
یاداشت/ دکتر مهدی جمشیدی: شهید حاج قاسم سلیمانی بهمثابه مکتبی انقلابی
فتوحات معنوی مرد میدان
خون شهید، جامعۀ خُفته و غافل را بیدار میکند. حماسۀ شهید، مردمانی را که در زمستان عادات و روزمرگیها گرفتار شدهاند، گرما و حرارت میبخشد و آنها را به تکاپو میافکند تا یخهای مادیاندیشی و دنیاخواهی را بشکنند.
مقدمه؛ احتجاج «عقل خونآلود»
1. منطق شهید، همانند منطق دیگران نیست، بلکه منطق خاصی است که شهید را متمایز میسازد و او را بر صدر مینشاند. استاد شهید، آیتالله مرتضی مطهری بر این باور بود که منطق شهید آمیختهای است از منطق یک انسان مصلح که صمیمانه و بدون چشمداشت میخواهد دردها و زخمهای اجتماع را علاج کند و منطق یک انسان عارف که در شور عشق خدای متعال مستغرق است و جز او در طلب چیزی نیست؛ اما حاصل کار شهید این است که میسوزد تا روشن کند و میمیرد تا به ارزشهای مُرده، روح تازه بدمد. بدین سبب است که شهید از این چنین قداست و منزلتی برخوردار است.
2. خون شهید، جامعۀ خُفته و غافل را بیدار میکند. حماسۀ شهید، مردمانی را که در زمستان عادات و روزمرگیها گرفتار شدهاند، گرما و حرارت میبخشد و آنها را به تکاپو میافکند تا یخهای مادیاندیشی و دنیاخواهی را بشکنند. شهید، هم برای خود است و هم برای جامعه؛ شهید، از خویش بیرون میشود و به لقای حق میرسد؛ او از سیمخاردارهای نفسش عبور میکند تا در میدان بلا و دشواری، از تمام تعلقات و دلبستگیها بریده باشد. مگر میتوان به خویش اندیشید، اما دل به گرداب خون و طوفان مشقت سپرد؟! آنکه هنوز در خویش متوقفمانده و از خود پا فراتر ننهاده، در قفس تن اسیر است و زنجیر خودخواهی به پا دارد. چنین کسی، نه در طلب پریدن است و نه بالی برای پریدن دارد.
3. آن هنگام که جامعۀ مادیزده و غافل و خویشنگر متنبه میشود و به حماسه و رشادت شهید نظر میافکند، گویا زلزلهای بزرگ سرزمین وجودش را در مینوردد و او را بیقرار و پریشان میسازد. شهادت، دیدنی است؛ چندان که مردمان بیآنکه آگاه باشند، از شنیدن و دیدن اوصاف آن لذت میبرند و نور میگیرند. مَثَلِ شهید، مَثَلِ بارانی است که بر شهر غبارگرفته و آلوده میبارد تا آنجا که طراوت میبخشد و حس تازگی میآفریند. شهید میرود، اما نه بیاعتنا به جامعه، بلکه هم از سر دردآگاهی به عرصۀ نبرد شتافته و هم آن هنگام که مرگ را در آغوش میگیرد، دل از جامعه میرُباید و چشمهای ماتمزده و سرشار از حسرت را به خود خیره میگرداند. ازاینرو، صبر و طاقت از کف همگان بیرون میکند و چشمۀ اشکشان را میجوشاند. آری، هر شهیدی که از جامعه سفر میکند، جامعه را دوباره متولد میکند؛ چنانکه جامعه به خویشتن خویش رجوع میکند و به قضاوت دربارۀ خود مینشیند و از خود حساب میکشد.
سر اطمینان قلبی آیتالله خامنهای
1. وقتی در سحرگاه روز جمعه، خبر تلخ شهادت سردار سلیمانی به آیتالله خامنهای اعلام شد، ایشان هرگز «آرامش» خود را از دست نداد و پریشانحال نگردید! این «طمأنینه»، در متن پیامی که ایشان در همان ساعات نگاشتند نیز بهوضوح نمایان است. الفاظ پیام و روح حاکم بر آن، کمترین آشفتگی و تلاطمی ندارد!
2. فردا صبح، تهران بیش از هر زمان دیگری «دیدنی» خواهد بود؛ «جوشش مهارنشدنی و موج بیشمار مردم»، «واقعۀ بیمثال و استثنائی» رقم خواهد زد! هیچ قدرتی در برابر این «سیل انسانی انبوه و پُرشور»، تاب مقاومت ندارد! ابعاد و اضلاع رویداد فردا، تمام حدنصابهای جمعیتی و هیجانی گذشتۀ ما را درخواهد نوردید و «عظمت حضور ایدئولوژیک و ایمانی مردم»، همگان را در «حیرتی بیمانند» فروخواهد برد!
3. این اتفاق، هرگز «پیشبینی» نمیشد؛ سلسلۀ حوداث بهگونهای در پی یکدیگر بهوقوع پیوستند که گویا «ارادۀ خدای متعال»، بر همهچیز سایه افکنده بود! اینگونه رویدادها در انقلاب ایران عجیب نیستند؛ این انقلاب، همواره به ضربشست «تدبیر الهی» پیش رفته، نه «تدبیرهای بشرساخته و زمینی.» این «دست غیبی خدای متعال» است که به تدوام این انقلاب مدد میرساند؛ عنصری که در هیچیک از تحلیلهای راهبردی غربیان، اثری از آن نیست!
4. برای شکست ترامپ احمق و شیطانصفت در انتخابات ریاستجمهوری آمریکا، همین «خیزش مردمی عظیم و شگفتآور ایرانیان» کافی است! من فاتحۀ حیات سیاسی این سرمایهسالار شارلاتان وحشی را خواندم! باور کنید که «کار او بشد»! قاسم سلیمانی! رضوان خدای متعال ارزانی تو که زندگیات، کابوس شب و دغدغۀ روزشان بود و شهادتت، خردکنندۀ گردنشان و درهمپیچندۀ اعتبار و منزلت دروغینشان!
5. گاوچران قمارباز آمریکایی، فقط «بخت سیاسی» خود را نباخت، بلکه این رئیسجمهور احمق، موجبات «عقبنشینی راهبردی آمریکا از منطقۀ غرب آسیا» را نیز فراهم ساخت؛ کاری که برای تحقق آن، ما باید میلیاردها دلار هزینه میکردیم تا «شاید» به نتیجه برسد! این فضاحت محاسباتی جبرانناپذیر، مایۀ تمسخر و تحقیر نیست؟!
6. «قدرت شیطان بزرگ»، اینچنین است؛ این اندازه «پوشالی»، «سست» و «بیمایه» است! آیتالله خامنهای، فقط «بسمالله» گفته، اما دولتمردان خبیث آمریکا در مقابل دیدگان مردم جهان، خودشان را خیس کردهاند! این است «ابهت و عظمت مؤمن انقلابی!» این است «اقتدار و قوت نایب صاحبالزمان!»
7. شاید اکنون بهتر و بیشتر بتوان «آرامش» و «طمأنیۀ» آیتالله خامنهای را درک کرد؛ بنازم به این «ذهن زیرک» و «نگاه حکیمانه» را که همواره از «واقعیت»، چندین قدم پیشتر است و محاسباتش یکسره صائب و صادق. برقرار باد انقلاب اسلامی ایران به رهبری قدسی و حکیمانۀ آیتالله خامنهای.
پیرامون پیام رهبر انقلاب دربارۀ شهادت سردار سلیمانی
1. ارواح شهیدان، روح سلیمانی را در آغوش گرفتند
«دیشب، ارواح طیبۀ شهیدان، روح مطهر قاسم سلیمانی را در آغوش گرفتند.» پارهای از شهیدان، چنین وصف و حالی دارند که در لحظۀ جاندادن، یا اندکی پس از آن، دوستان شهیدانش حاضر میشوند و آنها را از زمین به آسمان منتقل میکنند؛ این، خلاف چیزهایی است که ما در «ظاهر» میبینیم. آنچه به «چشم» ما میآید، درد و داغ و آتش و خون است، درحالیکه در پشت این ظاهر محسوس، «باطنی شیرین و رحمانی» نهفته است. از چشمی که فقط «مادیات» و «صورتهای ظاهری» را درمییابد، بیش از این نمیتوان انتظار داشت. مشاهدۀ حقایق پشتپرده «چشم شهود» میخواهد و لاغیر؛ همان چشمی که رهبر انقلاب را به چنین توصیفی واداشته است:
چشم تو، ادراک غیب آموخته
چشمهای حاضران، بر دوخته
(مثنوی معنوی، دفتر یک، بیت 3751)
2. مجاهدت مخلصانه، منزلت وصفناشدنی دارد
«سالها مجاهدت مخلصانه [...]، سلیمانی عزیز را به این مقام والا رسانید.»
مقام «اخلاص»، مقام اولیای خاص الهی است که بهسادگی حاصل نمیشود. آنکه فقط «رضای خدای متعال» را طلب میکند و تنها، دلبستۀ قرب الیالله است، نه به «خود» میاندیشد، نه به «مردمان»، نه به «تاریخ». موحد حقیقی، آنکه «توحید» بر سراسر وجودش حاکم است، ارادۀ خویش را در ارادۀ خدای متعال مستحیلساخته و جز بهدنبال «وصال» نیست. برای چنین کسی، «دیدهشدن» مانع است، نه مقصد و «تمنیات مادی» سقوط است، نه سعادت. به چهره و حرکات سلیمانی که نگاه کنی، چونان روز، آشکارا درمییابی که گویا در این عالم به سر نمیبرد و این جهانی نیست؛ حتی با خودش هم بیگانه است و نباید گفت «است»، بلکه «نیست» و به مرتبۀ «فنا» رسیده است. آنکه «نیست»، اینچنین «منقطع» و «بریده» از دغدغههای حقیر مادی است و فقط در طلب پیوستن به قافلۀ شهیدانی است که از او سبقت جستهاند:
هر که را جامه، ز عشقی چاک شد
او ز حرص و عیب، کلی پاک شد
(مثنوی معنوی، دفتر یک، بیت 22)
3. شقیترین آحاد بشر، شیطان بزرگ است
«سالها مجاهدت مخلصانه [...]، خون پاک او بهدست شقیترین آحاد بشر بر زمین ریخت.»
آمریکا، «شیطان بزرگ» است؛ شیطانی حقیقی که در دورۀ تاریخی ما در خباثت و شقاوت نظیر ندارد. سلیمانی را همین دسته از «شیاطین انسی» به شهادت رساندند. گاهی دشمن آدمی، معرف هویت اوست و در اینجا نیز میتوان سلیمانی را از ضدش شناخت.
4. مکتب امام خمینی، چنین تربیتشدهای دارد
«او، نمونۀ برجستهای از تربیتشدگان [...] مکتب امام خمینی بود.»
افقی که امام خمینی گشود، چه بیاندازه وسیع است که همچنان ناشناخته و کشفنشده باقی مانده است؛ چنانکه اگر امروز از سلیمانی سخن میگوییم و او را میستاییم، در حقیقت، در برابر ارادۀ تاریخساز «امام خمینی» زانوی ادب و تواضع میزنیم و به تبعات و ثمرات انقلاب او اشاره میکنیم. سلیمانی و سلیمانیها، همگی شعاعهایی از درخشش آن عهد قُدسی هستند که امام خمینی آن را بنا نهاد:
مُلک دنیا، تنپرستان را حلال
ما غلام مُلک عشق بیزوال
(مثنوی معنوی، دفتر 6، بیت 4421)
5. به کمتر از انتقام سخت، رضایت نخواهیم داد
«انتقام سختی در انتظار جنایتکارانی است که دست پلید خود را به خون او و دیگر شهدای حادثۀ دیشب آلودند.»
