برادرش در جنگ تحمیلی به شهادت رسیدند. او از دوران جوانی با سردار سلیمانی آشنا میشود و با گذراندن دورههای آموزشی وارد سپاه شده و بعد از تشکیل لشکر ثارالله به عنوان فرمانده مهندسی لشکر ۴۱ ثارالله همراه با حاج قاسم فعالیت میکند.
آقای نامجو که در رشته عمران تحصیل کرده است، در دولت دهم وزیر نیرو بود و تا چندی پیش نیز در آستان قدس رضوی فعالیت میکرد که با درخواست سردار سلیمانی، بنیانگذار ستاد بازسازی عتبات و محمد جلال مآب، رئیس این ستاد، برای توسعه عتبات و نظارت بر فعالیتهای عمرانی در حکمی از سوی حاج قاسم به عنوان جانشین رئیس ستاد بازسازی عتبات عالیات انتخاب شد. در ادامه گفتوگوی ما با «مجید نامجو» جانشین ستاد بازسازی عتبات را میخوانیم.
در چه مقاطع زمانی با شهید سلیمانی معاشرت داشتید؟
در زمان انقلاب فرهنگی که دانشگاهها تعطیل شد، من با چند نفر از دوستانم تصمیم گرفتیم به نهضت سوادآموزی برویم و حداقل در کلاس اوّل تدریس کنیم. مسئول نهضت سوادآموزی یک جوان خوشسیما با چهرهی نورانی بود که برای ما نیم ساعت سخنرانی کرد و آنچنان مسئولیت سنگین نهضت سوادآموزی را برای ما تبیین کرد که همهی ما فکر کردیم این مسئولیت اینقدر سنگین است که نمیتوانیم انجام بدهیم و تصمیم گرفتیم به سپاه برویم. مسئول گزینش آن موقع سپاه که بعداً شهید شد، یک نگاهی به ماها انداخت و گفت باید چند فرم پر کنید و یک مصاحبه داریم که باید انجام بدهید، بعد به آموزش میروید. بالاخره مراحل گزینش را طی کردیم و وارد دورهی آموزشی شدیم. آموزش نظامی ما در تاریخ 25/5/59 شروع شد. در آن دوره ما با دوستانی مثل شهید رشید فرخی و شهید سلیمانی آشنا شدیم؛ یعنی آشنایی ما از آن دورهی آموزشی شروع شد.
در آن دوره از نظر فیزیک بدنی و توان آموزشی و کاریزما، دو سه نفر شاخص بودند که یکی از آنها آقای سلیمانی بود که تقریباً همهی تستهای آموزشی را بهخوبی طی کرد و از همهی ما جلوتر بود. ماها چون ضعیفالجثه بودیم با یک ماه تلاش مقداری به مرحلهی آمادگی رسیده بودیم، ولی ایشان زودتر از ما به آمادگی رسید. این دورهی آموزشی موجب آشنایی ما شد و دوستان خوبی آنجا پیدا کردیم. آخر دوره، روز اوّل جنگ بود که مارش نظامی را در پادگان زدند. بهدلیل اینکه من و چند نفر دیگه رشته ریاضی خوانده بودیم، آموزش یک هفتهای پرسنلی برای ما گذاشتند و ما را به پایگاههای اطراف کرمان مأمور کردند و من مسئول پرسنلی سپاه شهر بابک شدم؛ ولی افرادی مثل سردار سلیمانی که بدنهایشان آماده بود را مسئولین آموزش در خود آموزش نگه داشتند تا در کار آموزش بقیه به آنها کنند. در این مقطع یک مقدار بین من و حاج قاسم فاصله افتاد و ایشان مسیر نظامی خودشان را طی کرد و من هم مسیر اداریام را در سپاه طی کردم. البته گاهگداری بهخاطر وضعیتهای جبهه من اجازهای میگرفتم و میرفتم کمک میکردم؛ چون حضور من در آنجا دائمی نبود و در آن مقطع به ستاد لشکر میرفتم و کسی کاری به کار ما نداشت؛ ولی حضور من در جنگ بهصورت مقطعی بود؛ چون بعدش بهدنبال ادامهی تحصیل رفتم. جنگ به هر شکلی که بود تمام شد و کار من با سردار سلیمانی شروع شد.
