
روایتی از سه دهه همراهی سردار شهید محمد جمالی با سردار شهید حاج قاسم سلیمانی
حاج محمد و حاج قاسم
جنگ که به پایان رسید، رزمندگان به شهرهایشان بازگشتند و هر کدام مشغول انجام کاری شدند؛ امّا جنگ برای سردار سلیمانی و لشکر 41 ثارالله پایان نداشت. آنها این بار در جبههای دیگر و در برابر......
آبانِ هشت سال پیش، اوّلین مدافع حرم کرمانی در سوریه به شهادت رسید. او سردار محمد جمالی و از دوستان و همرزمان سردار حاج قاسم سلیمانی بود که با آغاز بحران سوریه به دعوت فرمانده نیروی قدس سپاه به آن کشور رفت و به دفاع از مردم سوریه و حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها پرداخت.
محمد جمالی، متولد روستای پاقلعة شهر بابکِ کرمان بود. وقتی انقلاب به پیروزی رسید، پانزده سال بیشتر نداشت. جنگ که آغاز شد، درس و مدرسه را رها کرد و راهی جبههها شد. او نخستینبار در جنگ با قاسم سلیمانی آشنا شد. محمد رزمنده و حاج قاسم فرمانده بود؛ امّا آشنایی آنها در مدت زمان کوتاهی از رابطة رزمندگی-فرماندهی به رفاقتی عمیق و صمیمی تبدیل شد.
محمد، پس از مدتی حضور در لشکر 41 ثارالله، ابتدا جانشین گردان و پس از عملیات کربلای 5 و شهادت حسین تاجیک، فرمانده گردان 415 شد. جنگ که به ماههای پایانی خود نزدیک میشد، سردار سلیمانی سه نفر از نیروهای لشکر را برای گذراندن دورة آموزشی دافوس (دانشگاه فرماندهی و ستاد) راهی تهران کرد که یکی از آنها محمد جمالی بود. او پس از آن دوره و برای تکمیل آموزشهایی که دیده بود، در سفری به کره شمالی رفت.
جنگ که به پایان رسید، رزمندگان به شهرهایشان بازگشتند و هر کدام مشغول انجام کاری شدند؛ امّا جنگ برای سردار سلیمانی و لشکر 41 ثارالله پایان نداشت. آنها این بار در جبههای دیگر و در برابر اشرار و گروهکهای ضدانقلاب ایستادند. اشرار امنیت مردم منطقه را مخدوش کرده بودند؛ سیوسه باند از اشرار که سلاح نیمهسنگین داشتند، به مردم حمله میکردند و آنها را میکُشتند. آخرین جنایتشان این بود که به شکم زن حاملهای سرنیزه فروکرده و جنینش را بیرون کشیده بودند؛ بعد هم بنزین رویش ریخته و او را سوزانده بودند. بعد از آن، ائمة جماعت کرمان به رهبری نامه نوشتند که نیروی انتظامی به تنهایی نمیتواند امنیت منطقه را فراهم کند. ایشان هم لشکر 41 ثارالله به فرماندهی سردار قاسم سلیمانی را مأمور تأمین امنیت منطقه کردند.
ازاینرو، مدتی پس از پایان جنگ، محمد جمالی با دستور حاج قاسم سلیمانی به تیپ صاحبالزمان عجلاللهفرجهالشریف سیرجان رفت و جانشین سردار حسین محمودی -که از دوران دفاع مقدس با یکدیگر بودند- شد. پیش از آن نیز حسین محمودی و محمد جمالی فرمانده و جانشین عملیات لشکر ثارالله بودند. همسر محمد جمالی نگران بود، امّا به خودش دلداری میداد که سردار سلیمانی این وظیفه را به او و فرماندهاش سپرده و حتماً میداند که از عهدهشان برمیآیند.
