
گفتوگو با گلعلی بابایی
با مطالعه کتاب حاج قاسم باید بتوانیم همت، متوسلیان، کاظمی و باکری را بشناسیم
گلعلی آقاباباییپور معروف به گلعلی بابایی پژوهشگر و مستندنگار دفاع مقدّس، یگاننویس و لشکرنویس است و بهعنوان یکی از پرکارترین و مؤثرترین چهرههای ادبیات پایداری و مقاومت شناخته میشود. او و حسین بهزاد دو پدیدآور همپای صاعقه هستند که این کتاب باعث ایجاد تحوّل در گونهٔ مستندنگاری دفاع مقدّس شد.
بهعنوان سؤال اوّل، رهبر معظّم انقلاب دربارهی جنگ و ادبیات مقاومت تأکیدات زیادی داشتند. به نظر شما چقدر به اهدافی که ایشان تعیین کردند تا الان رسیدیم؟
بسماللّهالرحمنالرحیم؛ ادبیات دفاع مقدس یک ادبیاتی است که در بطن جنگ متولد شد؛ یعنی از همان بحبوحهی عملیاتها و در زمانهایی که هنوز جنگ ادامه داشت، در حوالی سالهای 61 متولد شد، ولی به مرور رشد کرد تا به پایان جنگ رسید و به همت دوستانی که تجربه و علاقه به این کار داشتند و احساس مسئولیت میکردند، دفتر ادبیات و هنر مقاومت در حوزهی هنری تشکیل شد و خاطرات بچهها را از این طرف، از آن طرف میشنیدند و کسانی که خاطرات خودنوشت داشتند یا کسانی که روایت میکردند را جمع میکردند و در قالب کتاب منتشر میکردند. بیشتر کتابهایی که در آن مقطع چاپ شد، اکثراً خاطرات انفرادی افراد بود که بهصورت روزنوشت در دوران جنگ نوشته بودند یا بعد از جنگ نوشتند یا جایی بازگو کردند و دیگران ضبط و پیادهسازی کردند. مجموع این کتابها در سالهای 68 تا 72، تحولی را ایجاد کرد؛ یعنی یک فرهنگی را به جامعه انتقال داد و نگذاشت فرهنگ جنگ و دفاع مقدس فراموش شود.
در سالهای دههی هفتاد، هشتاد و نود بهعنوان سه دههی طیشدهی بعد از جنگ، سیر این اتفاقات و ثبت وقایع و خاطرات چطور پیش رفت؟
این ادبیات بهرغم اینکه متولی درستی نداشت، ولی مثل همان جنگ بود. جنگ ما هم همینطوری بود و سربازهایش را از بین اقشار جامعه انتخاب میکرد و اینها جنگ را اداره کردند و نگذاشتند یک وجب از خاک این مملکت دست دشمن بیفتد. در ادبیات هم همینطوری بود؛ یعنی یک آتش به اختیار کامل بود و آنهایی که عِرق به وطن و علاقه داشتند و آنهایی که احساس مسئولیت میکردند، وارد میدان شدند و کارهایی کردند که اگر کارنامهی آنها را بررسی کنیم، کارنامهی موفقی است. فروش کتابهای دفاع مقدس در ده سال گذشته تیراژ بعضی از آنها از صد مرتبه هم رفته بالاتر است و این نشان میدهد که مردم این ادبیات و فرهنگ را شناختند و برای دانستن آن علاقهمند شدند. ضمن اینکه در ادبیات جنگ هم تحولی ایجاد شد؛ یعنی از آن یکنواختی و یک جور نوشتن درآمد و ضابطهمند و کلاسیکی عامهپسند شد.