جسارت شیطان بزرگ به حریم پاسدار عزیز انقلاب، نباید «بیپاسخ» بماند، بلکه باید «انتقام» این خون پاک گرفته شود؛ «انتقامی سخت و مهیب» که در اثر آن، پوزۀ نجس شیطان بزرگ طوری به خاک مالیده شود که دیگر سر برنیاورد. «انتقام سخت»؛ یعنی عبرتی به آمریکا تحمیل شود که از ندامت به ورطۀ مرگ افتد:
گر زمین و آسمان بر هم زدی
ز انتقام این مرد، بیرون نامدی
(مثنوی معنوی، دفتر 4، بیت 2942)
خصوصیات انتقام سخت بدین شرح است: نظامیان هدف هستند، نه مردم؛ ترکیبی و چندلایه است، نه ساده و تکلایه؛ حیثیتی و ناموسی است، نه طبیعی و عادی؛ عمیق و بنیادی است، نه برگشتپذیری و ترمیمشدنی؛ ناگهانی و غافلگیرانه است، نه پیشبینیپذیر و محاسبهشدنی؛ نامتقارن و نامتجانس است، نه متقارن و متجانس؛ در عمق و ژرفای زمین دشمن است، نه در نزدیکی و اینجا؛ در کوتاهمدت است، نه در میانمدت؛ گسترده و وسیع است، نه محدود و تنگدامنه؛ شدید و غلیظ است، نه ملایم و رقیق.
انتقام سخت باید چنان باشد که زنجیره و چرخۀ انتقام شکل نگیرد؛ سختبودن آن محل مناقشه نباشد؛ دشمن را تا مدتها مرعوب سازد؛ حرکات بعدی دشمن، محاسبهپذیر باشد و مبتنی بر سناریوی سیال باشد.
6. سلیمانی، چهرۀ عینی مقاومت بود
«شهید سلیمانی، چهرۀ بینالمللی مقاومت است.»
سلیمانی، صورت عینی «نظریۀ مقاومت» است؛ صادقترین و گویاترین روایت از «مقاومت»، خود اوست و ستودن «او»، ستودن «مقاومت» است. آنان که در برابر نظریۀ مقاومت، بیراهۀ «مذاکره» و «سازش» را گشودند، در جبهۀ مقابل سلیمانی قرار دارند و هویت وی را به چالش میکشند. اگر «سلیمانی»، مایۀ اقتدار و ابهت ماست، پس، «مقاومت» نیز چنین حکمی دارد. «سلیمانی» منهای «مقاومت»، یعنی «سلیمانی» منهای «سلیمانی»!
7. پیروزی قطعی خط مقاومت، از راه خواهد رسید
«همۀ دوستان -و نیز همۀ دشمنان- بدانند خط جهاد مقاومت، با انگیزۀ مضاعف ادامه خواهد یافت و پیروزی قطعی در انتظار مجاهدان این راه مبارک است.» «پیروزی قطعی»! این «قطعیت»، ریشه در چه تحلیلی دارد؟! آیا چیزی از جنس «تحلیل» است؟! کدام تحلیلگر سیاسی میتواند اینچنین دربارۀ آیندهای که گرفتار «ابهام» و «سیالیت» است، با اینچنین جزمیتی سخن بگوید؟! آبشخور معرفتیابی به «پیروزی قطعی» امر دیگری است.
معجزات این دست بریده؛ بغضی که شکفت ...
1. «صدای محزون» و «گریۀ جانسوز» رهبر انقلاب را در هنگام اقامۀ نماز بر پیکر قاسم سلیمانی، به فهرست «استثنائات» و «معجزات» این شهید بیفزایید. عجبا از اینهمه «ارزش» و «اعتبار»! عجبا از اینهمه «خاصشدگی» و «تمایز»! عجبا از اینهمه «عشق» و «علاقه»!
2. گویا نالۀ دردمندانۀ رهبر انقلاب، اذنی بود برای مردمی که «فریاد» در سینههایشان حبس شده بود. واکنش آنها، «همنوایی تشدیدشده و انفجاری» با ایشان بود. «روح جمعی مردم ما»، آن اندازه مجروحشده که هیچ پروایی از فریادبرآوردن و برآشفتن و عیانکردن داغ عمیق خویش ندارند. این درد، چه بیاندازه، «وجود» و «هستی» جمعی ما را سوزانده و چهار ستون دلمان را ویران کرده است! این چه شهادتی است که نظیر و شبیهی برای آن در یاد نداریم؟! سلیمانی که بود که این چنین آتشی به جان و دل مردم افکنده است؟! بر مردم ایران چه میگذرد؟! این حال، چه حالی است؟!
3. از این پس، دیگر هیچ چیزی «مهارشدنی» نیست. مردم ایران، تاب صبوری و توقف ندارند! این «خشم فروخورده و به ثمرننشته» را نمیتوان بیش از این به خویشتنداری توصیه کرد. سیل خروشان مردم در عمل نشان داد که انتقام نه فقط یک «ضرورت سیاسی یا امنیتی»، بلکه یک «ضرورت اجتماعی» و حتی فراتر، یک «ضرورت تاریخی» است. این انتقام، ما را از «پیچ تاریخی» عبور خواهد داد.
4. «امروز»، «فردا» و «پسفردا» بهترین زمان برای زدن «ضربۀ کاری» بر قلب شقی آمریکاست. «این سه روز»، فرصتهایی است که جایگزینی نخواهند داشت. لحظات را دریابید: بسماللهالرحمنالرحیم! رمز عملیات چیست؟! گویا خبرهایی در راه است، بس شیرین و تسکیندهنده ... .
5. هر ساعتی که میگذرد، داستان حیات سیاسی ترامپ هرزهصفت و احمق، بیشتر و بیشتر دچار «قفلشدگی» و «انسداد» میشود. «کار از کار گذشته» و شیطان بزرگ، در موضع انفعال خودساخته قرار گرفته است. دیروز و امروز، بر همگان آشکار شد که سلیمانی، در «اعماق جان مردم» ریشه دوانده و فردا نیز پردهای دیگر از این حقیقت نمایان خواهد شد. اکنون مسئلۀ ترامپ، «وزارت خارجه» و «دولت جمهوری اسلامی» و ... نیست، بلکه «عموم مردم ایران» است! او هیچ چارهای برای این «درد» ندارد و همین درد، مانند «سرطانی بدخیم و لاعلاج»، حیات سیاسی او را «نابود» خواهد کرد. تأکید میکنم «نابود» و نه چیزی کمتر از این! پاسخ او به «مردم ایران» چیست؟! دیگر لازم نیست ترامپ در انتخابات ریاستجمهوری شرکت کند؛ چون او هماکنون «رئیسجمهور تمامشده و به تاریخ پیوسته» است. حال، محاسبه کنید که چه کسی ترور شد؟ «ترامپ» یا «سلیمانی»؟! سلیمانی، نهفقط زندهتر شد، بلکه ما «مردم ایران» را نیز حیاتی دوباره بخشید! و «گروههای مقاومت» را! و «فکر مقاومت» را! چه خیرات و برکاتی در این خون نهفته بود! خون شهید و این همه گشودگی و انفتاح؟! سبحانالله! سبحانالله!
کدام سلیمانی؛ «سلیمانی برجامی» یا «سلیمانی مقاومتی»؟!
در میزگرد «برنامۀ زوایه» که در روز چهارشنبه، 18 دی از شبکۀ چهار پخش شد، با اینکه موضوع برنامه دربارۀ شهید قاسم سلیمانی بود، حسامالدین آشنا، مشاور وقت رییس جمهور تلاش کرد با انحراف از موضوع و خرجکردن از کیسۀ «اعتبار اجتماعی شهید سلیمانی»، به داد «توافقنامۀ بیاعتبار برجام» برسد و سلیمانی را به آن گره بزند. شبه استدلالهای او عبارت بود از:
1. سلیمانی، دربارۀ برجام «نظر مشورتی» میداد!
2. سلیمانی، جزو «موافقان برجام» بود!
3. برجام به «گسترش فعالیتهای سلیمانی» در منطقه کمک کرد!
4. ظریف و سلیمانی، هفتهای یکبار «جلسۀ مشترک کاری» داشتهاند!
انگیزۀ غیراخلاقی و فرصتطلبانۀ آشنا از این «مغالطه» پنهان نیست؛ او، میداند که مردم در پایان این ماجرا و در عمق ذهن خود، سرنوشت «مقاومت» و «مذاکره» را با یکدیگر مقایسه میکنند و در عمل، درمییابند که «مذاکره»، هیچ حاصلی جز «ضرر» و «زیان» در پی نداشته، امّا «مقاومت» این همه «حسنات» و «برکات» بهدنبال داشته است. مذاکره، «سراب» بوده و مقاومت، «حیات»! مذاکره، «خسران» بوده و مقاومت، «خیر»! مذاکره ما را به «عقب» کشانده و مقاومت، ما را به «پیش» برده است! بااینحال، او برای اینکه خط غلط و مسموم «مذاکره» را -البته بهعنوان «دیپلماسی»- زنده نگه دارد، این دو را «دو روی یک سکه» معرفی میکند که به یکدیگر «یاری» رساندهاند. حال، آنکه این دو مسیر «بسیار متفاوت» بودند! باید گفت:
اوّلاً، آیا متن نهایی برجام که در آن «خطوط قرمز رهبر انقلاب» لحاظ نشده بود و رهبر انقلاب با صراحت انتساب آن را به خویش «نفی» کرد، مورد تأیید سلیمانی بوده و او در اینباره با رهبر انقلاب «مخالفت» داشته است؟! آری، رهبر انقلاب نیز موافق برجام با لحاظکردن مجموعهای از خطوط قرمز بسیار مهمی بوده که تعیین کرده بود، امّا برجامی که به تصویب رسید، فاقد آنها بود!
ثانیاً، آیا برجام به قلمرو تلاشهای ما در زمینۀ «جبهۀ مقاومت» مربوط بود که بتوان به تصویبرسیدن آن را «مساعدت به روند مقاومت» قلمداد کرد؟! برجام، نه بهصورت مستقیم و نه بهصورت غیرمستقیم، هیچ کمکی به جبهۀ مقاومت سلیمانی نکرد، بلکه دشمن را به طمع انداخت که پیشتر آید و نظام را از دستاوردهای منطقهای منصرف سازد!
ثالثاً، آیا «جلسات مشترک کاری» سلیمانی بهعنوان مسئول رسمی در جمهوری اسلامی، با ظریف بهعنوان وزیر امور خارجه بهمعنی «همسویی» و «همفکری» این دو با یکدیگر است؟!
رابعاً، مگر پس از اینکه برجام به تصویب رسید، دولت اعتدالگرا در پی «برجام دو و سه» نبود که بر «متوقفسازی صنعت موشکی» و «عقبنشینی جمهوری اسلامی از فتوحات منطقهای» دلالت داشتند؟! برجام یک، موجب گردید دانشمندان هستهای ما، آواره و سرگردان شوند و فیالمثل، در شرکت آبوفاضلاب کار کنند! اگر برجامهای بعدی نیز تحقق مییافتند، شاید امروز سلیمانی بهجای آنکه مفتخر به شهادت عزتمندانه شود، خانهنشین شده بود یا ...!
خامساً، سکوت و یا تأییدهای کلی سلیمانی بهسبب این بود که زمینۀ «سوءاستفادۀ دشمن» را منتفی گرداند و اجازه ندهد دشمن، نظام را مبتلا به «دوگانگی» و «دوپارگی» بشمارد و معرفی کند. سلیمانی برای «حفظ ظواهر در برابر دشمن حیلهگر»، چارهای جز این نداشت و اگر برخلاف این موضعگیری میکرد، جای اشکال داشت! وگرنه، کاری که سلیمانی در «عمل» کرد، هرگز قابل جمع با «سازشکاریها»، «انفعالها» و «عقبنشینیها»ی دولت اعتدالگر نیست! «خط سازش»، متفاوت با «خط چالش» است؛ آمریکا کسی را بهخاطر سازش، «تکهتکه» نمیکند!
آقای آشنا! یادمان نرفته که روحانی و ظریف، همان کسانی بودند که نظامیان را با برچسب «سرهنگ» تحقیر کردند، مقاومت را «ماجراجویی» شمردند، مدعی شدند که آمریکا میتواند تنها «با یک بمب» همۀ توان دفاعی ما را منهدم کند، سپاه را «دولت باتفنگ» خواندند، «آزمایشهای موشکی سپاه» را مخل روند مذاکره دانستند و معتقد بودند که باید شعار «مرگ بر آمریکا» را کنار بنهیم. آنها دوقطبی دروغین «جنگ یا مذاکره» را ساخته بودند و ...! پس از خون سلیمانی، اعتبار ازدسترفتۀ خود را بازسازی نکنید! سلیمانی کجا و شما کجا؟!