بعد از جنگ اوّلین مراودهی کاری که با ایشان داشتید کجا و چه شکلی بود؟
بعد از اتمام جنگ من دورهی لیسانس را تمام کرده بودم و وارد دورهی فوق لیسانس شده بودم، ولی لیسانسم که تمام شد آقای حسینزاده، فرمانده مهندسی به من گفت که شما بیا در کار مهندسی لشکر به ما کمککن. من رفتم و جانشین مهندسی لشکر شدم و از آنجا کاملاً با سردار ارتباط کاری و مستقیم برقرار کردم. در واحد مهندسی یکسری پروژههای عمرانی بود و یک کسی باید میایستاد و کارها را جمع میکرد. ایشان هم نظارت میکرد و گاهگداری سرکشی میکرد و کارها را پیگیری و کنترل میکرد.
مهمترین کار عمرانی که سردار سلیمانی به عهدهی تیم مهندسی گذاشت، موزهی دفاع مقدس کرمان بود. قرار بود این پروژه به مساحت 2500 متر مربع ساخته شود، آن هم با یک سبک خاصی که مدنظر ایشان بود و کلی هم کار محوطهسازی داشت و باید در زمان بسیار فشردهای انجام میشد. این پروژه نسبت به پروژههای آن زمان، پروژهی بزرگی محسوب میشد، ولی زمان بهشدت محدود بود و ایشان حساسیت زیادی نسبت به انجام این پروژه داشت؛ چون تنها پروژهای بود که به کنگرهی شش هزار شهید استان کرمان مرتبط بود و آقای هاشمی رفسنجانی هم میخواست افتتاح کند، ایشان خیلی اصرار داشت که کارها با زمانبندی و برنامه پیش برود. در مورد کار هم خیلی حساس بود. تمام تلاش تیم مهندسی ما این بود که جوری سر کار حاضر شوند که وقتی سردار تشریف میآورند، ما باشیم؛ چون خانهی ایشان نزدیک به موزه بود و نماز صبح را که میخواند به سرکار میآمد.
یکی از خصوصیات خوب و ویژهی ایشان این بود که به زیر دستهایش خیلی باور داشت و با توجه به ظرفیت هر شخصی با او برخورد میکرد. مثلاً آنهایی که قدرت روحی و تحمل بالایی داشتند، با کاریزمای نظامی برخورد میکرد، ولی آنهایی که حس میکرد اگر تندی کند ناراحت میشوند، ملاحظهشان را میکرد. از این جهت واقعاً یکی از روشها و اخلاقیات خوب ایشان این بود که رعایت میکرد.
برای اینکه سرعت کار پروژه را بالا ببریم، موبایل شخصیاش را در اختیار من گذاشت و گفت این پیش شما باشد تا هر وقت خواستید با من تماس بگیرید تا کارها را با سرعت بیشتری جلو ببریم. ایشان سعی میکرد از همهی ابزار لازم برای تشویق و هدایت آن کسانی که آنجا هستند استفاده کند و همه را هم دوست میداشت. با هرکس هم برخورد تندی میکرد، ولی حس علاقه و دوستی یک ذره از وجود بچهها پاک نمیشد. این هم یکی از خصوصیات ویژهی ایشان بود که بچهها اینقدر دوستش میداشتند. واقعاً افرادی که دور سردار جمع شده بودند، بهخاطر اخلاق ویژهی ایشان ناراحت و دلخور نمیشدند؛ چون میدانستند برخوردش شخصی نیست و برخوردش انضباطی یا عملیاتی است. این را کاملاً درک میکردند و از عمق وجودشان این را میدانستند و اثرگذار هم بود. البته در خیلی از موضوعات اختلافنظر با سردار پیدا میشد، ولی هدایت و مدیریت و شکل برخورد ایشان همه را مجاب میکرد که دستورات ایشان را بهخوبی گوش کنند و انجام بدهند.
هر برخوردی هم که در رابطه با کار با کسی میکرد، ولی در بحث دوستی ایشان بلافاصله بعد از این برخوردها تماس میگرفت و حتی آن فرد را بغل میکرد و سعی میکرد این دوستی را تحکیم ببخشد و قطعشدن ارتباط را دوباره گره بزند.
در آن مقطعی که ایشان امنیت شرق کشور را به عهده گرفت، چه اقداماتی را انجام داد؟
یکی از ابعاد شخصیتی ایشان این بود که فراتر از آن مأموریتی که به او واگذار شده بود به موضوع نگاه میکرد. ایشان یک بررسی کرد و به این جمعبندی رسید که باید برای مردم آنجا شغل ایجاد کند. یک پروژهی بزرگی تعریف کرد که برای کشاورزی باید 150 حلقه چاه در منطقهی اسلامآباد و کهنوج حفر میکردیم تا کسانی که شرارت میکردند و شغل دیگری نداشتند، مشغول کار کشاورزی شوند. در آن مقطع من جانشین آقای حسینزاده در مؤسسهی ثاراللّه بودم و با درخواست حاج قاسم این مؤسسه مسئول این پروژه شد. ما مقادیر زیادی از چاهها را حفر کردیم و برق رساندیم و شرکتهای تعاونی که ایشان تشکیل داده بود وارد شدند و کار کشاورزی را شروع کردند.
