مؤخرهای بر سخنرانی سردار شهید حاج قاسم سلیمانی در جمع فرماندهان سپاه
خدا صحنه تاریک را با عمل مقدس مجاهدان روشن میکند
در سال 1398 چند ماهی پیش از واقعه شهادت حاج قاسم، همایش ستاد فرماندهی سپاه پاسداران انقلاب اسلامی، میزبان ایشان بود. حاج قاسم در این همایش حاضر شد، درحالیکه از راهی طیشده آمده بود. او از قلۀ کوه پایین آمده بود تا چیزی از قله را به ارمغان آورد: «من از تجربهای چهلساله میآیم. وقتی در دامنۀ قلـهای در حـال حرکت هستید و کسی در حال برگشت از قله است، از ماهیت او سؤال نمیکنید؛ سؤالات شما پیرامون راه و طریق است.» اما ارمغان شهید از آن قله چیست؟ او از آن قله میخواهد ما را به چه چیزی توجه دهد؟
از قله ارمغانی آوردهام
حاج قاسم، سخنرانی خود را با استعارۀ قله کوه و تمثیل خود به کسی که از قله بازمیگردد، آغاز کرده است. گویی تمام آنچه قرار است به زبان بیاورد، ارمغانی است که از آن قله بهکف آورده. در این آخرین سخنرانی خود (در جمع فرماندهان سپاه) یک جملۀ کلیدی دارد که در طول عمر جمهوری اسلامی، خصوصاً در روزهای اخیر که با تنشهای اجتماعی و اقتصادی روبهرو هستیم، طنین متفاوتی دارد؛ و شاید این جمله تمام دعوتی باشد که او را از قله کوه به جمع ما دامنهنشینان کشانده است: «برادران عزیز! سروران گرامی! راه آنقدر باز است که هیچ مانعی برابر ما وجود ندارد.»(شهید سلیمانی، 1398)
کسانی که با چشم دوختن به آشوبهای گذرا، ناآرامیهای اقتصادی و فساد اداری، دل از این ملک و مملکت بریده و ناامیدانه، هر آنچه هست و نیست را به کنار میافکنند، مسیر را نشناختهاند. اینان با تکرار دشواریهای مسیر، همچنین افراد فاسدی که در سیستم کارمندی و بروکراتیک رخنه کردهاند و مقایسه با ساختار غربی، برای افکار خود مشروعیت کسب میکنند. آنها با تکرار دشواریها و مشکلات، به دنبال ساختاری نو و نظاماتی دیگرگون میگردند؛ حالآنکه در حقیقت با مهآلود و تارنمودن مسیر پیش رو، امکان حرکت را میگیرند. گفتار این افراد راه نشان نمیدهد. یعنی نشان نمیدهد که چه درکی از آینده، جامعه، کنش و حکومت، مسیر پیش رو را ممکن میکند.
جمهوری اسلامی از یک درک اساسی نشأت میگیرد و این درک تنها راهی است که میتواند ایران را در مسیر قرار دهد. این درک، اساساً سیاسی است و جمهوری اسلامی را به پیش میبرد. چنین هویتی، حتی تنشهای اجتماعی (در سالهای اخیر بیش از پیش شاهدش بودیم) و بحرانهای اقتصادی را موانع مسیر پیش رو نمیداند، بلکه آنها را از اجزا و ابعاد صحنه میداند که باید به آنها تن داده و به استقبال آنها برویم. بحرانها، عارضۀ صحنه نیستند، بلکه بخشی از وجود جمهوری اسلامی را تشکیل میدهند. به این ترتیب این جمهوری اسلامی هیچ مانعی پیش رو ندارد؛ تهدیدها و چالشها خبر از تحرک و راهرفتن دارند، نه آنکه راویان انسداد باشند. شهید سلیمانی در آخرین سخنرانی خود نشان میدهد که اتفاقاً چنین درکی است که «ایران» را در صحنه نگه میدارد. مسیر این حاکمیت نه تنها مسدود که حتی مهآلود و تار نیست؛ بلکه «راه آنقدر باز است که هیچ مانعی برابر ما وجود ندارد». هر درکی جز این، صحنه را مخدوش میکند؛ چرا که واقعی نیست.
دعوت: به قله بازگردید
اما چه درکی از جمهوری اسلامی راه را چنین باز و بدون مانع میکند؟ واقعیت چیست؟ شهید سلیمانی برای پاسخ به این پرسش به وضع سپاه پاسداران در دوران دفاع مقدس بازمیگردد. دفاع مقدس قلهای بود که سپاه پاسداران و جمهوری اسلامی در آن به بلوغ رسیده و انقلاب اسلامی به بار نشست.
