به مناسبت گرامیداشت هفته دفاع مقدس، ویژه برنامه تلویزیونی «روایت حبیب» در هفت قسمت به بررسی زندگی شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی در دوران دفاع مقدس میپردازد. در این مجموعه برنامه بخشهای متنوعی از دوران دفاع مقدس شهید سلیمانی برای اولین بار از سیمای جمهوری اسلامی پخش خواهد شد. گزارشهایی از سیر اقدامات سردار سلیمانی از سال اول تا پایان جنگ، برشهایی از سخنان رهبر معظم انقلاب اسلامی در جمع رزمندگان لشکر حاج قاسم، گزارش هایی از رابطه شهید سلیمانی با شهدا و سخنان تبیینی و دیدهنشدهای از حاج قاسم سلیمانی درباره دوران دفاع مقدس از جمله بخشهای «روایت حبیب» است. «روایت حبیب» در ایام هفته دفاع مقدس هر شب از شبکه سه سیما پخش شد و در این برنامه محمدباقر قالیباف، محسن رضایی، سیدیحیی رحیم صفوی، جعفر اسدی، محمدعلی جعفری، علی فضلی، محمدرضا فلاحزاده، مرتضی حاجیباقری و ... با اجرای نادر طالبزاده مهمان «روایت حبیب» بودند.
در این گفتگو سردار علی فضلی، مهمان روایت حبیب بودند که متن این گفتگو را در ادامه میخوانید:
معروف است که شهید سلیمانی لقب شهید زنده به شما دادند. ماجرای آن چیست؟
شهید سلیمانی از دریچهی کرمش با ماها حرف میزدند. سال 98 در دانشگاه افسری و تربیت پاسداری امام حسین علیهالسلام داشتیم برای میثاق پاسداری در محضر حضرت امام خامنهای عزیز و بزرگوارمان آماده میشدیم. این مراسم هر سال برگزار میشود و من سال دومی بود که در دانشگاه مستقر بودم. آن روز (اردیبهشتماه 98) از شهید حاج قاسم سلیمانی دعوت کردیم که در دانشگاه با دانشجوهایمان صحبت کنند. همهی دانشجویان و کادر دانشگاه در مسجد امام حسن مجتبی علیهالسلام دور شهید بزرگوار حاج قاسم سلیمانی گرد آمده بودند و ایشان نزدیک به دو ساعت از دوران دفاع مقدس و جبههی مقاومت و اطاعت از امامین انقلاب اسلامی سخنرانی کردند. در مطلع ورود به فرمایشاتشان بود که با بنده کریمانه رفتار کردند و بزرگوارانه این جمله را در حق من ادا کردند. امیدوارم که توفیق و لیاقتش را پیدا کنم و انشاءاللّه به دعای خیر شهید سلیمانی من هم به دوستان شهیدم ملحق شوم.
جنابعالی در خیلی از عملیاتها حضور داشتید، از ارتباط کاری و عملیاتی با شهید سلیمانی بفرمایید.
من از سال 60 به شهید سلیمانی ارادت پیدا کردم و قبل از عملیات طریقالقدس (فتح بستان) با ایشان آشنا شدم. درواقع منشأ آشنایی من با ایشان در جبههی سوسنگرد بود. شهید سلیمانی حضور چشمگیر و مقتدرانهای چه در آن عملیات و چه در سایر عملیاتها داشت. ایشان در عملیات طریقالقدس یک گردان تشکیل داده بود و برای عملیات فتحالمبین این گردان را به تیپ 41 ثاراللّه تبدیل کرد و در منطقهی دشت عباس با تیپ حضرت رسول و تیپ امام حسین علیهالسلام و لشکر 21 حمزهی سیدالشهدا علیهالسلام تلفیق و عملیات کرد. از همانجا آرامآرام درخشش شهید حاج قاسم سلیمانی شروع شد.
در عملیات کربلای چهار، لشکر 41 ثاراللّه باید از خط عبور میکرد و من در لشکر 10 سیدالشهدا علیهالسلام بودم و جلسات متعدد هماهنگی با شهید سلیمانی و شهید میرحسینی جانشین ایشان داشتیم. بهقدری جلساتمان با این بزرگوار انرژیبخش بود که حساب ندارد؛ یعنی همهاش انرژی مثبت بود. همهاش قربانصدقهرفتن همدیگر بود. آن هم با لسان و زبان شیرین حاج قاسم که فدایت شوم از زبانش نمیافتاد. به بچهها خیلی ارادت و علاقه داشت و تلاش میکرد دستشان را ببوسد.