در آن دوره، یکی از سران اشرار به نام غلام سیاه که قاچاق زیادی زیرنظر او جابهجا میشد، پیغام فرستاده بود که حاضر است نیروهای سپاه را ببیند و با آنها گفتوگو کند. خبر داده بود به یکی از کوههای اطراف میرود و چند روزی میماند. محمد جمالی داوطلب شد تا با او مذاکره کند. به دیدار غلام سیاه رفت. او گفت: «حاضری با ما معامله کنی؟» محمد پاسخ داد: «معامله با کسی که توی قرارگاه خودش این همه تفنگچی داره، چطوریه؟ چند نفر به یک نفر؟!» او با اشاره دست آنها را دور کرد و سپس گفت: «قاچاق، کار و حرفة منه! از وقتی خودم رو شناختم، همین کار رو کردهام. بار ترانزیتی قاچاق از پاکستان آوردم و تو شهرهای ایران پخش کردم؛ امّا یه مدتیه تو و همکارات، موی دماغ ما شدید! تو میتونی سایة اونها رو از روی کار من برداری. من در عوض، ماهی چهل میلیون تومن بهت میدم؛ شتر دیدی، ندیدی!» محمد پاسخ داد: «دستت درد نکنه! داری بهم پیشنهاد رشوه میدی؟!» او گفت: «هرچی دوست داری، اسمش رو بذار!» محمد هم گفت: «من اهلش نیستم.» او ادامه داد: «من این پیشنهاد روبه هر یک از همکارهات داده بودم، روی هوا زده بود!» محمد گفت: «اشتباه گرفتهای!» غلام سیاه پیشنهاد دیگری مطرح کرد و خطاب به جمالی عنوان کرد: «روی این دیگه نمیتونی چشم ببندی! پول رو از ما بگیر؛ صرف یتیمخونهها کن!» امّا محمد گفت: «یتیمخونه با پول حروم نمیگرده!» و در نهایت بلند شد و گفت: «شما کار خودت رو بکن، ما هم کار خودمون رو.» نه او راه آمده بود و نه محمد جمالی زیر بار حرفهایش رفته بود. این ایستادگی و شجاعت جمالی و همرزمانش موجب شد تا ناامنی از جنوب کشور و منطقة سیرجان رخت بربندد.
محمد جمالی و حسین محمودی با هدایت و فرماندهی سردار سلیمانی اقدامات مهمی در مقابله با اشرار انجام دادند و توانستند سیرجان را برای آنهایی که به مردم ناامنی تحمیل کرده بودند، ناامن کنند. محمد جمالی، حدود سه سال در تیپ سیرجان مسئولیت داشت و سپس به کرمان بازگشت و در لشکر ثارالله مشغول بهکار شد.
همان روزها بود که حاج قاسم به تهران رفت و فرمانده نیروی قدس سپاه شد و محمد جمالی و دوستانش در کرمان تنها ماندند. تنها دلخوشیشان هم روزهایی بود که حاج قاسم به کرمان میآمد، دورهم جمع میشدند و از دوران دفاع مقدس و یاران شهیدشان میگفتند. فاطمیه که فرامیرسید، پاتوق محمد جمالی و دوستانش، حسینیة منزل حاج قاسم بود. حاج محمد روزشماری میکرد تا فاطمیه فرارسد و مانند پروانهای دور حاج قاسم بگردد.
محمد جمالی، سال 86 و با درجة سرهنگی بازنشسته شد. حالا فرصتی بود تا بیشتر در کنار خانواده باشد و به کارهای عقبماندهاش رسیدگی کند؛ امّا مدتی بعد، از سوی ستاد مبارزه با قاچاق کالا و ارز استان کرمان دعوت به کار و پذیرش مسئولیت شد. به آن ستاد رفت و مشغول شد، امّا پس از مدتی و در سال 90 بهدلایلی از آن ستاد کناره گرفت و بار دیگر به خانه برگشت.
حاج محمد دهة فاطمیة فروردین 92 به مجلس عزاداری خانة سردار سلیمانی رفت. رسم حاج قاسم این بود که دم در بایستد و به میهمانان خوشآمد بگوید. حاج قاسم از محمد پرسید: «چهکار میکنی؟» محمد پاسخ داد: «هیچچی؛ بیکارم.» گفت: «میخوای بری سوریه؟» گفت: «از خدامه!»
حاج محمد وقتی به خانه برگشت، بسیار خوشحال بود. همسرش میگوید: «آن شب محمد در پوست خودش نمیگنجید، امّا توی دلم گفتم خدا کند نرود! نذر کردم هر روز پنج تا آیتالکرسی برای آیتالله بهجت بخوانم که نرود.» سه چهار ماه گذشت، ماه رمضان شد و خبری از حاج قاسم نشد. حاج محمد هم دیگر حرفی از رفتن نمیزد. همسرش نیز فراموش کرده بود آیتالکرسی بخواند.
مردادماه 92 و بعد از ماه رمضان، پیشکسوتان جهاد و شهادت استان کرمان و لشکر 41 ثارالله که بسیاری از آنها گرد سفیدی بر سروصورتشان نشسته بود، به میزبانی سردار قاسم سلیمانی در باغی در شهر کرج دورهم جمع شدند. همه با حاج قاسم عکس گرفته بودند، امّا محمد جلو نرفته بود. سردار رفته بود بالای سر محمد و گفته بود: «یکی بیاد از من و حاج محمد عکس بگیره؛ آخرش شهید میشه و من یه عکس با او ندارم!» این عکس همان عکسی است که از حاج محمد و حاج قاسم به یادگار مانده است.