«سپاه یک روز بلوغ و عروج دارد که آن هفتۀ دفاع مقدس است. …سپاه توانست در صحنۀ دفاع مقدس، تولد و کودکی خود را به بلوغ و عروج واقعی برساند.» (شهید سلیمانی، 1398)
برخی با برگزاری یادبود، کنگره و یادواره شهدا، سعی میکنند دفاع مقدس و یاد شهدا را زنده نگه دارند. هر چند اینگونه مراسم لازم و مفید هستند، اما مطلقاً چیزی دربارۀ اصول اساسی جاری در دوران دفاع مقدس و منش تربیتی شهدای والامقام آن دوره متذکر نمیشوند و نیرو و فشاری در صحنه تولید نمیکنند.
«ما دفاع مقدس را در تربیتِ کم مطرح میکنیم. ما یادواره و کنگره برگزار میکنیم که برای یادبود شهداست، ولی فقط برای یک لحظه، یک روز و یک ساعت این یادواره اثر میگذارد؛ اما بعد دورن سپاه غایب میشود.» (شهید سلیمانی، 1398)
این در حالی است که سپاه پاسداران و شهدا در آن دوره بر منهجی فکری متولد شده بودند. این منهج فکری را البته نه همچون مشربی ذهنی بلکه همچون شیوه بودن باید فهمید. این اصول و خصیصهها، تنها نقطهای هستند که جمهوری اسلامی میتواند روی آن بایستد و صحنه را به پیش براند. شهید سلیمانی آن منهج فکری و آن شیوه بودن را در سه خصیصه، بارز و ظاهر میبیند.
عمل مقدس عمل خودفراموشی است
اولین اصل «عمل مقدس» است. عمل مقدس عملی است که اثرگذاری اساسی و ماندگار داشته باشد. بر خلاف چیزی که بسیاری گمان میکنند، عمل مقدس عمل بزرگ نیست. عمل مقدس در دوری از «خودخواهی، جاهطلبی، خودمحوری و خویشاوندپروری» تعریف شده و برخاسته از روح حماسی و انقلابیِ مقدس است؛ عملی که در آن فرد، خود را فراموش کرده و از غیرت و حقیقت دفاع از حق سرچشمه میگیرد. دو گونۀ عمل در دو مثال تبیین میشود: عمل امام حسین (ع) و عمل افرادی همچون اسکندر و نادر شاه: «اثر اسکندر بر یونان قدیم است اما از نگاه ملت ایران منفور است. اثر نادر در دورهای از ایران افتخارآمیز است، ولی برای ملت دیگری نفرتانگیز است؛ اما عمل مقدس، عمل امام حسین (ع) است. عملی است که در آن خودخواهی، جاهطلبی، خودمحوری و خویشاوندپروری راه ندارد. …عمل مقدس، عمل خودفراموشی است.»
اصل اول مورد اشاره شهید سلیمانی، صرفاً یک توصیۀ اخلاقی نیست. این توصیه تنها راه انقلاب اسلامی برای پیروزی و تنها مسیر جمهوری اسلامی برای بقا بوده و هست. ایرانِ آن روزها زخمی کهنه و عمیق از رژیم گذشته بر تن دارد. شکافهای اجتماعی، اقتصاد بیمار، شهرهای نامتقارن و فناوری ناسازگار، امکانات داخلی کشور را محدود میکرد. در شرایطی که تمامی امکانات مادی و معونههای مالی شرق و غرب عالم، علیه ایرانِ زخمخورده بسیج میشود، چارهای جز عمل مقدس باقی نمیماند. آحاد افراد جامعه باید به این فکر کنند عملی که با وجود تنگناهای موجود به صحنه آمده، تا چه اندازه اساسی است. آیا به روح و اساس جامعه نفوذ میکند؟ فردی که صرفاً به بزرگی عمل فکر میکند، بیشتر در جستوجوی اثر عمل در اعتلای نام خود است تا اثر عمل در اساس جامعه؛ و جامعهای که فرصتی ضیق دارد، مجالی برای خودنمایی نخواهد داشت.
آنچه حاجقاسم به آن اشاره میکند، چیزی است محقّق در تاریخ صدر انقلاب اسلامی؛ با مروری بر گزارشهای مربوط به آن ایام دستکم چهارنحوه فعالیت را در مردم آن روز میبینیم: الف. فعالیت آموزشی مانند نهضت سوادآموزی، کلاسهای قرآن، نهجالبلاغه، کتب شریعتی و دیگر کتابها و جزواتی که تا آن روز به چاپ رسیده بودند؛ ب. فعالیت دینی و تبلیغی از جمله برگزاری مراسمها و مجالسی مانند دعای کمیل و نماز جمعه؛ ج. فعالیت اجتماعی و رفع نیاز که ما آنها را با مجموعه فعالیتهای جهاد سازندگی در ذهن داریم؛ د. فعالیت نظامی که شامل خدمات انتظامی و حفظ نظم و امنیت میشد. فعالیتهایی کوچک (حتی در ابعاد یک خانه، یک هیئت خانگی، یک مسجد) اما مسئولانه.