برای این عملیات قریب به شش ماه کار آمادهسازی انجام داده شد. ما در این شش ماه در دهها جلسهی مشترک شرکت کرده بودیم. فقط چند جلسهی اختصاصی برای لشکر 41 ثارالله گذاشته شد که چگونه از خط باید عبور کنند. شاید تنها عملیاتی بود که برادر محسن گفت فرماندهان لشکرها باید تا پایینترین سطح فرماندهان جلسه بگذارند. شاید حدود هزار جلسه ما از عزیزانمان گزارشگیری و تبادل نظر دوطرفه داریم. بخشی از این جلسات ما هم با شهید حاج قاسم بود. ایشان همیشه با یک آرامشی بیانات و نظراتش را مطرح میکرد و خیلی از اوقات هم نظراتشان نظرات صائب بود.
شب عملیات ما در قرارگاه قدس بودیم و شهید حاج قاسم هم در قرارگاه بود که متوجه شدیم عملیات نگرفته و ممکن است ما را وارد عمل نکنند؛ امّا ما برای ورود به عملیات صددرصد آمادگی داشتیم. من به شهید کلهر عرض کردم حاج یداللّه من صدای حاج قاسم و فرماندهان لشکرها را دارم میشنوم که حکایت از عدم موفقیت دارد، شما برو قرارگاه قدس و لشکر 41 ثارالله ببین اوضاع چگونه است و از آنجا با من تماس بگیر. شهید کلهر از آنجا با بیسیم برای من نقل کرد که چون کار نگرفته، چهرهی شهید حاج قاسم سلیمانی از شهادت بچهها و از عدم موفقیت بغضآلود و غمگین شده است و ظاهراً میخواهند دستور عقبنشینی بدهند. بالاخره تعدادی از برادران عزیز لشکرشان به شهادت رسیدند و این برای همهی ماها پیش میآمد و یک چنین صحنهای را میدیدیم؛ ولی شهید کلهر میگفت ایشان خیلی برای شکستن خط تلاش کردند، امّا همهی تلاشها نافرجام ماند. شهید میثمی میگفت پیروزی کربلای 5، مرهون کربلای 4 است. شهید حاج قاسم سلیمانی و سایر لشکرها همهی همت و تلاششان را در کربلای 4 کردند، امّا نتیجهی دلخواه حاصل نشد، ولی به تکلیفشان عمل کردند.
یا در عملیات والفجر 10 در منطقهی ماووت عراق، رزمندگان باید در آن عملیات اقدام جدی را انجام میدادند. ما یک بخشی از این عملیات را در جوار لشکر 41 ثاراللّه بودیم و از مجاهدت آنها درسهایی را در صحنهی عمل و در خط مقدم یاد گرفتیم. در عملیات رمضان من در تیپ المهدی بودم. جناح راست ما هم شهید حاج قاسم سلیمانی بود که یک قسمتی از خط شکسته شد.
ما در این کانال لجمن اوّل که درگیر بودیم، شهید حاج قاسم سلیمانی را دیدم که با برادرها در خط مقدم دارد لشکرش را هدایت و اداره میکند. تعدادی از تانکهای عراقی پشت سر ما آمدند. مسئول تبلیغات ما که شهید شد و اهل کرج بود، ماشین بلندگودار داشت. ایشان نمیدانستند خط شکسته شده، ولی متوجه شد که این تانکها خودی نیستند و تانکهای عراقیاند. از آنجا با بلندگو گفت آر.پی.جیزن بزن که داری خوب میزنی. اینقدر در خط لشکر 41 ثاراللّه و تیپ المهدی تانک منهدم شد که غیرقابل توصیف است.