چند روز بعد، به محمد پیام دادند که پاسپورتش را بگیرد و برای اعزام به سوریه راهی تهران شود. او به سوریه رفت. در اوّلین سفر، حدود دو ماه در سوریه بود و سپس برای مرخصی به ایران بازگشت. مرخصی او پانزدهروزه بود، امّا تمام فکر و ذکرش دفاع از حرم حضرت زینب سلاماللهعلیها بود. مدام با نیروهای مقاومت در سوریه در تماس بود و هماهنگیها را انجام میداد.
حاج محمد پیش از آنکه مرخصیاش به پایان برسد، به تهران رفت تا عازم سوریه شود؛ امّا دو سه روزی در تهران بهدلیل نبود پرواز سرگردان شد تا اینکه بالأخره با خود سردار سلیمانی به سوریه رفت. برادر شهید میگوید: «آن روزها برخی میگفتند مدافعان حرم برای پول به سوریه میروند، امّا من با شوروشوقی که در برادرم دیدم، او حتی حاضر بود پول بدهد تا به سوریه برود.»
در آن سفر حاج محمد جمالی بالأخره به آرزویش رسید و به همرزمان شهیدش پیوست. در سالهای پس از جنگ، مدام به گلزار شهدا میرفت و هر شب جمعه در کنار همرزمان شهیدش در بهشت زهرای کرمان بود. به همسرش سپرده بود که شبهای جمعه قرار دیدوبازدید نگذارد، چراکه میهمان دوستان شهیدش است. او بالأخره در دفاع از حرم به شهادت رسید و اوّلین شهید مدافع حرم آن استان لقب گرفت.
حاج قاسم، به نیروها سپرده بود که خبر شهادت حاج محمد را به همسر و خانوادهاش ندهند تا پیکر شهید به کرمان بازگردد. حاج قاسم، خودش نیز همراه با پیکر حاج محمد به کرمان آمد. حسینیة ثارالله غلغله بود و جمعیت بسیار زیادی برای تشییع پیکر محمد جمالی حضور پیدا کرده بودند. پس از دفاع مقدس، این باشکوهترین تشییعی بود که در کرمان انجام میشد. سردار سلیمانی پشت تریبون رفت و با صدای بغضآلود گفت: «شهید جمالی، بسیجی هشت سال دفاع مقدس بود. بعد جنگ هم مثل یک بسیجی زندگی کرد. اگر از اتوبوس شهادت جنگ هشتساله ماند، خودش را به اتوبوس شهادت سوریه رساند.»
حاج قاسم، با دفتر رهبر انقلاب تماس گرفت و اجازه خواست تا انگشتری را که امام خامنهای به او هدیه داده بودند، در قبر حاج محمد بگذارد. کفشهایش را بیرون آورد و وارد قبر شد. حدود پانزده دقیقه در قبر بود. دهان حاج محمد را باز کرد و انگشتر را زیر زبانش گذاشت. بعد پای قبر حاج محمد آمد و گفت به نیابت از تمامی رزمندگان لشکر 41 ثارالله کف پای حاجی را میبوسم. وقتی هم که سنگ لحد را گذاشتند و خاک بر روی قبرش میریختند، حاج قاسم تربتی را که از کربلا آورده بود، به روی قبرش -که در نزدیکی قبر شهیدان سیدمحمدرضی جاوید موسوی و «سیدرضا جاوید موسوی» بود و حاج محمد هر وقت به بهشت زهرا میرفت لحظاتی بالای آن قبرها مینشست و با شهیدان جاوید موسوی صحبت میکرد- ریخت.
چهل روز بعد، درحالیکه مراسم چهلم در مسجدی در حال برگزاری بود، حاج قاسم بدون محافظ و بدون اطلاع قبلی وارد شد تا یاد و خاطرة دوست شهیدش را گرامی بدارد. پس از آن، حاج قاسم چند بار به دیدار مادر و خانواده شهید محمد جمالی رفت. چند باری نیز آنها را برای حضور در مراسمهایی به تهران دعوت کرد. هر بار که به دیدار خانواده شهید میرفت، با فرزندانش صمیمانه حرف میزد. زهرا، فاطمه و حسین پس از شهادت پدر خیلی بیتابی میکردند، امّا هر بار که حاج قاسم به دیدن آنها میرفت یا تلفنی صحبت میکرد، آرامش مییافتند؛ امّا فرزندان شهید محمد جمالی روز سیزدهم دیماه 98، وقتی خبر شهادت حاج قاسم را شنیدند، دوباره بیتاب شدند و مانند آن روزی که خبر شهادت پدرشان را شنیدند، غم سنگینی بر دلشان نشست.