کار ایشان باعث شد منطقه امن شود؛ یعنی آنها احساس کردند که یک کسی نیامده زور بگوید و تحمیل کند، بلکه دارد مثل خودشان به مسائل و گرفتاریهایشان فکر میکند و همین مسئله به برقراری امنیت آنجا خیلی کمک کرد.
یکی از روحیات سردار سلیمانی این بود که بهدنبال علت میگشت و بهسراغش میرفت و برنامهریزی میکرد تا مسئله حل شود. من در طول عمرم ندیدم افرادی که در مقابل نظام ایستاده باشند، با این طرز تفکر در یک میز با آقای سلیمانی بنشینند به شکلی که همدیگر را دوست داشته باشند. اصلاً چه کسی میتوانست باور کند که شرورهای معروف شرق کشور بیایند حرف ایشان را گوش کنند و تشکیل شرکت تعاونی بدهند و کار کشاورزی را آغاز کنند؛ ولی خیلیهایشان آمدند و آن منطقه تا حد زیادی امن شد.
در سال 76 که ایشان به فرماندهی نیروی قدس منصوب میشود، در این مرحله با ایشان همکاری هم داشتید؟
من ازجملهی کسانی بودم که هر وقت سردار احساس نیاز میکرد، هرجا بودم کار را رها میکردم و خدمت ایشان میرسیدم و کار را پیش میبردم؛ ولی در آن مقطع بهدلیل تحصیلاتم به قرارگاه سازندگی سپاه رفتم و کمی از کارهای نظامی فاصله گرفتم و به سدسازی و کارهای بزرگ عمرانی مشغول شدم. سردار سلیمانی به هیچ کاری جز مأموریتی که به عهدهی خودش بود فکر نمیکرد. من وقتی که معاون عمران قرارگاه خاتم شدم، ایشان فرمانده نیروی قدس بود. درحقیقت هر نیرویی برای خودش یک قرارگاه سازندگی ایجاد کرده بود. نیروی قدس هم یک قرارگاه سازندگی به نام شریف داشت. حاجی بهخاطر مأموریتها و دیدگاه بلندی که در رابطه با مأموریتهای قرارگاه قدس در ذهنش بود، حس میکرد که نباید سازندگی نیروی قدس قوی وارد شود.
من بهعنوان معاون عمران قرارگاه خاتم انتظار داشتم ایشان یک قربی مثل بقیهی قربهای سازندگی سپاه، تشکیل دهد و به خودم میگفتم چرا حاج آقا یک نیروی بزرگ در اختیار دارد، ولی قرب شریف را تشکیل نمیدهد. به همین دلیل از آقای پورجعفری وقت گرفتم و به ایشان گفتم من معاون عمران هستم و اینقدر قدرت دارم که دو تا پروژهی بزرگ به قرب شریف بدهم، چرا کمک نمیکنید که قرب شریف شکل بگیرد؟ گفت آقای نامجو به دو دلیل نمیشود؛ اوّلاً وقتی از من فاصله میگیرد، من نمیدانم آنجا چه خبر است. در کار سازندگی پیمانکاری و پول است و من چیزی که از آن سر درنیاورم، ورود نمیکنم. ثانیاً مأموریت من چیز دیگری است، گرچه من این را هم میخواهم بهشدت محدود کنم. خب حاح قاسم بعداً قرب شریف را منحل کرد و بهدنبال کار اصلیاش رفت. نگاه ایشان در بحث مأموریت این شکلی بود.
در بازسازی عتبات عالیات که ایشان ورود کرد، آیا در این مقطع هم شما فعالیت خاصی کردید؟
در ستاد عتبات من جانشین سازمان اقتصادی رضوی بودم. ایشان یک تغییر و تحولی میخواست در ستاد عتبات انجام بدهد و انجام هم داد. آقای جلال مآب را رئیس ستاد گذاشت و بهخاطر آشنایی که با من داشت از حاج قاسم خواست که من هم به کمکش بیایم. یک روز آقای پورجعفری با من تماس گرفت و گوشی را دست حاج قاسم داد. ایشان در یک جمله گفت میتوانی بروی کمک آقای جلال مآب؟ گفتم چشم و خداحافظی کرد. وقتی من وارد ستاد عتبات شدم دیدم چه کارهای بزرگی در مجموعهی ستاد عتبات شده و سردار خیلی کار بزرگی آنجا انجام داد. ولی الآن دو مأموریت بیشتر در ستاد نداریم که یکی کارهای گذشته را باید جمعوجور کنیم و به نتیجه برسانیم و دیگری هم آرزویی هست که سردار سلیمانی داشت که انشاءاللّه طرح توسعهی سامرا را گسترش دهیم و بسازیم.