دربارهی بایدها و نبایدهای تدوین و تألیف آثار حوزهی دفاع مقدس، چه مواردی را از الآن به بعد باید مراعات و فرصتسنجی کنیم؟
به هر حال یک گروهی وارد این ادبیات شد که شاید زمان جنگ متولّد نشده بودند و آمدند نوشتند و کارهای موفقی هم انجام دادند؛ ولی من توصیهام این است که اینها همانجور که دارند مینویسند، همانقدر هم بروند بخوانند تا این فرهنگ را بشناسند و وقتی که میخواهند یک کار ادبی خوبی ارائه بدهند، یک اشرافی بر این فرهنگ داشته باشند که اگر اطلاعاتی میخواهند به خواننده انتقال بدهند، اطلاعات درستی باشد.
نکتهی دیگر، وظیفهی آنهایی است که باید روی این کتابها نظارت داشته باشند. من موافق بایدها و نبایدهای دستوپاگیر نیستم، ولی چون جنگ ما یک جنگ مردمی بود و همه دنبال نقش خودشان میگردند، جوری نباشد که در ارتباط با بعضیها زیادهگویی شود یا اصلاً گفته نشود. این مسائل را هم باید کسانی باشند که یک مراعاتی داشته باشند و من فکر میکنم این وظیفهی یگانهاست؛ یعنی آنهایی که در نوک پیکان این جنگ بودند و بیشترشان بازنشست شدند، ولی باید سراغشان رفت و خاطراتشان را گرفت و یک گنجینهای از خاطراتشان ذخیره کرد تا به مرور نویسندههایی که مراجعه میکنند در اختیارشان قرار بدهند و کارهای خوب و با وسواس زیاد انجام بگیرد.
ما نباید بهدنبال کمیت نباشیم، باید بهدنبال کیفیت باشیم. متأسفانه یکی از آسیبهایی که در سالهای گذشته به این ادبیات وارد شد، همین کمیت بود. وقتی یک کنگرهای میخواستند برگزار کنند، همان روز اوّل میگفتند ما صد کتاب قرار است منتشر کنیم. خب این صد کتاب خیلی کار بزرگی و سنگینی است و در عمل هم میدیدیم که هیچوقت تحقق پیدا نمیکرد و به کار ضربه میزد.
مختصری دربارهی تجربهی خودتان در لشکر 27 و بعد از آن تدوین اطلاعات و خاطرات و اسناد دفاع مقدس توضیح بدهید. از کجا شروع شد و بعد به کجا رسید و الآن در چه وضعیتی است؟
این هم از آن کارهای آتش به اختیار بود و کسی هم ما را ملزم نکرده بود که این کار را انجام بدهیم. شاید شروع اوّلیهاش همان یادداشتهایی بود که من در زمان جنگ داشتم و آقای سرهنگی سال 68 این یادداشتها را از من گرفت و کتابی به اسم «نقطهی رهایی» منتشر کرد. درحقیقت من را به جرگهی توانایی نوشتن کتاب وارد کرد. بهخاطر مسئولیتی هم که در لشکر 27 در معاونت فرهنگی داشتم و کنگرهای که در تهران قرار بود برگزار شود، کارهایی انجام گرفت. مثلاً برای هر شهید یک کتابی نوشته شود و شهدا را رتبهبندی کرده بود. ما یک مقدار جلوتر رفتیم و تعدادی کتاب درآمد و با برگزاری کنگره، آن کتابها در بازار عرضه شد، ولی راضیکننده نبود.
با آقای بهزاد فکرهایمان را روی هم گذاشتیم که چه کنیم کار بازدهی بیشتری داشته باشد. ما سوژهمان را لشکر 27 قرار دادیم و ما اگر این را درست شرح میدادیم، از آن احمد متوسلیان، همت، شهبازی، وزوایی، دستواره، عباس کریمی، چراغی و دیگران درمیآمدند. ما باید این را بهعنوان مبنا قرار میدادیم تا بر مبنای این، بقیه دورش نشان داده شوند. الحمدللّه اوّلین کاری که درآمد، کتاب «هم پای صاعقه» در سال 79 بود که با اقبال عمومی و اقبال نخبگان مواجه شد و بیشتر از اینکه ما دنبال ادامهی کار باشیم، مخاطبان تماس میگرفتند و مراجعه میکردند که جلد بعدی کتاب چه زمانی منتشر میشود. ضمن اینکه رهبر معظّم انقلاب هم بارها بر این کار صحه گذاشتند و تأیید کردند؛ حتی تأکید کردند که به دیگر یگانها برویم و تاریخچهی لشکرشان را بنویسیم. بعضی از یگانها ازجمله لشکر 41 ثاراللّه هم بعداً الگوگیری کردند و کتابهای این تیپی درآوردند.