حملۀ تروریستهای وطنی به «مکتب سلیمانی»!
رهبر حکیم انقلاب در سخنرانی خویش در نماز جمعۀ تهران، از «مکتب سلیمانی» سخن گفت! «مکتب سلیمانی»؛ یعنی سلیمانی تنها یک «شخص» نیست، بلکه یک «راه» و «خط» و «فکر» است! بنابراین، نمیتوان خود را دوستدار و ارادتمند «شخص سلیمانی» نشان داد، اما ازآنسو، با «شخصیت سلیمانی» که همان «هویت» و «اندیشۀ» اوست، مخالفت و معارضه کرد! اینچنین تناقضی، هرگز پذیرفتنی نیست؛ نه از لحاظ منطقی و نه از لحاظ اخلاقی! اما آنان که دلبستۀ قدرت هستند و برای اینکه چند صباحی بیشتر بر کرسی ریاست بنشینند، هم با «منطق» بیگانهاند و هم با «اخلاق»! این زمان، زمان مناسبی است برای روشنگری دربارۀ مخالفان رسمی «مکتب سلیمانی»! باید گفت چه کسانی بهتدریج برای تحقق «برجام سه» زمینهسازی روانی و فکری میکردند و میخواستند «سلیمانی» و «سلیمانیها» را همانند «دانشمندان هستهای»، خانهنشین و منزوی کنند! باید خدای متعال را سپاس گفت که ننگ و خسارت محض برجام، به برجام یک منحصر شد و ما به مرداب برجامهای دو و سه نیفتادیم.
1. «جمهوری اسلامی» بهجای «انقلاب اسلامی»!
نیروهای اعتدالگرا همانند نیروهایهای تکنوکرات و لیبرال، امتداد درونی و بومی تجددند و به جهان اجتماعی و تاریخی ما از منظر ایدئولوژی لیبرالیستی مینگرند. ازاینرو، خواهناخواه «ایدئولوژی انقلاب» را برنمیتابند و میکوشند تا هر چند بهطور نرم و خزنده از خطوط قرمز فرهنگی آن عبور کنند و از جهان فرهنگی برخاسته از انقلاب، «انقلابزدایی» نمایند. نیروهای اعتدالگرا از آغاز شکلگیری تاکنون، چه در نظر و چه در عمل، نشان دادهاند که دغدغهای نسبت به صیانت از «اصالتهای اسلامی- انقلابی» ندارند، بلکه معتقدند هر اندازه از «ارزشها» فاصله بگیریم و از ادبیات و رفتار خویش «ایدئولوژیزدایی» کنیم، بیشتر به «منافع ملی» دست خواهیم یافت و چون «منفعت» بر «ارزش» ترجیح دارد -و در نهایت، باید «ارزش» را بهگونهای توجیه و تفسیر کرد که «منفعت» را به مخاطره نیفکند- باید چنین کرد. این فکر که چون انقلاب بهسبب اصرار بر آرمانها و هدفهای بلندپروازانه و اتوپیاییاش ما را گرفتار ماجراجویی و تنشزایی و بحران با دیگران میکند، امری بازدارنده در برابر توسعهیافتگی است و به همین علت، باید آن را متعلق به تاریخ «سپریشده» و بخش «بایگانیشده» از تجربۀ سیاسی خویش انگاشت. از سالها پیش، در ذهن اعتدالگرایان شکل گرفته بود که مسئلۀ مناقشهبرانگیز این است که آیا میخواهیم «جمهوری اسلامی» باشیم، یا «انقلاب اسلامی»؟! اگر بناست انقلاب اسلامی باشیم، «رسالت بسیار بزرگی» بر دوش داریم؛ چون باید فرهنگ انقلابی را در سطح منطقه و جهان اسلام نشر بدهیم، اما اگر میخواهیم جمهوری اسلامی باشیم، رسالت اوّلیه و اولویت ما «حفظ نظام جمهوری اسلامی» خواهد بود. در واقع، چون انقلاب کردیم تا به جمهوری اسلامی برسیم، دیگر نباید به گذشته رجعت کنیم (حسن روحانی، «ثروت ملی یا قدرت ملّی؟!»، فصلنامۀ راهبرد، شمارۀ سیونهم، بهار 1385، ص 13). در اینجا، حسن روحانی میان «انقلاب اسلامی» و «نظام جمهوری اسلامی» تمایز قائل میشود و بهصورت تلویحی، «هدفهای بلندپروازانۀ انقلاب» را برای «موجودیت نظام جمهوری اسلامی»، مضر توصیف میکند؛ چون لازمۀ دستیابی به چنین هدفهایی آن است که بیاعتنا به مقدورات درونی و اقتضائات بیرونی، جوامع دیگر را نیز انقلابی گردانیم و جبههای فراگیر بر ضد نظم مستقر در جهان تشکیل دهیم. بااینحال، روشن است که نظام جمهوری اسلامی از گزند و تعدی دیگران در امان نخواهد ماند و «بحران» و «تنش» حاکم خواهد شد. بهعبارت دیگر، پایبندی به هدفهای انقلاب اسلامی، نظام جمهوری اسلامی را با خطر «دوام» و «بقاء» روبهرو میسازد و آن را در سطح جهانی، با همۀ قدرت بزرگ، دستبهگریبان میکند. استدلال دیگر روحانی این است که انقلاب اسلامی، مرحلهای «گذار» و «موقتی» از حرکت عمومی و جمعی مردم ما بوده است؛ چنانکه با تحقق نظام جمهوری اسلامی، خواهناخواه، از انقلاب اسلامی «عبور» کردیم. ازاینرو، نظام جمهوری اسلامی نسبت به انقلاب اسلامی، یک گام «تکاملی» و «روبهپیش» بهشمار میآید و «بازگشت به گذشته»، ناموجه است. انقلاب اسلامی «تمامشده» و با تمامشدن انقلاب اسلامی، «هدفهای پیامبرانه» نیز پایان یافته است و اگر هم ناگزیریم که همچنان به برخی از هدفهای آن پایبند باشیم، این هدفها باید با چهارچوبهای جدید نظام جمهوری اسلامی و مناسبات ما بهعنوان یک نظام سیاسی با جهان تعدیل شوند.
همانطور که پیداست، تحلیل و تفسیر حسن روحانی از حرکت جمعی ما و فلسفۀ وجودی انقلاب اسلامی بهشدت «عملگرایانه» و «غیرایدئولوژیک» است و او چنان سکولاریستی و تجددمآبانه به انقلاب اسلامی مینگرد که ما را به عبور از آن توصیه میکند و کمترین دغدغهای برای اینکه «ارزشهای قُدسی و جهانی»اش تحقق یابند، ندارد. چنین برداشتی از انقلاب اسلامی، بیشازهمه به ذائقه و سلیقۀ فکری «نیروهای تکنوکرات» نزدیک است. از سالهای پایانی دهۀ شصت بهاینسو، این نیروهای تکنوکرات بودند که نخستین گامها را در اینباره برداشتند و در عمل، «انقلاب اسلامی» و «دفاع مقدس» را به «بایگانی تاریخ» سپردند و کوشیدند جامعه و جهان فرهنگی ما را دچار «گسست» و «انفصال» از گذشتهاش کنند و تاریخ غلبۀ نگاه «مکتبی» و «معنوی» در آن را به موزه بسپارند. در گام بعدی، «نیروهای اصلاحطلب» بهعنوان برادرخواندۀ نیروهای تکنوکرات قصد کردند که حتی «امام خمینی» را نیز به موزه بسپارند و بساط خط و تفکر ایشان را بهطور کلی برچینند؛ چنانکه با صراحت این قصد را بر زبان خویش جاری کردند. ازاینرو، بهدرستی گفتهشده که روحانی، «کاندیدای بوروکراسی» است و او به تقویت «سرمایهداری صنعتی» برای حل مشکلات اقتصادی اعتقاد دارد و هدفش، «روالمندکردن و عادیسازی بوروکراسی» است. همچنین از آنجا که سرمایهداری صنعتی، همیشه «عقلانی» عمل میکند، در رویکرد نیروهای اعتدالگرا، نقطۀ کانونی و اصلی «عقلانیت» است. به این ترتیب، نیروهای اعتدالگرا مشتمل بر جمعی از «بوروکراتها» است که نمایندگان عقلانیت بهشمار میآیند (سعید حجاریان، «قدرت و عقلانیت»، ماهنامۀ اندیشۀ پویا، شمارۀ 42، اردیبهشت 1396، ص 23).
2. «ثروت ملی» بهجای «قدرت ملی»!
اظهار نفرت و انزجار نسبت به دولتهای غربی تنشزا و مخرب است و روابط بینالمللی ما را مخدوش و متزلزل میسازد و امکان تحصیل منافع اقتصادی از ناحیۀ این قبیل ارتباطات را از میان میبرد. بنابراین، باید «تنشها و تضادهای ایدئولوژیک» را از «مناسبات خارجی» بیرون راند تا بتوان سهمی از «منافع اقتصادی» برخاسته از فضای جهانی را به خود اختصاص داد؛ اما اولویت با «قدرت ملی» است یا «ثروت ملی»؟ به بیان دیگر، آیا میخواهیم فضای ایران در روابط بینالملل، همچنان «فضای امنیتی» باشد، یا میخواهیم از فضای امنیتی عبور کنیم و به «فضای سیاسی» و سپس «فضای اقتصادی» برسیم؟! اگر در زمینۀ «سرمایهگذاری خارجی» با مشکل مواجهیم، به این دلیل است که جهان فضای کشور ما را امنیتی میبیند و ازاینرو، مخاطرۀ سرمایهگذاری را در آن زیاد میداند. برایناساس، ما بهسبب تکیه بر چنین راهبردی، همواره هزینۀ بسیار بالایی از لحاظ اقتصادی پرداخت میکنیم (حسن روحانی، «ثروت ملی یا قدرت ملی؟!»، فصلنامۀ راهبرد، شمارۀ 39، بهار 1385، ص 10). «قدرت ملی» از «وضع سیاسی و ایدئولوژیک» حکایت میکند و «ثروت ملی» از «وضع اقتصادی». ما تاکنون جانب قدرت ملی را گرفتهایم و ثروت ملی را فدای مقاصد و ضرورتهای آن کردهایم؛ اما از این پس، باید معادله را به نفع ثروت ملی دگرگون کنیم و بکوشیم فارغ از جنجالها و ماجراجوییهایی که روابط خارجی ما را تخریب میکنند، در پی افزایشدادن به ثروت ملی خویش باشیم. «توسعۀ اقتصادی» هنگامی پدید میآید که «رونق اقتصادی» برقرار باشد و رونق اقتصادی نیز وابسته به «سرمایهگذاری خارجی» است و سرمایهگذاری خارجی آنگاه صورت میگیرد که «تنشها و تضادهای ایدئولوژیک و سیاسی» از روابط ما با دولتهای غربی زدوده شوند. در غیر این صورت، هرگز در «انزوا» و با وجود «گسستهبودن از جهان» و «خودبسندگی به نام استقلال»، به توسعۀ اقتصادی دست نخواهیم یافت. اگر «توسعۀ اقتصادی» برای ما اصالت دارد، باید مانع «ارزشهای انقلابی» را از سر راه آن برداریم و در شرایط مسلط جهانی هضم شویم.