مردم به این دلیل که به جامعه و انقلاب اسلامی احساس مسئولیت میکردند، در ذهن خود تنشی مداوم داشتند که کدام کار برای جامعه اساسیتر است. به همین دلیل به روستاهای دورافتاده رفته و به تعدادی معدود، سواد خواندن و نوشتن یاد میدادند؛ خاطرات مبارزان آن روزها در این خصوص گویاست. عدهای هم بهصورت خودجوش گروههایی کوچک در اندازههای ده تا بیستنفره را آمادۀ بهیاری در جبهههای جنگ میکردند؛ نظیر کاری که مرحوم کاظمی آشتیانی و گروهش رقم زدند. جمعیت دیگری هم به روستایی رفته و خرابیهای ناشی از سیل را جبران میکردند.
خود سپاه پاسداران هم در ماههای ابتدایی انقلاب و هم در اوایل جنگ، با اعمالی که لزوماً بزرگ نبودند، اما از «روح حماسی و انقلابی مقدس» برخاسته بودند، موجب تثبیت و بالندگی سپاه شدند. خاطراتی از این دست به وفور مشاهده میشود. جارو، جمعآوری زباله و تنظیم امور محله، مشاوره خانواده، کمک به اعضای محل برای تعمیر وسایل و رسیدگی به نماز جمعه شهر، بخشی از اقدامات کوچکی است که در روزها و سالهای ابتدایی انقلاب و دفاع مقدس از سوی مردم انجام میگرفت. نکته مهم این است که همین کارهای کوچک، در نقاطی به یکدیگر پیوند خورده و اثرات مهمی بر جامعه میگذاشتند. جارو زدن محلهای کوچک که همراه با «خودفراموشی» بود، اثری ماندگار بر جای گذاشته و موجب اعتلای نظامی شده که قدرتهای بزرگ جهان، به سختی میتوانند جلوی اثربخشی آن را بگیرند؛ گویی عمل مقدس که در اتصال «روح مقدس» به «روحالله» ممکن شدهاست؛ اثری در حد و اندازه روحالله بهجای گذاشته است، «إِنَّ رُوحَ الْمُؤْمِنِ لَأَشَدُّ اتِّصَالًا بِرُوحِ اللَّهِ مِنِ اتِّصَالِ شُعَاعِ الشَّمْسِ بِهَا» آن عمل از اساس در چنین اتصالی ممکن است و چنین روحی ممکن است صادر بشود: «تا کسی این روح را نداشته باشد، نمیتواند عمل مقدّسی انجام بدهد و خالق عمل مقدّسی باشد».
سپاه خطر کرد و از مرزها عبور کرد
دومین خصیصۀ جمهوری اسلامی «قیام و جهاد پیوسته» است. جهاد پیوسته در ارتباط با چهار کلیدواژه معنا پیدا میکند: تشخیص، حرکت، حکمت و جلوداربودن. عمل مقدس اگر میخواهد اثرگذار باشد، باید جهادگونه و پیوسته باشد. برای اینکه فردی در عمل خود پیوستگی داشته باشد، لازم است تشخیص دهد در کدام نقاط به حضور و عمل او احتیاج است و سپس به سمت آن موقعیت حرکت کند. بنابراین مسئله این نیست که یک عمل را پیوسته و کامل انجام دهیم (این موضوع، حداقلیترین ضرورت عمل مقدس است)، مسئله اینجاست که عمل مقدس با عملی دیگر تکمیل میشود. آیا فردی که عملی انجام داده و اثرگذار بوده است، به درستی تشخیص میدهد عمل ضروری بعدی چیست؟ آیا برای عمل بعدی آمادگی دارد و تن به دشواریهای آن میدهد؟ اگر فرد یا گروهی پیوسته خطرات را تشخیص داده و با حکمت به سمت آن خطر حرکت کرد، جلودار خواهد بود. چنین فرد یا گروهی، به دنبال این نیستند که دیگر افراد جامعه چه جهتی را دنبال میکنند تا بتوانند به این وسیله راه خود را بیابند، بلکه به دنبال خطراتاند و جهت خود را بر اساس ضرورت تشخیص میدهند. به همین دلیل همواره جلودار خواهند بود.