تقریباً در عمدهی عملیاتها ایشان همیشه پیشتاز بود و خطشکنی جزو ذات روحی شهید حاج قاسم سلیمانی بود. من یادم میآید شهید کلهر به ما میگفت خداوند به هر کاری پاداشی میدهد، اگر کمتر از شهادت پاداش مجاهدت ما باشد به خدا گلایه میکنیم. شهید سلیمانی هم بارها بر زبان، عمل، کردار و رفتارشان جاری بود که باید شهادت را در آغوش بگیرم و خداوند هم روزیاش کرد.
بعد از جنگ، در جنوب شرقی ایران درگیری با اشرار شدت گرفت و بعد از آن هم مسائلی در کشورهای عراق، سوریه، لبنان، افغانستان ... بهوجود آمد که هم دوست و هم دشمن ایشان را بهعنوان مشاور اعظم و طراح و استراتژیست میدیدند. شما بهعنوان کسی که با ایشان در دوران هشت سال در جنگ و عملیاتها بودید، وقتی اقدامات ایشان را میدیدید تعجب میکردید یا چه ویژگی را تصور میکردید؟ آن موقع شما چه فکری میکردید که این همان آدمی است که من در جنگ دیدم یا تغییر کرده است؟
بعد از دفاع مقدس، شرارتهای دشمن در مناطق مختلفی از کشور در کردستان، آذربایجان غربی، شمال غرب کشور و جنوب شرق حوادثی را بر مردم ما تحمیل کرده بود. خب در جنوب شرق بخشی از استان کرمان، بخشی از استان سیستان و بلوچستان و بخشی از استان هرمزگان ناامن شده بودند. از آن طرف قاچاقچیهای مواد مخدر هم به این موضوع دامن میزدند؛ چون منافع خودشان و مستکبرین در این مسیر در خطر بود.
شهید سلیمانی در آن زمان فرمانده قرارگاه قدس بود. ایشان یگانهایی را در آن منطقه مأمور کرد و بعد از بررسی و کار اطلاعاتی، اشرار را بهخوبی شناسایی کرد. شهید سلیمانی در این جغرافیای وسیع باید عملیات انجام میداد. اوّل اشراف کافی پیدا کرد و بعد عملیاتهای پارتیزانی را شروع کرد و با عملیاتهای پیدرپی آنها را عاصی کرد که تلفات سنگینی دادند و ناگزیر فرار و عقبنشینی کردند. بعد از یک دوره عملیات طولانی اینها را تا منطقهی مرزی عقب راند؛ امّا کار به اینجا تمام نمیشود. تازه از اینجا محبت پدرانهی شهید حاج قاسم سلیمانی نسبت به آن مردم آزاردیده از مزاحمتهای ضدانقلاب و معاندین شروع میشود و برای مردم آن مناطق اشتغالزایی میکند. چه کسی فکر میکرد فرمانده نظامی قرارگاه وظیفهی سازندگی، توسعهی کشاورزی و ایجاد شغل برای مردم بومی آن جغرافیا دارد.
ایشان چاههای فراوانی را در منطقه حفر کرد و گروههای مختلفی از مردم و نیروهای خودشان را با هم ترکیب میکند تا آنها به یک بلوغی در صحنهی درآمدزایی و اتکاء به خودشان و زندگی خودشان برسند. اگر الآن در آن منطقه بروید خیلیها میگویند ما مدیون شهید حاج قاسم سلیمانی هستیم. هم امنیت را برای آنها به ارمغان آورد، هم اینجا را برای کشاورزی و دامداری با فرهنگ بومی آن منطقه احیاء کرد.
ایشان در یکی از جلسات که مأموریت قرارگاه قدس را گزارش میداد، گفت یک گروهی به اسم طالبان هستند و اینها دارای ساختار اوّلیهای هستند و ممکن است در آینده خطرات و مزاحمتهایی را بهویژه در منطقهی افغانستان و پاکستان ایجاد کنند. این شهید بزرگوار از همان نطفهی اوّلیهی گروهک طالبان و عقبهی آنها و حمایتهایی که از آنها صورت میگیرد را رصد میکرد. البته آنها در افغانستان عملیاتهایشان را شروع کردند و بخشهایی از افغانستان را به اشغال درمیآورند. ناامنیهایی را در خیلی از مناطق و استانهای افغانستان ایجاد کردند که این ناامنیها هنوز هم بهنوعی ادامه دارد و اگر نبود این درایت، این بصیرت و این دوراندیشی شهید حاج قاسم سلیمانی معلوم نبود چه اتفاقات دیگری میافتاد. خب در آن دوران ایشان فرماندهی نیروی قدس سپاه را هم عهدهدار شدند.