بخش دوم گفتوگو با محوریت حاج قاسم سلیمانی است. روزی که خبر شهادت حاج قاسم را شنیدید کجا بودید و چه کار کردید؟
روز جمعه من خانه بودم که صبح زود حسین بهزاد زنگ زد و گفت خبر را شنیدی؟ گفتم چه خبری؟ گفت چنین خبری است. اصلاً با شنیدنش وا رفتم. از من بدتر حسین خیلی مستأصل و مضطرب و ناراحت بود و نتوانستیم با هم صحبت کنیم و تلفن قطع شد. حسین دوباره زنگ زد و گفت چه کار کنیم، گفتم چه کار میتوانیم بکنیم و کاری مگر از دستمان برمیآید. گفت نه، من دارم منفجر میشوم، بیا دنبالم برویم یک جایی که به بهشت زهرا رفتیم. تا بعدازظهر در بهشت زهرا و قطعههای شهدا پرسه میزدیم و برای خودمان نجوا میکردیم. واقعاً یک روز خاص و خیلی سنگینی بود، ولی به شهدا پناه بردیم تا یک آرامشی از آنها بگیریم و کمی دلمان سبکتر شد.
شما حاج قاسم را از چه زمانی شناختید؟ ماجرای آشنایی شما با این شخصیت از کجا شکل گرفت؟
ببینید من افتخار حضور در رکاب ایشان را نداشتم، ولی چون کارم پژوهشی است و در مورد عملیاتها کار میکنم، در مورد کتاب «هم پای صاعقه» وقتی داشتیم مینوشتیم، میدانستیم که یکی از یگانهای قرارگاه قدس، یگان ثاراللّه است و آنجا با نحوهی کار و عملیات ایشان اطلاع پیدا کردیم. یا وقتی که داشتم خاطرات آقای عزیز جعفری را مینوشتم، ایشان میگفت قبل از طریقالقدس که بعضی از تیپهایمان تشکیل شد، دیدیم یک جوانی از کرمان نیرو آورده بود و میگفت من مسئول آموزش کرمان هستم. حاج قاسم قبل از عملیات طریقالقدس، در عملیات آزادسازی بستان شرکت کرد و تیپ ثاراللّه را تشکیل داد که بعد در فتحالمبین عملیات خیلی قشنگی در بخش رقابیه کردند. در عملیات بیتالمقدس هم لشکر 41 ثاراللّه محور قرارگاه قدس بود و باید از سمت کرخه میآمد و دشمن را دور میزد که در این عملیات هم موفق بود.
با این توضیحات من فقط حاج قاسم را در شمایل یک کار پژوهشی در کنار یگانهای دیگر میدیدم. همانجور که باکری، کاظمی، حسین خرازی و دیگران را میدیدم. تا اینکه بعد از جنگ لشکر 41 ثارالله امنیت جنوب شرق کشور را به عهده گرفت و حاج قاسم فرماندهی آن قرارگاه بود و من دورادور از کارهای حاج قاسم و لشکر 41 ثاراللّه اطلاع پیدا میکردم.