اعتدالگرایان تکنوکرات که از لحاظ فلسفی ریشه در «عملگرایی» دارند، حاضرند از «ارزشها» به نفع «توسعۀ اقتصادی» عقبنشینی کنند و در اینباره معتقد به هیچ خط قرمزی نیستند؛ چراکه وقتی عملگرایی به منطق و مبنای تصمیمگیری تبدیل شد، همۀ ارزش ابتدا «تاریخی» و «موقعیتی» و «وابسته به شرایط» و سپس «سیال» و «شناور» و «نسبی» میشوند. «انقلاب» و «انقلابیگری» نیز از جمله ارزشهایی است که اگر هم در دهۀ شصت بهجا و بهحقبوده، اما پس از آن و در اثر تغییرکردن «اوضاع و احوال جامعه و جهان»، باید بهطور کلی کنار نهاده شود تا به مانعی در برابر «منافع مادی و دنیوی» تبدیل نگردد. در اندیشۀ تکنوکراتها، ما ناگزیریم میان دوگانههایی از قبیل «ارزش/ منفعت»، «معنا/ ماده»، «مبارزه/ رفاه»، «حقیقت/ مصلحت»، «آخرت/ دنیا»، «دین/ علم»، «تعهد/ عقلانیت»، «عدالت/ توسعه»، «تحریم/ تعامل»، «استکبارستیزی/ تنشزدایی» و ... یکی را انتخاب و از دیگری صرفنظر کنیم و اصالت از آن عنصر دوم هریک از این دوگانههاست. تکنوکراتهای دولتی، معتقدند که تجدد یک «ضرورت تاریخی» است، نه یک «انتخاب»؛ به این معنی که ما نمیتوانیم میان تجدد و غیر آن را انتخاب کنیم، بلکه ناگزیریم در همان راهی روان شویم که غرب متأخر آن را پیموده است. تجدد، صورت غالب و مسلط سبک زندگی در جهان کنونی است و ما نمیتوانیم در برابر وجود سیلآسای آن «مقاومت» کنیم؛ نه نمیتوان به دور خویش دیوارهای بلند و آهنین کشید و نه میتوان بر غول مهیب تجدد سیطره یافت. ما چه بخواهیم و چه نخواهیم، تاریخ در چنین مسیری فروافتاده است و حرکت آن همچنان با شتاب و در ابعاد جهانی ادامه دارد. بنابراین، باید با این روند جهانشمول و عام همراه شویم و بیجهت دستوپا نزنیم و غوغا نکنیم. باید بهجای اینکه غضب غرب را برانگیزیم و آن را به «تهاجم» و «خشونت» و «جنگ» تحریک کنیم، داوطلبانه و خودجوش، قواعدشان را گردن نهیم و در برابر الزامها و فشارهایشان سر تسلیم و تمکین فرود آوریم. البته، این استدلالها از تجددخواهی هراسآلود و آمیخته با اجبار و اضطرار حکایت میکند، ولی واقعیت این است که تکنوکرات فارغ از رفتار و واکنش دولتهای غربی، خودش در فضای تجددی تنفس میکند و دلباختۀ تمدن غرب و فتوحات مادی آن است و در سایۀ اقتضائات اجتنابناپذیر جامعۀ ایران، تلاش میکند تا همواره در موقعیت بینابین قرار گیرد. نیروهای اعتدالگرا، بر این باورند که ما از يک طرف، جامعۀ مسلمانيم و مردممان ديندارند و از طرف ديگر، ما در مقابل دنيايي قرار گرفتهايم که از لحاظ قدرت سیاسی و اقتصادی، ثروت بر ما سبقت دارد و ما به آنها نياز داريم. بر این اساس، اعتدالگرایی به این معنی است که باید کمي ملاحظۀ متدينان و انقلابیها شود و کمي هم لحاظ آنهایی که چشم امید به غرب دارند و به ارزشهای تجددی معتقدند. به بیان دیگر، منظور از اعتدال، حد وسط بين «شريعت» و «خواستههاي عمومي شایع در فرهنگ جهاني» است. نتیجۀ گرایش به حد وسط بين شريعت و فرهنگ جهاني این میشود که کمي از اين و کمي از آن را باید برگرفت و در کنار یکدیگر نشاند تا بتوان در آرامش و بدون تنش و نزاع، زندگی کرد و به رفاه مادی دست یافت. در این صورت، آنچه که اکنون «اعتدال» خوانده میشود، در واقع، «التقاط» است (علامه محمدتقی مصباحیزدی، در همایش دفتر پژوهشهای فرهنگی، پايگاه اطلاعرساني آثار، 25 اسفند 1392).
3. «تعامل» بهجای «تقابل»!
«تقابل با دنيا نميتواند راه موفقي باشد؛ راه [موفق]، تعامل سازنده با دنياست. [...] با دنيا ميخواهيم حرف بزنيم» (حسن روحاني، در دیدار با اعضاي هيئتعلمي، پايگاه اطلاعرساني رياستجمهوري، شناسۀ خبر: 77225، 14 ارديبهشت 1393). از جمله رفتارهای تقابلی و چالشی ما با دنیا که حاصل انقلاب است، سردادن شعارهای سلبی و نفیای است که باید بهطور کلی از فرهنگ سیاسی ما حذف شود: «ما دلمان ميخواهد براي همه، شعار زندهباد باشد! إنشاءالله روزي، [واژۀ] مرگ، از همۀ شعارها جمع شود!» (همو، در همایش تجليل از فعالان ستادهاي انتخاباتي، روزنامۀ شرق، شمارۀ ۲۸۷۳، ۴ خرداد 1396، ص 2). نیروهای غیرانقلابی معتقدند که حرکت جامعۀ ما بهسوی پیشرفت آنگاه میسر خواهد شد که قدرتهای آفریننده و نگهبان نظم جهانی را بهرسمیت بشناسیم و با آنها «هماهنگ» باشیم: «پیشرفت عمومی جمهوری اسلامی، بدون هماهنگی با قدرتهای بزرگ، امکانپذیر نیست» (محمود سریعالقلم، ایران و جهانیشدن، چالشها و راهحلها، ص 129). قدرتهای بزرگ -که در اینجا عبارتاند از برخی دولتهای غربی- بر منابع و مناسبات قدرت در گسترۀ نظم جهانی موجود مسلطاند و بهواسطۀ این تسلط، روند پیشرفت را به خود وابسته کردهاند. البته، در این عبارت، مشخصنشده که مقصود از «هماهنگی با قدرتهای بزرگ» چیست و تعامل ما با این قدرتها باید در چه چهارچوبی باشد تا آنها در بازی جهانی پیشرفت، جایی را نیز برای ما در نظر بگیرند. فاصلهگیری ایران از قدرتهای جهانی، هم ریشه در تجربههای تاریخی تلخ ایرانیان از رابطه با قدرتهای غربی دارد و هم ریشه در برخی از اصول قانون اساسی که استکبارگری را نفی و استکبارستیزی را تجویز میکند. متأسفانه برخلاف تجربیات تلخ تاریخی ایرانیان و بهرغم اصول قانون اساسی ایران که از مراکز قدرت بهواسطۀ ماهیت استکباریشان فاصله میگیرد، رشد و توسعه و رقابت اقتصادی بدون «همکاری با قدرتهای بزرگ اقتصادی» امکانپذیر نیست. سرمایه، فنآوری، نوآوریهای مدیریت کالاهای راهبردی، کیفیت تولید، کارآمدی حملونقل و انتقال فنآوری، نزد قدرتهای بزرگ اقتصادی است. از سوی دیگر، هر اندازه که با قدرتهای بزرگ، مشکل «سیاسی» و «امنیتی» وجود داشته باشد، روابط «اقتصادی» نیز آسیب میبیند و بهرهبرداری محدود خواهد بود (همان، ص 109). بهعبارت دیگر، چون امکانات و ظرفیتهای اقتصادی در اختیار قدتهای بزرگ است، توسعۀ اقتصادی بدون همکاری با آنها «امکانپذیر» نیست. همچنین او در زمینۀ همکاری با قدرتهای بزرگ به این مسئله اشاره میکند که مناقشات سیاسی و امنیتی با آنها، مناسبات اقتصادی با آنها را نیز متزلزل میسازد. بنابراین، پُرواضح است که اگر اقتصاد در نظر ما اهمیت دارد، باید از هرگونه اصطکاک و تنش سیاسی و امنیتی با قدرتهای بزرگ پرهیز کنیم، زیرا در غیر این صورت، اقتصاد ملی از پیشرفت بازمیماند و جامعه با معضلات و چالشهای اقتصادی روبهرو میشود.
4. «ارتباط» بهجای «استقلال»!
امکانناپذیری پیشرفت ملی، بدون همکاری و هماهنگی با قدرتهای بزرگ غربی، نیروهای تکنوکرات را بهسوی این اندیشه سوق داده که «استقلال» را مقولهای موهوم بپندارند: «در متون و ادبیات جهانیشدن، لفظ استقلال منسوخ شده است» (همان، ص 130). کشورهای در حال توسعه که خواهان پیوستن به موج جهانیشدن هستند، باید از اندیشۀ استقلال عبور کنند و از غرب فاصله نگیرند، بلکه وجود خود را در درون گسترۀ آن تعریف کنند: «اگر کشور میانپایه و در حال توسعهاي تصمیم گرفت در فرآیند جهانیشدن وارد شود، باید بهدنبال «استقلال اقتصادی» نباشد، بلکه اقتصاد خود را در معرض تاروپود اقتصاد جهانی بهخصوص غرب قرار دهد» (همان، ص 108). برخلاف این واقعیت، نظام جمهوری اسلامی ایران، هم «پیشرفت» را طلب میکند و هم «استقلال» را؛ حال آنکه در جهان معاصر که مرزها شکستهشده و مناسبات بههمفشرده و بسیار مرتبط شدهاند، استقلالخواهی با پیشرفتخواهی سازگار نیست: «جمهوری اسلامی با یک تناقض مهم روبهروست؛ از یک طرف، میخواهد رشد و پیشرفت کند و از طرف دیگر، در پی حفظ استقلال سیاسی و همینطور عدالت در بیرون از مرزهای کشور است» (همان، ص 113). بنابراین، در نظر نیروهای تکنوکرات، «استقلال» مفهومی بیمعنا و شعاری و مخرب است؛ چون هرچه هست، در خارج از کشور است و ما نباید تصور کنیم که با ساختن شبهجزیرهای منزوی و مهجور، میتوانیم طعم شیرین پیشرفت و ترقی را بچشیم. «استقلالخواهی» بهمعنی «قهر» با جهان است. ما «جزئی از جهان» هستیم و نه یک کل مستقل و قائم به ذات خویش. جهان، یک کل است و ما تنها پارهای از آن را تشکیل میدهیم. باید اضافه کرد در جهانی که مبتنی بر تقسیم کار است و امکانات و فرصتهای طبیعی و اکتسابی توزیع و پراکنده شدهاند، «گُسستن» و «بریدن» و «خلوتگُزیدن»، خطایی سهمگین و آشکار است. ما باید بهجای اینکه راه «قهر» و «انزوا» را در پیش بگیریم و ایدۀ خیالی و موهوم استقلالخواهی را تکرار کنیم، در چهارچوب «همکاری» و «تعامل» به ایفای نقش در چنین جهانی که سرشار از رقابت است، بپردازیم و فرصتها و امکانات را به نفع خود تصرف کنیم. قهر، ضرری عاید جهان نمیکند، ولی ما را دچار عقبماندگی و زیان میسازد. بنابراین، «بازی» بر «قهر» ترجیح قطعی و مسلم دارد.
5. «واقعگرایی» بهجای «آرمانگرایی»!