من بارها از زبان ایشان شنیدم که میگفت من فرهنگ فراگرفتهی دفاع مقدس را که آنجا یک زندگی شهیدانهای بود، یک زندگی توأم با تزکیه بود، یک زندگی توأم با ایمان و تقوا و اخلاص بود، بخشهایی از همان فرهنگ را آرامآرام در جبههی مقاومت آوردم. اوّل هم از افغانستان شروع کرد و بعد سراغ کشورهای دیگر رفت. ایشان ویژگیهای فرهنگ دفاع مقدس را در گروههای جهادی در جبههی مقاومت پیاده میکند که بعد از گذشت سالها آن مقاومتها در دیگر بلاد اسلامی توسعه پیدا میکند و این اتفاقات مبارک رخ میدهد. حتی در بخشی از قارهی آفریقا هم این اتفاق میافتد. من یادم هست ایشان به من گفت ما یک مأموریتی در آفریقا داریم و قرعه به اسم شما افتاده است و من هم گفتم با کمال میل میروم. دو سفر روزی من شد و به یکی از کشورها که درگیر در جنگ بود رفتم. قبلش شهید حاج قاسم سلیمانی تیمی را برای هماهنگیهای اوّلیه فرستاده بود که انجام شده بود و روزی ما شد که برای عملیاتیکردن آن تدابیر و مقدمات عازم شویم.
ایشان یک نگاه دوراندیشانه و بلندی داشت؛ یعنی فقط به آسیا و خاورمیانه نگاه نمیکرد، بلکه افق دورتری را برنامهریزی میکرد. شهید حاج قاسم سلیمانی آرامآرام جبههی مقاومت را هویتبخشی کرد. در عراق ما یک قرارگاه برون مرزی به اسم رمضان داشتیم و من ابتدای تشکیل آن مسئول عملیاتش بودم. این قرارگاه عملیاتهایی پشت سر یگانهای دشمن به شکل نامنظم انجام میداد که الآن بخشی از مأموریت نیروی قدس است. اگر نبود هنر شهید حاج قاسم سلیمانی و اگر نبود اندیشه و مکتب ایشان در دفاع مقدس که شکل، هویت و ماهیت پیدا کرده، ممکن نبود لبنان، سوریه، عراق، یمن، بحرین، پاکستان، افغانستان، ایران و سایر بلاد اسلامی را در جبههی مقاومت دورهم جمع کنیم. شاید ما خیلی زبان همدیگر را متوجه نمیشدیم، ولی چون آرمانمان واحد و هدفمان مشخص بود و نگاه، نگاه روشن و واحدی بود، همهی اینها کنار همدیگر جمع شدند و برای شهادت سبقت میگرفتند تا دفاع از حرمین شریفین اتفاق افتاد.
اگر اشتباه نکنم اربعین سال 93 یا 94 بود که داعش پیشروی کرده بود و بخشهایی از عراق را به اشغال درآورده بود و تا نزدیکترین فاصلهی ممکن به کربلا آمده بود تا جادهی کربلا و نجف و مسیر کاروانهای اربعین را قطع کند. اگر بصیرت شهید حاج قاسم سلیمانی نبود و آنها را تا فاصلهی طولانی به عقب نمیراند و اگر بصیرت، درایت و دوراندیشی ایشان در دفاع از بغداد، سامرا و حرمین امامین عسگریین نبود امروز کشور شرایط دیگری داشت. ایشان همواره میگفت حکمت این دوراندیشی در دفاع مقدس نهفته است. ایشان میگفت دفاع مقدس میتواند الگویی برای همهی امورات کشور باشد. حتی میشود برای مسائل سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، امنیتی، نظامی و وفاق و برادری از آن سرچشمه گرفت.