به جز روابطی که عمدتاً ناشی از روابط شخصی با ایشان بود، در آن مقطعی که در دولت دهم وزیر نیرو بودید، آیا ایشان مراودهی کاریای با شما داشت؟
من خاطرهای از سردار در دورهی وزارت بگویم؛ یک بار سردار به وزارت نیرو آمد و دغدغهی مردم عراق را از بابت وضعیت بیبرقی داشت. آن موقع بهشدت هوا گرم بود و عراقیها پول برق نمیدادند و ما تقریباً یک میلیارد دلار از عراق طلبکار شده بودیم و این طلبها باعث میشد که دستگاه نظارتی روی سازمانهای دولتی خیلی فشار بیاورند که طلب را وصول کنیم. یکی از اهرمهای فشار ما این بود که گاهگداری برق را قطع کنیم. وقتی ایشان آمد برای ما تشریح کرد که این کار چه تبعات و چه اثراتی را میتواند روی روابط دو کشور و وضع مردم آنجا بگذارد، من دستور دادم که دیگر برق عراق را قطع نکنند و خود حاج آقا کمک میکرد تا پولها برگردند. واقعاً هم با دستوراتی که ایشان دادند، بعداً ما پولهایمان را توانستیم از عراق بگیریم.
آخرین باری که شهید را دیدید چه زمانی بود؟
آخرین دیدار ما به یک ماه قبل از شهادت ایشان برمیگردد. به اتفاق آقای جلال مآب وقت گرفتیم و خدمت ایشان رفتیم و چند سؤال استراتژیک داشتیم که آیندهی ستاد عتبات چه خواهد شود. آقای جلال مآب از ایشان سؤال کرد که نگاهتان راجع به اینکه چه انسانهایی وارد ستاد شوند و کمک کنند چگونه است؟ ایشان گفت اردوگاه امام حسین علیهالسلام یک اردوگاه کاملاً فراجناحی است. اصلاً شما اینجوری فکر نکنید. فقط عشق و علاقه به آقا امام حسین علیهالسلام است که باید منشأ یا محل رصد شما باشد. هرکس میخواهد کمک کند و میتواند یک گامی را بردارد، شما استقبال کنید و به کار بگیرید.
مشی سیاسی شهید سلیمانی با جناحهای مختلف چطور بود؟
فکر میکنید چرا حضرت آقا فرمودند مکتب سلیمانی؟ مکتب سلیمانی؛ یعنی اینکه نباید نگاه کنی به جناح چپ و راست، بلکه باید عمیقتر و با فراز بالاتری نگاه کنید. چرا باید در جامعهی اسلامی و حکومت ما جوری رفتار بشود که همیشه پنجاه درصد از مدیران کشور کنار گذاشته شوند و مملکت وضعش این باشد. حتماً شایستهسالاری باید دنبال شود. شما فکر میکنید اگر سردار سلیمانی میخواست مثل بعضی از این جناحها رفتار بکند، اصلاً مکتب سلیمانی ایجاد میشد؟ آیا سردار میتوانست به این توفیقات برسد؟ هرگز نمیرسید.
اگر الآن در یک جلسهای فرصتی پیدا میشد، مهمترین مسئلهای که با ایشان در میان میگذاشتید چه بود؟
من تقریباً هر دفعه حاج قاسم را میدیدم راجع به امنیت خودشان با ایشان صحبت میکردم و میگفتم حاج آقا خیلی مواظب باشید. ایشان هم اطمینان خاطر میداد و میگفت نگران نباشید من رعایت میکنم. در همین حادثهی اخیر که موجب شهادتشان شد، در وهلهی اوّل آدم احساس میکند چرا سردار خودش را در معرض خطر قرار داد، ولی وقتی در جزئیات ریز میشویم میبینیم در همان فرودگاه بغداد در زیرزمین ماشینها را جابهجا کردند، ولی دشمن خیلی خودش را تجهیز کرده بود و از این کار هم باخبر شده بود و این نشان میدهد که دشمن هم عوامل داخلی و هم عوامل خارجی داشته است، ولی ایشان هم کاملاً محتاط بود. واقعاً شهادت سردار سلیمانی برای ما ضایعهی سنگینی است و مهرهی ارزشمندی را از دست دادیم.