نیروهای تکنوکرات معتقدند «گفتوگو» و «مذاکره» با غرب واقعگرایی است. جهان، آنگونه هست که هست و قرار نیست تغییری در آن رخ بدهد و اگر هم تغییری در میان باشد، در بلندمدت اتفاق خواهد افتاد و ما نیز در شکلگیری آن نقشی نداریم. پس، باید در چهارچوب واقعیات موجود بیندیشیم و تصمیم بگیریم. هر عقل سلیمی حکم میکند که ملاک و مناط عمل، واقعیات است و واقعیات را به هیچ رو نمیتوان نادیده انگاشت؛ چون واقعیات بر ما مسلطاند و ما گزیری از آنها نداریم. تمام اهداف و مقاصدی که در ذهن خود طراحی کردهایم و در پی دستیبابی به آنها هستیم، نه در خلأ، بلکه در درون همین واقعیات و متناسب با اقتضائات و تحمیلهای آنها باید پی گرفته شوند. پس، «واقعیات» «اجتنابناپذیر» و «حتمی» هستند. از جمله واقعیات جهانی این است که اگر خواهان پیشرفت و ترقی هستیم و قائل به انزواگزینی و خودبسندگی نیستیم، باید به «مذاکره» و «گفتوگو» با غرب روآوریم و از «تنش» و «کشمکش» و «مقاومت» و «انقلابیگری» پرهیز کنیم؛ این بهمعنی عبور از آرمانهای اجتنابپذیر به نفع واقعیات اجتنابناپذیر است. گفتهشده آنچه تمایزبخش اعتدالگرایی از غیر آن است، ابتناء آن بر «واقعگرایی» است و واقعگرایی در نقطه مقابل «آرمانگرایی» قرار دارد: «بهلحاظ محتوایی، اعتدالگرایی از چند ویژگی برخوردار است که مهمترین آنها واقعبینی است؛ یعنی تصمیمگیری بر اساس واقعیات داخلی و بینالمللی. شاید واژۀ اعتدالگرایی برای فاصلهگرفتن از دوران گذشته انتخاب شده است، زیرا رویکردهای گذشتۀ ما، تا حد زیادی، بر اساس ایدهآلیسم بنا شده بود؛ به این ترتیب که تعریف ما از جهان با واقعیات بیرونی کمتر تطابق داشت» (محمود سریعالقلم؛ چارهای جز اعتدالگرایی نداریم، روزنامۀ ایران، ویژهنامۀ نوروزی سال 1393، ص 22). تحلیلگران حامی نیروهای اعتدالگرا، از مقامات نظام جمهوری اسلامی ایران انتقاد میکنند که یا از واقعیات داخلی و جهانی غافل هستند، یا مواضع و تلقیهایشان را با واقعیات هماهنگ نمیسازند: «بسیاری [از مقامات سیاسی در ایران] حاضر نیستند دیدگاههایشان را با واقعیت بینالمللی و داخل منطبق کنند» (همان، ص 24). در چهارچوب واژگان آنان، میتوان گفت مقامات سیاسی ایران «ایدهآلیست» هستند؛ یعنی در دام «آرمانها»یی گرفتارند که از «واقعیات» حکایت نمیکنند. وقتی «واقعیت» به راهی میرود و «آرمان» به راهی دیگر، روشن است که باید واقعیت را ترجیح داد و اصیل شمرد و به آرمان اجازه نداد تا از حصار و حریم واقعیت، پا فراتر نهد؛ هر آنچه با واقعیت مطابق نباشد، «خیال» است و اینکه «خیالبافی»، «آرمانگرایی» خوانده شود، چیزی را تغییر نمیدهد. از جمله ریشههای شکلگیری چنین وضعیتی، حاکمیتیافتن اندیشههای منقضیشده بر ذهنیتهاست: «تلقی ما از جهان، تلقی قدیمی و متعلق به نیمقرن گذشته است. بعضیها در کشور ما، نزدیک به سی سال است که کتابهای جدید نخواندهاند و جهان را رصد نکردهاند» (همان، ص 23). به بیان دیگر، واقعیات کنونی با واقعیات چندین دهۀ پیش، تفاوت دارند و نمیتوان از مناظر و زاویای قدیمی، به تحولات نو نگریست و آنها را بهدرستی فهمید. اندیشههای دهههای چهل و پنجاه شمسی، دیگر امروز کارآمد و معرف واقعیات کنونی نیستند، اما نسلی از انقلاب که به آن دورۀ تاریخی تعلقخاطر دارد و با تحولات زمانه پیشنیامده، اصرار دارد که همچنان در همان فضا به سر برد و مواجهۀ خود را با واقعیات در چنین چهارچوب تاریخگذشتهای صورتبندی کند.
راه تازهای که سلیمانی گشود
1. ترامپ بعد از ترور سردار سلیمانی گفته بود: «او برنامههایی برای حملۀ شرورانه به دیپلماتها و نظامیان آمریکا داشت، اما ما او را به دام انداختیم و به زندگی او پایان دادیم! ما برای متوقفکردن یک جنگ، دست به این اقدام زدیم! حکومت وحشت او که تروریست شمارۀ یک جهان بود، پایان یافت!» وزارت دفاع آمریکا و برایان هوک، نمایندۀ ویژۀ آمریکا در امور ایران نیز همین عبارات را تکرار و تأیید کردند؛ اما آیا روند تحولات همانطور پیش رفت که دولت آمریکا در پی آن بود، یا واقعیت در سمتوسویی قرار گرفت که با اغراض آنها شکاف جدی داشت؟! زمان زیادی طول نکشید که هم جریان شتابان واقعیت و هم تحلیلها و برداشتهای صاحبنظران، نشان دادند که دولت آمریکا، خطای راهبردی و بسیار بزرگی را مرتکبشده که هزینههای فراوان و بیسابقهای را بر آن تحمیل خواهد کرد.
2. در مرحلۀ نخست، موجی از تحلیلها و تفسیرهای انتقادی در درون آمریکا شکل گرفت که همگی از یک اشتباه پُرهزینه حکایت میکردند. سوزان رایس، مشاور امنیت ملی دولت پیشین ایالات متحده، گفت: «در تمام احتمالات، خطرات ترور سردار سلیمانی از منافع آن بیشتر است!» در واقع، ترامپ در وضع پیچیدهای در درون آمریکا قرار داشت که او را بسیار پریشان و مشوش کرده بود. پل پیلار، رئیس سابق بخش تحلیل عملیات سازمان اطلاعات مرکزی آمریکا و از اساتید دانشگاه جرج تاون آمریکا، معتقد است: «موقعیت سیاسی ترامپ در داخل آمریکا، نشاندهندۀ اقدامات او در حوزۀ سیاست خارجی و امنیتی است!» ترامپ تصور میکرد که این ترور، راهی به رهایی است، درحالیکه نتیجۀ معکوس داد و وضع سیاسی او را با دشواریهای بیشتری روبهرو کرد. جیمز کلاپر، مدیر سابق اطلاعات ملی آمریکا، تصریح کرد: «پس از این ترور، آمریکاییها در منطقه در خطر هستند و این ترور، اوضاع منطقه را بهشدت مختل خواهد کرد!» این پیشبینی، در مسیر شدن است و امروز، گوشههایی از آن را به چشم خویش میبینیم؛ گویا تمام معادلات و محاسبات، درهمریخته و همهچیز، از نو در حال شکلیابی است! جو بایدن، نامزد انتخابات ریاستجمهوری سال ۲۰۲۰ آمریکا، با زبان شفافتری میگوید: «ما به رهبری نیاز داریم که آماده باشد تا تکههای شکستهشدۀ سیاست خارجی آمریکا در دوران ترامپ را کنار هم قرارداده و چهرۀ مخدودششدۀ آمریکا در جهان را ترمیم کند! ترامپ، دینامیتی به درون انبار باروت انداخت! بیانیۀ دولت آمریکا میگوید که هدف از این حمله، جلوگیری از حملههای آتی ایران است؛ اما این اقدام، تأثیری معکوس خواهد داشت!» پس، انفجار بزرگی در راه است و آنچه تاکنون دیدیم، با همۀ عظمتی که داشته، تازه آغاز راهی است که به افول آمریکا منتهی خواهد شد. جنبوجوشی که امروز در منطقۀ غرب آسیا پدیدآمده، در هیچ دورهای سابقه نداشته است؛ خصوصیات آن عجیب است و گمان نمیرود روبه خاموشی رود و وضع به گذشته بازگردد. نظامیان آمریکا، بهطور کلی و بیش از همیشه، عرصه را بر خود تنگ دیدهاند و بهخوبی میدانند دیگر جایی در منطقه ندارند و بهتر است آبرومندانه و دواطلبانه از منطقه خارج شوند تا بیش از این، متحمل هزینههای جبراننشدنی نشوند.
3. نوام چامسکی، متفکر برجستۀ آمریکایی، سخن دلنشینی داشت که نهایت این ترور را آشکار میسازد: «بدترین پویش تروریستی در جهان، در واشنگتن سازماندهی شده است و آن پویش ترور و کشتار جهانی است! تاکنون، هرگز چنین پویش تروریستی در این مقیاس وجود نداشته است! آمریکا، بزرگترین تروریست جهان است!» این، یعنی اعتبار دولت آمریکا متلاشیشده و قصر حیثیت و مشروعیت سیاسی آن فروریخته است! حتی آمریکا در درون مرزهای خود دیگر هیبت و اقتداری ندارد و کسی حاضر نیست بر ذات تروریستی این دولت چشم ببندد. آمریکا در پی این ترور، آنچنان ضربۀ سخت و هولناکی خورد که دیگر توان جبران آن را ندارد؛ این ضربه، هم لیبرال-دموکراسی را به چالش کشید، هم عظمت و هیبت ظاهری آمریکا را دچار ریزش شدید کرد. دیگر امکان بازگشت به گذشته وجود ندارد؛ خون سردار سلیمانی، تاریخ را ورق زد و مبدأ رویدادهای عجیبی شد و خواهد شد که هرگز گمان نمیرفت. ما در حال ازجاکندگی قرار گرفتهایم؛ یک مای جدید در حال تولد است و واقعیات با سرعتی جهشوار بهسوی آرمانهایی که دور از دسترس به نظر میرسید، در حرکتاند.
تفسیر جوشش ایرانیان در بدرقۀ تاریخی؛ آشکارشدگی باطن معنوی جامعۀ ایران
1. شهادت حاج قاسم، «شهادتی بزرگ» بود
آیتالله خامنهای میفرمایند: «غیر از حاج قاسم، من شهید دیگری را به یاد نمیآورم که به دست «خبیثترین انسانهای عالم»، یعنی خود «آمریکاییها» به شهادت برسد و آنها افتخار کنند که توانستند او را شهید کنند! چون جهاد او، «جهاد بزرگی» بود، خدای متعال هم شهادت او را هم «شهادت بزرگی» قرار داد» (آیتالله خامنهای، منزل شهید حاج قاسم سلیمانی، 13 دی ۱۳۹۸). این «شهادت بزرگ»، یکی از «آیات قدرت الهی» است؛ چراکه «روسیاهی» و «رسوایی» دولت آمریکا را رقم زد. دولت آمریکا، اوّلاً، کسی را که «سرشناسترین و قویترین فرماندۀ مبارزۀ با تروریسم در این منطقه» است، ترور کرد؛ ثانیاً، در «میدان روبهروی جنگ»، با او مواجه نشد، بلکه «دزدانه» و «بزدلانه» او را ترور کرد؛ ثالثاً، در این منطقه تا قبل از این حادثه، آمریکا خیلیها را ترور کرده بود، اما «اعتراف» نمیکرد، ولی اینجا اعتراف کرد که ترور کرد (آیتالله خامنهای، خطبههای نماز جمعه، 27 دی 1398).
«شهادت بزرگ»، تعبیری بود که آیتالله خامنهای دربارۀ شهادت حاج قاسم سلیمانی بهکار برد و بر آن اصرار ورزید. این شهادت از جهات مختلف، خاص و منحصربهفرد بود و واکنش شگفتانگیز مردم به آن نیز بهدلیل همین اوصاف و خصائص بود. «شهادت بزرگ» یعنی:
1-1. عالیترین مقام سیاسی بزرگترین قدرت مادی جهان، از وجود یک مجاهد راستین احساس خطر کند و خودش دستور دهد که او از میان برداشته شود و این بدان معنی است که حاج قاسم، چه اندازه تهدید بنیانبرافکن محسوب میشد و توانسته بود پُرادعاترین دشمن را اینچنین دچار انفعال و هراس کند.
2-1. و بهگونهای ناجوانمردانه، او را در دل شب و در درون شهر و بدون اینکه جنگی در میان باشد، غافلانه و وحشیانه شهید کنند، چراکه در خود، شهامت مواجهۀ میدانی و رودررو را نمیدهند و تصور نمیکنند که چنانچه نبردی شکل بگیرد، از عهدۀ دفع عقل جنگآورانۀ حاج قاسم، برخواهند آمد و شکست را بر وی تحمیل خواهند کرد.
3-1. و آنگاه، بهطور رسمی، اظهار کنند که ما این عملیات تروریستی را که حتی برخلاف حقوق بینالملل است، انجام دادیم و به این ترتیب، سبعیت و پستی خویش را بر همۀ مردم دنیا، بیش از پیش، آشکار سازند و پرده از خباثت و حماقت خویش بردارند.