آمریکا بهعنوان ژنرال دست روی ایشان گذاشت و شروع به مانوردادن در رسانههای اصلیاش کرد و این چنین القا کرد که ایشان یک خطر بالقوه برای آمریکا است. به نظر شما علت این کار آنها چه بود؟
ببینید شهید حاج قاسم سلیمانی خصوصیاتی دارد که این بستر را فراهم میکند. کم حرف و پرکار بود. اصلاً شما از ایشان خیلی رصد رسانهای نمیبینید، مگر در بعضی از کنگرهها و یادوارهی شهدا. ایشان سعی بر این نداشت که با یک چهرهی رسانهای کار دشمن را یکسره کند. دشمن با همهی ظرفیت اطلاعاتیاش، با همهی صدمات و ضرباتی که از کشورهای اسلامی و حتی غیراسلامی خورده، تلفات سنگینی داده است. بالاخره باید یک کسی عقبهی این فکر و اندیشه باشد. بررسیها و نشانههایشان درست است و هیچکسی غیر از شهید حاج قاسم سلیمانی محور این مجاهدت و هماهنگیها نیست. به همین دلیل آمریکاییها، صهیونیستها و برخی از کشورهای منطقه به ناچار عصبانیتشان را از شهید حاج قاسم سلیمانی به زبان جاری میکنند. اوج عصبانیتشان هم این بود که برای انتقامگیری باید ایشان را به درجهی رفیع شهادت نائل کنند. خب ایشان آرزوی شهادت داشت و برای شهادت لحظهشماری میکرد. همواره هم میگفت دلم میخواهد به دست بدترین دشمنان خدا و قرآن به شهادت برسم و همینجوری هم شد. و البته انتقام خون این شهید در جلوی چشمان سپاه اسلام قرار دارد.
ببینید یک وقتی آمریکاییها برای خودشان عرض و طول و هیمنهای داشتند و اسمشان کارکرد داشت؛ امّا انقلاب اسلامی و تفکر و اندیشهی امامین انقلاب و شهید حاج قاسم سلیمانی اینها را عاجز کرده است. لذا امروز با نگاه و فرهنگ شهید حاج قاسم سلیمانی مخالفاند. با شهادت ایشان ممکن است که جبههی مقاومت تضعیف شود و آسیب ببیند؛ امّا ما حاج قاسمهای دیگری هم داریم که در آینده اینها یکییکی رونمایی میشوند. شخصیتهایی که از خودشان و از همه چیزشان گذشتهاند و در معاملهی با خدا خودشان را قرار دادهاند.
در پایان اگر نکته یا خاطرهی جالبی از ایشان دارید برای ما بفرمایید.
ارادت من به این شهید بزرگوار تا روزهای قبل از شهادتشان ادامه داشت؛ چون یک بیماری بر من حادث شده بود و سخت درگیر شیمیدرمانی بودم و باید عمل پیوند مغز و استخوان انجام میدادم، ایشان محبت داشت و در آن هیمنهی شلوغی و گرفتاری کارشان، اظهار لطف و محبتش را از من دریغ نکرد. شاید سه چهار روز قبل از شهادتشان بود که به خواهرزادهی من زنگ میزند و با او صحبت میکند و میگوید که برای دیدن فلانی میخواهم به بیمارستان بیایم. خواهرزادهی من به ایشان میگوید که من در قرنطینهام و هنوز امکان ملاقات فراهم نیست. بعد ایشان از حال من میپرسد که میگوید الحمدللّه خیلی بهترند. میگوید وضع روحیهاش چطور است؟ میگوید عین زمان دفاع مقدس مثل خودتان روحیهاش، روحیهی خوبی است. میگوید پس من میروم سفر، هروقت برگشتم انشاءاللّه حتماً برای دیدن ایشان میآیم؛ امّا آن سفر، سفر آخر ایشان بود که منجر به شهادت ایشان شد.
ما هشت سال با هم همسایه و دیواربهدیوار بودیم. حاج قاسم برای اربعین لحظهشماری میکرد تا شب اربعین برسد و دوستان رزمنده و خانوادهی معزز شهدا را جمع کند و به شیوهی کرمانی از آنها پذیرایی کند. با همان آب گوشت معروف کرمان و نان مخصوص کرمان یک تدارکی میدید و همواره یکجوری کرمان را با دفاع مقدس و جبههی مقاومت و اربعین و همهی ارزشها عملاً تلفیق میکرد. خدا انشاءاللّه حق این شهید بزرگوار را به گردنمان حلال بگرداند.