یک عکسی از حاج قاسم در زمان حیاتشان منتشر شد که ایشان در هواپیما در حال مطالعهی کتاب مارکز بودند. ایشان همواره به کتاب، مطالعه، تنظیم و تألیف آثار توجه داشتند. این توجه در کنار آن سر پرسودا و مشغلهی شدید، چطور با هم جمع میشود؟
ببینید جنگ که تمام شد، یک شوک روانی به بچههای رزمنده وارد شد و یک حالت سردرگمی و بلاتکلیفی بهوجود آمد و خیلیها نتوانستند قبول قطعنامه را هضم کنند. لشکر 41 ثاراللّه بهخاطر اینکه یک مأموریت سریع به آنها داده شد، شاید کمتر بچههایش این را احساس کردند، ولی بچههای تهران و دیگر استانها این حالت سردرگمی و بلاتکلیفی و سرخوردگی را داشتند و بعضیها میگفتند این همه به جبهه رفتیم و آخرش چه شد.
یگان ثاراللّه با درایت حاج قاسم دو سه سال بعد از جنگ کلنگ موزهی دفاع مقدس کرمان را زد. یک فکر بدیع و نویی بود که در کشور نداشتیم و تجربه نشده بود. کار خیلی خوبی هم از آب درآمد و من خودم دو سه بار رفتم و از این موزه بازدید کردم. با اینکه اوّلین کار بود و هیچ تجربهای در این کار نداشتند، خود حاج قاسم خیلی نظارت داشت و اعمال نظر میکرد که چگونه غرفهها درست شود. این یک کار خیلی عظیم و درستی بود که بعدش کنگرهی سرداران و شهدای استان کرمان برگزار شد. در کنار این کنگره، ایشان به کتاب هم خیلی اهمیت داد که بهنوعی عاملی بود برای تخلیهی همان رزمندههایی که احساس میکردند که با پایان جنگ چه کار باید بکنند. ایشان آقای سرهنگی، آقای دهقان، آقای ناصری، مرحوم آقای فردی و خیلیهای دیگر را دعوت کرد و به کار گرفت و هرکدام یک پروژهای را تقبل کردند. سال 77 زمانی که میخواستند کنگره را برگزار کنند، دستشان از کتاب پر بود. کتابهای خوبی که قابل رقابت با آثار دیگر در بازار نشر بودند. دوراندیشی و درایت حاج قاسم یکی از ویژگیهای خیلی بارز ایشان بود که واقعاً خیلیها فکر این کار را نکرده بودند. البته بعضی جاها این اتفاق افتاد، ولی به گستردگی یگان ثارالله نبود و با حجم کمتر در یگانهای دیگر اتفاق افتاد.
فیلمی از ایشان با فرماندهان و نیروهای لشکر 41 در کنار اروند هست که خودش با گریه خاطرات را مرور میکند که بهنوعی تخلیهی وضعیت اضطراری رزمندهها هست. فکر میکنم ایشان جزو پیشقراولها در این کار بودند که نیروها را در منطقهی عملیاتی ببرند و خاطرات جنگ را یادآوری و مرور کنند و یک روایتگری از جنگ را انجام دادند. این نگاه فرهنگی ایشان به جنگ هست. ایشان علاوه بر اینکه در بحث نظامی آدم موفقی بود، در کار فرهنگی هم نمرهی خیلی خوبی کسب کرد.
در جایی گفته بودید که کتابهای مرتبط با حاج قاسم باید دایرهالمعارفی باشد و بر قدرت و قوت این کتابها تأکید کرده بودید. منظورتان از این حرف چیست؟
ببینید حاج قاسم شخصیت کمی نبود و من نمیخواهم به دیگر شهدا کمتوجهی کنم، ولی ایشان آس شهدای ماست. الآن با این شرایط دنیا و با شرایطی که پس از شهادت ایشان پیش آمده، من نویسنده باید این احساس مسئولیت را داشته باشم که هر کاری را برای حاج قاسم انجام ندهم؛ چون حاج قاسم آدم بزرگ و فرمانده قدری بود. اگر فیلم، کتاب یا هر اثری در مورد ایشان تولید میشود باید بهترین باشد. ما باید با مطالعهی کتاب حاج قاسم بتوانیم همت، متوسلیان، کاظمی و مهدی باکری را بشناسیم. این ویژگی را باید کتاب حاج قاسم داشته باشد. کارهای کوچک انجام ندهند؛ چون وقتی بازار را از مطالب در مورد یک شخصیت دیگر اشباع کنید، آثار بعدی دیگر خودش را نشان نمیدهد و باید کار، کار فاخر و برتری باشد.