4-1. و بهعنوان مقابله با تروریسم، نیرومندترین فرماندۀ راهبردی و میدانی نبرد با تروریسم، به شهادت برسد؛ کسی که همۀ نیروهای سیاسی و نظامی این منطقه و حتی بیگانگان، از حجم تلاشهای وی در زمینۀ مبارزه با داعش و بازگرداندن آرامش به منطقه مطلع هستند و میدانند که او، ریشۀ داعش را خشکاند و از بهراهافتادن دریای خون در منطقه جلوگیری کرد و امنیت را بر زندگی تودههای مردم بیپناه مستقر کرد.
5-1. و در این فاجعه، کسی به شهادت برسد که برای یک ملت، نماد و نشانۀ اقتدار و عظمتش بود و از بیشترین محبوبیت اجتماعی برخوردار بود و در میان مردم منطقه، چهرهای بود که مایۀ افتخار و سربلندی بهشمار میآمد و عشق و علاقۀ ایمانی به او، در عمق جانها ریشه داشت.
6-1. و در نهایت اینکه مردی به شهادت برسد که همگان او را یک مجاهد عارف و رزمندۀ اهل معنا و بیادعا و بهدور از هر حاشیه و نفع و نیرنگی میانگارند که اخلاق و انسانیت و تقید به فضیلتهای معنوی و الهی، در تمام حرکات و سکناتش، نمادین و برجسته است و گویا دل به رفتن بسته و ماندن برایش سخت دشوار است.
هنگامی که این اضلاع و جنبهها را در کنار یکدیگر قرار دهیم، روشن است که باید شهادت حاج قاسم را «شهادتی بزرگ» دانست و آن را بیمثال و خاص قلمداد کرد.
2. بدرقۀ حاج قاسم، نشاندهندۀ «باطن معنوی جامعۀ ایران» بود
آیتالله خامنهای معتقدند که یک فصل در مورد شهید سلیمانی، «برکات شهادت عظیم» اوست؛ من بهخاطر آنچه او سرمنشأ آن شد و برای ایران و منطقه بهوجود آورد، در مقابل او «تعظیم» میکنم! از روح مطهر او از اعماق دل تشکر میکنیم. کار بزرگی انجام شد؛ قیامتی به پا کرد! مردم چه کردند با این پیکر اِرباً اِربا! شهادت او، «زندهبودن انقلاب» را به رخ همۀ دنیا کشید، درحالیکه عدهای میخواستند وانمود کنند که انقلاب در ایران از بین رفته است! دشمنان در مقابل «عظمت ملت ایران» احساس خضوع کردند! شهید سلیمانی با شهادت خود، «چشمهای غبارگرفته» را باز کرد (همو، در دیدار مردم، 18 دی ۱۳۹۸). بدرقۀ حاج قاسم، نشاندهندۀ معنویات و باطن ملت ایران است؛ عشق و وفا و ایستادگی و بیعت بزرگ با خط امام (آن هم بعد از گذشت بیش از سی سال از رحلت امام بزرگوار). با این نگاه به بدرقۀ تاریخی حاج قاسم، میتوانیم «باطن معنوی ملت ایران» را کشف کنیم. این کسانی که به خیابان آمدند، طرفدار «انقلاب» و «حاکمیت اسلام» و «مقاومت» و «ایستادگی در مقابل ظلم» و «نه گفتن به مطامع دولتهای استکباری»اند (همو، در خطبههای نماز جمعه، 27 دی 1398).
زندگی حاج قاسم، همواره مشحون از خدمت و خیر و صلاح بود، اما شهادتش نیز اینچنین بود، بلکه باید گفت «شهادت بزرگ» وی، آنچنان خیرات و برکاتی بهدنبال داشت که در محاسبهها و حدسها نمیگنجید. زندگی او، راهی بود که رنگوبوی مجاهدت مستمر و پُررنج را داشت و شهادتش، مقصدی بود که بیاندازه، شکوه و عزت و اعتلاء در پی داشت. تأکید آیتالله خامنهای بر «برکات شهادت عظیم» تا آنجاست که میگوید در برابر این برکات، باید «تعظیم» کرد. بیش از هر چیزی، آنچه مایۀ خشنودی و دلگرمی است، موج اجتماعی عظیمی بود که این «شهادت بزرگ» بهدنبال آورد؛ موجی که «درونیات اسلامی و انقلابی تودههای مردم» را بیرون ریخت و «واقعیات معنوی و قدسی آنها» را عیان کرد، درحالیکه پیش از این، جریان تجددی تلاش میکرد که جامعۀ ایران را عبورکرده از عالم ارزشهای انقلابی و در نقطۀ مقابل آن تفسیر کند. خیزش و جوشش عجیب مردم ایران در مقابل پیکر پارهپارۀ حاج قاسم، نشان داد که «تعلقات و تعهدات انقلابی عموم مردم» همچنان مستحکم و پابرجاست و انقلاب، بدنۀ اجتماعی خویش را از دست نداده است، بلکه این بدنه، آنگاه که احساس کند باید به صحنه و عرصه آمده و اظهار وجود کند، چنان جولان خواهد داد که چشمها، خیره خواهند شد. به این ترتیب، «شهادت بزرگ» موجبات احیاء و تجلی «ذات انقلابی مردم ایران» را فراهم کرد و معادلات و محاسبات رسوبکرده در ذهن تحلیلگران تجددی را در هم ریخت. این حضور، از هر جهت، مثالزدنی و تعیینکننده بود:
1-2. حاج قاسم، سردار سپاه پاسدارن بود، درحالیکه دشمن القاء کرده بود که مردم از سپاه پاسداران ناخشنود هستند و آن را نیروی نظامی ضدمردمی و سرکوبگر میدانند.
2-2. حاج قاسم، فرماندۀ نیروی قدس سپاه پاسداران بود، درحالیکه گفته میشد که مردم، خواهان حضور نظامی ایران در منطقه نیستند و ایران را بر غزه و لبنان و سوریه ترجیح میدهند.
3-2. حاج قاسم، دلبسته و مرید آیتالله خامنهای بود و خود را سرباز وی میدانست، درحالیکه ادعا میشود که مردم ایران، رهبری آیتالله خامنهای را برنمیتابند و او معرف و نمایندۀ آرمانها و خواستههای جامعۀ ایران نیست.
4-2. حاج قاسم، نماد و نشانۀ گفتمان مقاومت در برابر آمریکا بود و از طریق جنگ نظامی مسیر پیشروی آمریکا را در منطقه مسدود کرده بود، درحالیکه اصرار میشود که مردم ایران، خواهان مذاکره هستند و میخواهند بهواسطۀ مذاکره با آمریکا، سایۀ جنگ را از سر خویش بردارند.
چنانچه تحلیلهایی که بر مفروضات یادشده استوار بودند با واقعیت تناسب داشتند، باید بدرقۀ حاجقاسم، به مراسمی «محدود» و «غیرمردمی» و «رسمی» تبدیل میشد که در آن، خبری از «عشق» و «عطش» و «دلبستگی» وجود نمیداشت؛ اما برعکس، «حضور سیلآسا و مهارنشدنی مردم» در این مراسم نشان داد که جامعه در عمق خویش، احساس «دلبستگی و تعلق به گفتمان امام خمینی و انقلاب اسلامی» دارد و هرگز از آن عبور نکرده است؛ هر چند «نقدها» و «گلایهها» و «اعتراضات» فراوانی داشته باشد و هرچند در «نمودها» و «ظواهر» با این گفتمان مطابق نباشد و به نظر برسد در برابر آن قرار دارد. شهادت بزرگ حاج قاسم، مردم را به جوشش و حرکت واداشت و موجب شد مردم، در عمل نشان دهند که چگونه میاندیشند و چه خواستههایی دارند و از چه منطقی دفاع میکنند. اینهمه «خویشبیانی» و «تجلیگری»، آنچنان ارزش و اهمیتی دارد که وصفنشدنی است. این سرمایۀ اجتماعی «تعینیافته» و «نمایانشده» هم روحیۀ جمعی را ترمیم و تقویت کرد، هم بر اعتبار و اقتدار انقلاب افزود و هم دشمن را به عقب راند و منفعل کرد.
البته، در صورتی که به حاج قاسم سلیمانی به چشم یک «فرد» نگاه نکنیم، بلکه به او به چشم یک «مکتب، راه و مدرسۀ درسآموز» نگاه کنیم، اهمیت و قدر و قیمت «اجتماع و تعظیم و تکریم مردم» روشن خواهد شد و «معنای دیگری» پیدا میکند (همو، در خطبههای نماز جمعه، 27 دی 1398)، بهطوریکه معنای بدرقۀ حاجقاسم، «تعظیم و تکریم مکتب مقاومت» خواهد بود و «مکتب»، دلالت بر «تداوم» و «استمرار» دارد و نشان میدهد که «خط مقاومت» در جامعۀ ما تثبیت و تحکیمشده و ریشههای مستحکم یافته است، هر چند ممکن است گاهی در اثر وسوسهها و القائات، انحرافهایی پدید آید و جامعه دستخوش تلاطم و نوسان شود.
3. بدرقۀ تاریخی حاجقاسم، از «اياماللّه» بود
«وَلَقَدْ أَرْسَلْنَا مُوسَى بِآيَاتِنَا أَنْ أَخْرِجْ قَوْمَكَ مِنَ الظُّلُمَاتِ إِلَى النُّورِ وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ إِنَّ فِي ذَلِكَ لَآيَاتٍ لِكُلِّ صَبَّارٍ شَكُورٍ وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْكُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَيْكُمْ إِذْ أَنْجَاكُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ يَسُومُونَكُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَيُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَكُمْ وَيَسْتَحْيُونَ نِسَاءَكُمْ وَفِي ذَلِكُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَظِيمٌ وَإِذْ تَأَذَّنَ رَبُّكُمْ لَئِنْ شَكَرْتُمْ لَأَزِيدَنَّكُمْ وَلَئِنْ كَفَرْتُمْ إِنَّ عَذَابِي لَشَدِيد» (ابراهیم: 5-7)؛ و در حقيقت، موسى را با آيات خود فرستاديم [و به او فرموديم] كه قوم خود را از تاريكيها بهسوى روشنايى بيرون آور و روزهاى خدا را به آنان يادآورى كن كه به قطع، در اين [يادآورى،] براى هر شكيباى سپاسگزارى، عبرتهاست؛ و [بهخاطر بياور] هنگامى را كه موسى به قوم خود گفت: نعمت خدا را بر خود به ياد آوريد، آنگاه كه شما را از فرعونيان رهانيد؛ [همانان] كه بر شما عذاب سخت روا مىداشتند و پسرانتان را سر مىبريدند و زنانتان را زنده مىگذاشتند و در اين [امر،] براى شما از جانب پروردگارتان آزمايشى بزرگ بود. و آنگاه كه پروردگارتان اعلام كرد كه اگر بهواقع سپاسگزارى كنيد، [نعمت] شما را افزون خواهم كرد و اگر ناسپاسى کنید، قطعاً، عذاب من سخت خواهد بود.
آیتالله خامنهای در مقام تفسیر این آیات میگوید (همو، در خطبههای نمازِ جمعه، 27 دی 1398):
1. دو احتمال در معنای «ذَکِّرهُم بِاَیّامِ الله» هست: یک احتمال این است که ایامالله را به یاد آنها بیاور؛ یک احتمال هم اینکه بهوسیلۀ ایامالله، دین را به یاد آنها بیاور.
2. اهمیت ایامالله در اینجا معلوم میشود که موسی، پیامبر عظیمالشأن الهی، مأمور است که ایامالله را به یاد مردم بیاورد.
3. ایامالله، «آیه/ نشانه/ دلیل راه» هستند برای کسانی که «صبار» و «شکور»ند. صبار، یعنی کسانی که سرتاپا و یکسره، اهل صبر و استقامت هستند و به اندک چیزی، از میدان خارج نمیشوند و ایستادگی میکنند و شکور، یعنی کسانی که اوّلاً، نعمت را میشناسند و ابعاد پنهان و آشکار نعمت را میبینند؛ ثانیاً، قدرشناس نعمتاند و ارزش و قیمت این نعمت را میدانند؛ ثالثاً، بر اساس آن، احساس مسئولیت میکنند.
4. چون نجات از فرعونیان، یکی از نمونههای ایامالله است؛ پس، روزی که جوامع و اقوام از قدرتهای ستمگر نجات پیدا میکنند، ایامالله است.
5. یومالله، روزی که انسان «دست قدرت خدا» را در حوادث مشاهده میکند.
6. «ایامالله»، روزهایی هستند که «نقطۀ عطف تاریخ» و «تاریخساز»ند، نه همانند روزهای عادی.
و اما در مقام تطبیق این آیات بر بدرقۀ تاریخی مردم از حاج قاسم، ایشان اینطور توضیح میدهد: «روزی که «دهها میلیون نفر در ایران» و صدها هزار در عراق و بعضی کشورهای دیگر، به پاس خون حاج قاسم به خیابانها آمدند و «بزرگترین بدرقۀ جهان» را شکل دادند، یکی از «ایامالله» است؛ چراکه آنچه اتفاق افتاد، کار هیچ عاملی جز «دست قدرت خدا» نمیتوانست باشد. پس از چهلویک سال از پیروزی انقلاب اسلامی، این جمعیت بینظیر را کدام دست قدرتی به میدان آورد؟! این اشک و عشق و شور را چه کسی پدید آورد؟! کدام عامل میتوانست چنین معجزهای را نشان بدهد جز «دست قدرت الهی»؟! بُعد معنوی و بسیار مهم این حادثه، همین است که خدای متعال، آن را به انجام رسانید. پس از تلاش امپراتوری خبری صهیونیسم که سعی کردند سردار بزرگوار عزیز ما را تروریست معرفی کنند، خدای متعال، صفحه را درست بهعکس آنچه آنها میخواستند، ترتیب داد. آیا دست خدا را بهوضوح نمیشود دید؟ آیا اینجا، «اِنَّ مَعِیَ رَبّی» و «اِنّاللهَ مَعَنا»، مشاهدهشدنی نیست؟! خدایمتعال، دست قدرت خود را در میان ملت ایران، فعال کرده است» (همو، در خطبههای نماز جمعه، 27 دی 1398).
پس، آنچه رخداده را نباید تنها در چهارچوب «علل مادی و ظاهری» معنا و فهم کرد و از تأثیر «علل غیبی و معنوی» غفلت کرد، بلکه با کنارنهادن علل غیرزمینی، از فهم واقعیت محروم خواهیم ماند و گرفتار تحلیلها و تفسیرهای ناصواب خواهیم شد. شاید از عهدۀ تبیین برآیند، اما تبیینی که ارائه میدهند حقیقی نخواهد بود. انقلاب اسلامی از آغاز تاکنون، «معرکۀ مدخلیت علل معنوی و غیبی» در رویدادهای درونی خویش بوده است؛ چنانکه اصل آن، «تحفۀ الهی» و «هدیۀ غیبی» شمردهشده و حوادث مختلف آن نیز بهعلل معنوی ارجاع داده شدند از قبیل اینکه شنهای بیابان طبس که موجب نابودی هواپیماهای آمریکایی شدند، مأمور خدای متعال معرفی شدند، یا اینکه گفته شد خدای متعال، خرمشهر را آزاد کرد و ... . در این انقلاب و رویدادهای آن، خدای متعال بیش از همهجا حضور دارد و دست قدرت الهی، «نمایانتر» و «فعالتر» است؛ چراکه نسبتی که این مردم با خدای متعال برقرار کردند، متفاوت است. آنان، به نام خدا و برای خدا انقلاب کردند و خواستند ارزشهای خدایی را بر زندگی فردی و جمعی خویش حاکم کنند و مدینۀ فاضلۀ رسولانه بهوجود آورند. دراینحال، روشن است که «الطاف خاص الهی» و «امدادهای غیبی»، بیش از دیگران نصیب آنها خواهد شد. بدرقۀ تاریخی حاج قاسم، واقعیتی اجتماعی بود که از لحاظ «سنخ وجودی» بهطور کامل در امتداد عالم معنایی انقلاب قرار داشت و از متن آن برمیخاست. ازاینرو، خود به یکی از عالیترین بسترهای «تجلییافتن دست قدرت الهی» تبدیل شد که از فهمها و برداشتهای عادی و اینجهانی، بسیار دور بود. آنان که نمیتوانند واقعیات قدسی این انقلاب را بفهمند و تفسیر کنند، ناشیانه و منفعلانه به «سیالیت و شناوری هویت جامعۀ ایران» و «هیجان و نوسان هرجومرجآلود واقعیات آن» حکم میکنند و چنین عاملی را از تحلیل خویش حذف کردند که به این نتایج رسیدهاند، حال آنکه اگر از درون «عالم معنایی انقلاب» به واقعیات آن بنگرند و بفهمند که این انقلاب هرگز از قواعد و اصول موضوعۀ تجددی تبعیت نمیکند و «منطق تحولی» متمایز و مستقل دارند، به حکم دیگری دست خواهند یافت. بهعبارت دیگر، بر این «واقعیت اجتماعی خاص»، «منطق تحولی خاص» حاکم است و باید دگرگونیهای آن را بر اساس اقتضائات و دلالتهای همین منطق فهم و تفسیر کرد، نه اینکه «جهان اجتماعی تجددی» را اصل و معیار فرض کرد و با ابزارها و قواعد درونی و بومی آن، این «دیگری سرکش» را معنا کرد. کسانی که انقلاب اسلامی و واقعیات اجتماعی تولدیافته در بستر تاریخی آن را «دیگری» عالم تجدد قلمداد نمیکنند و آن را به یک انحراف «موقتی» و «بیریشه» و «علتپایه» فرومیکاهند، هیچگاه نخواهند توانست که به فهم واقعگرایانه و عمیق از زیست جمعی ایرانیان در فضای برآمده از انقلاب دست یابند. وقتی واقعیت اجتماعی در چهارچوب تنگ علل مادی و ظاهری فهمشدنی نیست، نباید بهصورت آن چنگ کشید و آن را تخطئه کرد، بلکه باید چهارچوب تحلیلی خویش را شجاعانه تغییر داد و چهارچوبی را انتخاب کرد که بهجای «تحریف واقعیت»، آن را صادقانه بازگو کند و جعبۀ سیاه و منطق درونیاش را عیان سازد. جایی که میان «دستگاه نظری» و «واقعیت اجتماعی» تعارض پدید آید، باید دست از تعصب و سوگیری غیرمنطقی برداشت و از نظریههای برساخته، بهنفع واقعیت اجتماعی عقبنشینی کرد.
حقیقت دیگری نیز وجود دارد؛ اینکه خدای متعال، چنین حرکتی را در ملت بهوجود آورد، نشاندهندۀ این است که ارادۀ الهی به «حرکت» مردم در این راه و خط و «پیروزی» آنها تعلق گرفته است (همو، در خطبههای نماز جمعه، 27 دی 1398). انقلاب، بهخود وانهاده و رهاشده نیست؛ انقلاب، در معرض فروپاشی و انهدام قرار نگرفته است؛ انقلاب، به پایان تاریخ خود نرسیده است؛ انقلاب، از مردم جدانشده و آرمانهایش منزوی نشدهاند و انقلاب، گرفتار استحاله و دگردیسی نشده و ارزشهای انقلابی به حاشیه نرفتهاند. گذشته از تحلیلهای ظاهری و مادی، نشانههای غیبی نهتنها حاکی از استمرار انقلاب هستند، بلکه بر تفوق و غلبۀ آن دلالت دارند؛ انقلاب، نهتنها ادامه خواهد یافت، بلکه به آنچه اراده کرده بود، دست خواهد یافت و طعم توفیق و کامیابی نهایی را خواهد چشید. اینهمه بدان جهت است که ارادۀ الهی به «پیروزی ملت ایران» در راه مقاومت تعلق گرفته است و هیچ امری را یارای صفآرایی در برابر ارادۀ الهی نیست.
4. «اخلاص بزرگ» حاجقاسم، «دلهای مردم» را متوجه او کرد
آیتالله خامنهای بر این باور است که مردم، قدر حاجقاسم را دانستند و این ناشی از «اخلاص» است؛ اینکه «دلها» اینطور متوجه میشوند، نشاندهندۀ این است که «اخلاص بزرگی» در آن مرد وجود داشت. «دلها» دست خداست و اگر «اخلاص» نباشد، اینگونه دلهای مردم متوجه نمیشود (آیتالله خامنهای، در منزل شهید حاج قاسم سلیمانی، 13 دی ۱۳۹۸). به بیان دیگر، «معنویت» او، «شهادت» او را اینطور برجسته کرد (همو، در دیدار مردم، 18 دی ۱۳۹۸). خدای متعال به «اخلاص» بندگان مخلصش «برکت» میدهد، بهطوریکه کار، رشد و نمو پیدا میکند و اثر آن به همه میرسد و برکات آن در میان مردم باقی میماند. نتیجۀ اخلاص حاج قاسم، همین «عشق و وفاداری»، «اشک و آه»، «حضور» و «تازهشدن روحیۀ انقلابی» مردم است (همو، در خطبههای نمازِ جمعه، 27 دی 1398).
حضور «خودجوش» و «خودانگیختۀ» تودههای مردم در بدرقۀ حاج قاسم، حکم قطعی «دل» آنها بود و آنها در مقام تبعیت از حالی که در «دل»شان پدید آمده بود، به خیابانها آمدند و ساعتها تجمع کردند و ناله سر دادند و اشک ریختند. هیچ اجبار و تحمیلی در میان نبود و قرار نبود در روز بعد، کسی از آنها حسابکشی کند که چه کردید و کجا بودید؟ همهچیز به «وجدان انسانی و الهی خود مردم» واگذار شده بود و این خود آنها بودند که باید تصمیم میگرفتند که چه کنند. آیا این «شهادت بزرگ»، این اندازه قدرت داشت که «دل و جان مردم» را بخراشد و جملگی آنها را برانگیزاند و بشوراند و راهی خیابان کند؟! آزمون دشواری بود و نتیجۀ خیرهکننده و بهتآوری داشت؛ مردم، در این شهر و در آن شهر، گویا بیاختیار و مسحور، در کوچه و خیابان و میدان روان شدند و درد و داغ خویش را بازگفتند و فریاد «حسرت» و «انتقام» سردادند. موج جمعیت آنچنان بود که هیچ ارادهای تاب مقاومت نداشت؛ همه در یک تن غرق شده بودند و جز او نمیخواستند؛ «بیخودی خودخواسته»ای رخ داده بود و او همه را «مسخر» عشق و طلب خود کرده بود. «حرارت» و «هیجانی» در دلها پدید آمده بود که میسوزاند و آتش برمیافروخت. اجتماعات شعلهور و گداخته در پی پیکر پارهپارۀ حاج قاسم روان بودند و او را فریاد میزدند و از فراغ و غربتش نالان بودند. حال، حال عجیبی بود؛ حالی که حاصل مدخلیت دست قدرت خدای متعال در نفوس مردم بود و مگر جز این ممکن است؟! ناگهان، چه رخ داد که اینهمه عطش و جوشش و غلیان، اعماق جامعه را فراگرفت و همگان را متحیر و آشفته کرد؟! کدام علت مادی اینچنین قدرتی دارد که خلق را اینگونه مدهوش و گداخته سازد؟! دستبهدامن چهچیزی شویم که بتواند این جوشش عمیق را تبیین کند؟! آیا جز این است که خلوص حاج قاسم شهادت بزرگ را نصیب وی کرد و شهادت بزرگ وی، برکات فراوان در پی داشت و دلهای مستعد را بهسختی گداخت و به صحنه کشاند؟! افاضات و الطاف الهی بیدلیل و بیزمینه نیست و حاج قاسم قابل و شایستۀ اینچنین توجهی بود؛ چراکه مجاهدتش «عاشقانه» و «خالصانه» بود و از برای شهرت و منزلت و هیچ تمنای دنیای دیگری گامی برنداشت. او سالها، سخت در طلب شهادت بود، نه ریاست و قدرت. بازی او، بازی عاشق بود که جز به هجرت خونین پایان نمییافت:
ما بها و خونبها را یافتیم
جانب جانباختن، بشتافتیم
(مثنوی معنوی، دفتر اوّل، بیت 1750).