یک متنی با امضای شما و آقای بهزاد منتشر شد که به همان حضور شما در بهشت زهرا بر میگردد. اگر ممکن است این متن را برای ما بخوانید.
هو المنتقم. حاج قاسم ما زنده است
چند خطی به بهانهی عروج سیاوش ملت ایران.
القصه در این زمانهی پرنیرنگ یک کشته به نام به که صد زنده به ننگ
در ساعت یک بامداد جمعه سیزدهم دی 1398، در پی بارش موشکهای پرتابشده از زیر بال کرکسان دوزخی رژیم ابرتروریست ایالات متحدهی شیطان، نخل قامت بلندی در خاک عراق علی علیهالسلام و حسین علیهالسلام بر زمین افتاد که سرشاخههای بلند مروت و مردانگیاش دل آسمان را میشکافت و تا بینهایت کهکشانها امتداد مییافت. قاسم سلیمانی فرزند کویر بهشت آسای دیار کریمان و فرمانده همیشه خطشکن سپاه قدس جمهوری اسلامی ایران پس از عمری تکاپو و پیکار در راه خدا با هدف حمایت از مستضعفین و به خاکمالیدن پوزهی پلشت تروریستهای دستپروردهی مثلث آمریکایی، عبری و وهابی در جبهههای غرب قارهی کهن سرانجام سیاوشوار در دل آتش بر خاک شهادت بوسه زد.
نوشتن دربارهی چنان تهمتنی که آوازهی فتوحات و دلاوریهایش از مرزهای ایران زمین عبور کرده و در چهار گوشهی این سیاره او را به چهرهای نام آشنا برای دوزخیان زمین مدل کرده است کار آسانی نیست. در رسای جوانمرد سلحشوری که تنها یکی از هزاران خدماتش به انقلاب الهی مردم ایران در طول فرماندهی بیستسالهی وی بر سپاه قدس تحقق آرمان بسیج جهانی مستضعفین و درنتیجهی آن امحای خطرناکترین دملهای چرکین دستپروردهی دولتهای تروریستپرور ایالات متحده، رژیم رو به زوال صهیونیستی و متحدین وهابی- خلیجی آنان؛ یعنی خلافت سفیانی صهیونیستی داعش از قلب بلاد اسلامی بود.
آری نوشتن در رسای چنین اعجوبهای کاری است بسیار جان فرسا؛ در این روزهای خطیر و دردناک پس از شهادت سردار جهانی انقلاب ظفرنمون ملت ایران تنها این تسلیخاطر برای مردم داغدیدهی میهنش، میهنی که وسعتی داشت از درهی کشمیر مظلوم تا درهی سند پاکستان از کابل و بامیان و هرات تا سواحل خزر و بحر عمان و خلیج فارس ایران زمین و از کوفه و سامرا و نجف و کربلا و موصل تا تدمر و دیرالزور و دمشق و بیروت و بوا و از جنوب لبنان تا بیتالمقدس و غزه بس که بگوییم قاسم سلیمانی نهتنها در جهان باقی، بلکه در همین سرای سپنجی نیز تا جاودانه زنده و برقرار مانده است.
سردار سپاه ثاراللّه امروز بیش از تمامی روزهای گذشته حیات دنیویاش در تپه ماهورهای دشت عباس و ساحل کرخه نور در بیابان تشنهی کوشک و بلندیهای سومار و جلگههای شرجی کارون و اروند و شبه جزیرهی فاو و دشت شلمچه زنده است و با شقایقهای وحشی فکه همنشین و همسایه.