مزد آن «اخلاص»، آنچنان شهادتی و اینچنین بدرقهای بود. «اخلاص»، هماهنگی و همصدایی با عالم تکوین است و بیدارکنندۀ فطرتها و برانگیزانندۀ عزمها؛ خاصیت «اخلاص» همین است که عمل در سایۀ آن، شعاع گسترده مییابد و صدچندان میشود و جماعات فطری مردم را با خویش، همراه میسازد:
کعبه را که هر دمی، عزی فزود
آن ز اخلاصات ابراهیم بود
(مثنوی معنوی، دفتر چهارم، بیت 1138).
شهید سلیمانی بهمثابه «عارف جامعهاندیش»
1. دلالتها و نتایج اجتماعی سبک زندگی عارفانه
عرفان بهطور اوّلی و اصالی، مقولهای «فردی» و ناظر به «رابطۀ انسان با خدای متعال» است. به بیان دیگر، نقطۀ تمرکز عرفان، «رابطۀ انسان با خدای متعال» است و همهچیز فرع بر این است:
روی در دیوار کن، تنها نشین
وز وجود خویش هم خلوت گزین
(مثنوی معنوی، دفتر اوّل، بیت 645).
ازاینرو، توصیه میشود که:
راه کن در اندرونها خویش را
دور کن ادراک غیراندیش را
(مثنوی معنوی، دفتر ششم، بیت 3420).
اما بااینحال، سبک زندگی عارفانه، «دلالتها و نتایج اجتماعی» نیز دارد؛ یعنی آن «احوال درونی و باطنی»، تبعاتی در «عرصۀ بیرونی و اجتماعی» دارند که محسوس و پُررنگ هستند. ازاینرو، تشخیص سبک زندگی عارفانه از سبک زندگی غیرعارفانه ممکن است.
2. مطالعۀ دلالتها و لوازم زندگی عارفانه در گسترۀ جامعه
امر اجتماعی معطوف به «دیگری» است و تأملات اجتماعی از جایی آغاز میشود که فرد از قلمرو «شخصی» و «فردی» خویش پا بیرون میگذارد و «کنشهای اجتماعی» را صورتبندی میکند. این نقطه، نقطۀ ارتباط و اتصال «عرفان» با «مطالعات اجتماعی» است و جایی است که در آن، «عرفان اجتماعی» شکل میگیرد. بر این اساس، «عرفان اجتماعی» بهعنوان یک پهنۀ معرفتی عبارت است از مطالعۀ دلالتها و لوازم تفکر و زندگی عارفانه در «گسترۀ جامعه» و «نسبت به انسانهای دیگر». حال چنانچه عارف «کنشگری اجتماعی» داشته باشد، «عرفان اجتماعی» نیز خواهد داشت و اگر زندگی عارفانهاش بیگانه با جامعه باشد، چنین بحثی دربارۀ او ممکن نخواهد بود.
3. «سفر از حق به خلق» و «سفر از خلق به حق»
بر مبنای ذخایر عرفان اسلامی، شاید بتوان گفت که عرفان اگر در زندگی شخصی محدود بماند، عرفان «ناقص» و «ناتمام» خواهد بود و سیر کامل و جامع عارفانه، مستلزم تن در دادن به نتایج و تبعات اجتماعی آن است. قویترین شاهد این سخن، نظریۀ «سفرهای چهارگانه» است که دو سفر نخست آن، یعنی «سفر از خود به حق» و «سفر در حق و با حق»، نشانگر «لایۀ فردی» عرفان اسلامی هستند و «سفر از حق به خلق» و «سفر از خلق به حق»، روایتگر «لایۀ اجتماعی» آن.
4. امام خمینی؛ قافلهسالار صیرورت معنوی شهید سلیمانی
در دورۀ تاریخی معاصر، این امام خمینی بود که در عمل نشان داد نباید میان «عرفان» و «جامعه» یکی را انتخاب کرد و دیگری را وانهاد، بلکه عرفان «بیاعتنا به مسئولیتهای اجتماعی» و «بیتفاوت به جریانهای حق و باطل در متن جامعه» و «نظارهگر محض حرکت غیرتکاملی جامعه»، هرگز عرفان حقیقی نیست و رضایت خدای متعال را در پی ندارد؛ چنانکه «انبیای الهی» نشان دادند که راه به وصول به حق، از «گوشۀ انزوا و خلوت» نمیگذرد. پس، عارف بیاهتمام به «احوال و اوضاع معنوی و قُدسی جامعه»، عارف تابع انبیای الهی نیست و مطابق منطق عملی و سیرۀ آنها رفتار نمیکند. آری، عارف از «درون» شروع میکند و خواهان «اصلاح عالم باطنی» است، اما به این سطح پایان نمییابد، بلکه «جامعه» را نیز درمییابد و دست آن را برای حرکت بهسوی حق میگیرد. عارف، پس از آنکه در مسیر تزکیه و تهذیب قدم برداشت و درونش را تصفیه و بازسازی کرد، به «قافلهسالار صیرورت معنوی جامعه» تبدیل میشود و «کاروان معنوی و سلوکی» برپا میکند:
این جهان، خود حبس جانهای شماست
هین روید آنسو که صحرای شماست
(مثنوی معنوی، دفتر اوّل، بیت 525).
«انقلاب اسلامی» در ذات و حقیقت باطنی خویش، چیزی جز این نبود؛ امام خمینی که از دو سفر معنوی نخست خویش بازگشته بود، به سراغ «جامعه» آمد و با «قیام و نهضت اجتماعی تاریخساز»، یک «انقلاب اجتماعی تمامعیار و بینظیر» را پدید آورد که جهان را وارد عهد تاریخی متفاوت و متمایزی کرد. این در حالی بود که ایشان میتوانست به همان سیروسلوک «شخصی» یا حداکثر «محفلی» و «محدود» خویش بسنده کند و قدم دیگری را برندارد، اما وی با تکیه بر «عرفان اجتماعی» خویش، به یک «عارف انقلابی» و «سالک انقلابپرداز» تبدیل شد. امام خمینی، نشان داد که عارف میتواند «قلهنشین زندگی اجتماعی» باشد و در عمق «بحرانها» و «چالشها» و «معارضهها»ی اجتماعی، وصول به حق را طلب کند و جمع وسیعی را با خود همراه و همسفر گرداند. شهید سلیمانی، نهفقط از جمله «راهیافتگان به قافلۀ معنوی امام خمینی» بود، بلکه خود او نیز پس از چندی، پرچم «حرکت و شدن معنوی» را بهدست گرفت و همچون امام خمینی، «کاروان سلوکی» بهراه انداخت و فصلهای تازهای از عرفان اجتماعی را رقم زد.
5. شهید سلیمانی؛ تربیتیافتۀ مدرسۀ عرفان عملی دفاع مقدس
گذشته از انقلاب اسلامی، «دفاع مقدس» نیز معرکۀ عرفان اجتماعی بود؛ انقلاب اسلامی با همۀ آوردهها و اندوختههای معنوی خویش، به عرصۀ جنگ وارد شد و نیروهای انقلابی در این پهنۀ نوپدید، لایۀ دیگری از عرفان اجتماعی را نمایان کردند. در اینجا بود که شهید سلیمانی و دیگرانی که همانند وی بودند، بسیار درخشیدند و صحنهها و لحظههایی را خلق کردند که شبیه و نظیری نداشتند:
مرگ اگر مرد است، آید پیش من
تا کِشم خوش در کنارش تنگتنگ
من از او جانی برم بیرنگ و بو
او ز من دلقی ستاند رنگرنگ
(دیوان شمس، غزل شمارۀ ۱۳۲۶).
بهواقع، «مرگآگاهی» را باید محرک یا گرانیگاه سیر سلوکی رزمندگانی همانند شهید سلیمانی دانست:
ما بها و خونبها را یافتیم
جانب جانباختن، بشتافتیم!
(مثنوی معنوی، دفتر اوّل، بیت 1750).
بیجهت نیست که شهید سلیمانی بر پایۀ چشمانداز عارفانۀ خود ادعا میکند که «جامعۀ مهدوی» در نهایت قلۀ کمال و تعالی خویش، چیزی خواهد شد همانند آنچه در «جامعۀ دفاع مقدس» شکل گرفت. این جملۀ بسیار عجیب و حیرتزا از کسی صادرشده که از یکسو، عمر شریف خود را در دل دفاع مقدس سپری کرد و از سوی دیگر، اهل مبالغه و گزافهگویی نبوده است. همچنین امام خمینی که با صراحت، از عرفای دیرینه و طی طریقکرده میخواهد که «وصیتنامۀ شهدای دفاع مقدس» را بخوانند، حاکی از این حقیقت است که دفاع مقدس، از برجستهترین «بسترها» و «تجلیگاهها»ی عرفان اجتماعی بود. روشن است که حضور انسان مستعدی همچون شهید سلیمانی در این فضای قُدسی، بسیار سببساز «تحصیل کمالات معنوی» و «جهشهای سلوکی» و «شدنهای عارفانه» در او میشود. شهید سلیمانی، تربیتیافتۀ «مدرسۀ عرفان عملی دفاع مقدس» بود.
6. عرفان دفاع مقدس در «جامعه» و «حاکمیت» در دورۀ پساجنگ
هنر تمایزبخش و ستودنی شهید سلیمانی این بود که او عرفان اجتماعی دفاع مقدس را به «جامعه» و «حاکمیت» نیز آورد و اجازه نداد که آن منش و مرام در «خاطرهها» و «گذشتهها» محصور بماند و «حال» و «اکنون» از آن بینصیب گردد. بهعبارت دیگر، سلوک او «تداوم» یافت و او با همان منطق و مبنای عارفانه، «زیست اجتماعی» و «زیست سیاسی» خود را ادامه داد. دشمنان عرفان اجتماعی، «مادیگری اجتماعی» و «اشرافیگری حاکمیتی» هستند و شهید سلیمانی، کسی بود که به این دو آلودگی معنوی مبتلا نشد. این در حالی بود که همگان بر این مدار حرکت نکردند و کموبیش، گرفتار «دگردیسیهای باطنی و معنایی» شدند. مطالعۀ وضع شهید سلیمانی و مشاهدۀ حالات او در دورۀ پساجنگ نشان میدهد که او نهتنها آن فرهنگ عارفانه را کنار ننهاد، بلکه گامهای بلندتر و عمیقتری برداشت.
7. «کشش معنوی و باطنی» در وجود شهید سلیمانی
در سالهای اخیر و در کنار مواجهۀ او با داعش، عرفان شهید سلیمانی وارد «مناسبات مردمی و اجتماعی» شد و مردم بهتدریج و از نزدیک، نوعی «کشش معنوی و باطنی» را در وجود او احساس کردند. مردم بهروشنی دریافتند که شهید سلیمانی، فارغ از تظاهر و خودنمایی، از عمق وجود خویش میگوید:
دین من، از عشق، زنده بودن است
زندگی زین جان و سر، ننگ من است
(مثنوی معنوی، دفتر ششم، بیت 4059).
این حس، «القایی» و «تبلیغی» و «ساختگی» نبود، بلکه ایرانیان مسلمان، در عمق جان و دل خویش، او را چنان «مالک اشتر» میدیدند؛ گویا همان شخصیت از قعر تاریخ سربرآورده و دوباره به آنها عظمت و ابهت بخشیده بود. از این جهت، او به چشم یک «اسطورۀ بزرگ»، اما «حقیقی» و «اکنونی» دیده میشد. بدون مبالغه و جانبداری، او تمام خصوصیات یک «اسطوره» را داشت و این «اسطورهوارگی» برخاسته از همان عرفان اجتماعی او بود؛ عرفانی که ریشه در «هویت تاریخی» و «سرشت فرهنگی» ایرانیان داشت. علت استقبال تاریخی مردم از سلیمانی، همین امر بود؛ نوعی «همذاتپنداری معماگونۀ معنوی» و «دلسوختگی عاشقانه» میان شهید سلیمانی و مردم ایران برقرار شد که تحلیلگران را به حیرت افکند.