بهترین مثال برای توضیح بیشتر خصیصه دوم در سپاه پاسداران، حضور پررنگ و راهبردی سپاه ایران در نبرد محور مقاومت با داعش است؛ نبردی که بیرون از مرزهای ایران جریان داشت و سپاه برای حضور در جنگ بزرگ منطقهای، خطر کرد و از مرزهای امن ایران هم عبور نمود: «قیام پیوسته و جهاد پیوسته، مهمترین خصیصۀ سپاه پاسداران است. اگر این خصوصیت در سپاه نبود، هرگز صحنههایی مثل سوریه نجات پیدا نمیکرد. سپاه دولت را به دنبال خود کشاند. …اگر سپاه جلودار نبود در این موضوع هرگز عراق امروز این تناسب را با جمهوری اسلامی نداشت. اگر پایۀ اصلی سپاه بر مبنای قیام و جهاد نبود، هرگز سوریه امروز از این خطر بزرگ و مهلک نجات پیدا نمیکرد و در این جایگاه قرار نمیگرفت. سپاه خطر کرد و از مرزها عبور نمود.» این خصلت آنقدر برای شهیدسلیمانی مهم است که به آوردن مثالی عینیتر رو میآورند: «من روزی به عزیزی گفتم: میخواهم از شما اجازه بگیرم. ایشان گفت: مگر از من اجازه نمیگیری؟ گفتم: نه. گفت: پس چه اجازهای میخواهی بگیری؟ چندتا را گفتم که یکی را میتوانم اینجا با وجود این دوربینها بگویم. گفتم: میخواهم از شما اجازه بگیرم، یک هواپیمایی را بلند کنم، 300 رزمنده داخل آن بگذارم و 10 تُن موارد منفجره زیر آن بگذارم و درحالیکه مسلّحین، به سیم خاردار فرودگاه چسبیدهاند، آن را در فرودگاه دمشق بر زمین بنشانم. اجازه میدهید؟ سپاه یعنی این! سپاه خطر میکند اما با حکمت، با درایت. اگر سپاه خطر نکند و بترسد، دیگر سپاه نیست.»
شهید سلیمانی اقدامات سپاه را در چارچوب تدابیر حضرت آیتالله خامنهای (حفظهالله) و امام خمینی (ره) معرفی میکند. این اشاره به نکتۀ مهمی ارجاع میدهد. هرگونه اقدامی پذیرفته نیست، بلکه اقدامات باید مبانی و چارچوبی داشته باشند. منشأ این مبانی را نیز فردی معرفی میکند که در نقطهای سیاسی ایستاده و با مبانی دینی، مصالح و مفاسد و خطرات و تهدیدهای واقعی جامعه را تشخیص میدهد.
در ماههای ابتدایی انقلاب اسلامی و همچنین در دوران دفاع مقدس نیز شاهد قیام و جهاد پیوسته بودهایم. صدیقه صارمی که برای تدریس در نهضت سوادآموزی به روستا رفته بود، در اوقات بیکاری، کلاس روخوانی قرآن برگزار میکرد (مهدیزاده، 1397). نورالدین عافی، هر زمان از جبهه به شهر خود بازمیگشت، با آنکه گاهی به سبب مجروحیت حال مساعدی نداشت، برای دلجویی به خانوادههای شهدا سر میزد و در پایگاه بسیج به امنیت شهر کمک میکرد. دوستان مرحوم دکتر کاظمی آشتیانی (مؤسس پژوهشگاه رویان) در توصیف وی تعریف میکنند: «تفکر جهادی ایشان در محیط دانشکده، همزمان با وقوع جنگ تحمیلی و همچنین روح ناآرام ایشان که هر لحظه در تکاپوی یافتن گامی برای خدمت بود، باعث شد در محیط دانشکده و فضای کاری ایشان، هر روز شاهد اتفاقات نو و پویا باشیم. همین طور همزمان با فعالیتهای فرهنگی، برگزاری سمینار و کنگره، تفسیر کتب «اسرارالصلاه»، اعزام به جبهه و …، شاهد تأسیس مراکز درمانی بودیم؛ فعالیتهایی که هرگز پایان نمییافت و هر روز بنیانی نو در عرصه جهاد داشت». (زمانیان، 1398)
البته منظور از جهاد پیوسته این نیست که مجموعه فعالیتهایی (هر چند خوب و کارآمد) پشت سر یکدیگر و بدون وقفه انجام گیرد، منظور این است که هر عملی که انجام گیرد، در دل خود یا پس آن عمل، ضروریات و خطراتی هست. عمل در برابر خطری معنامند و ضروری میشود؛ بنابراین اگر فردی تن به عملی میدهد، میبایست ضروریات، خطرها و تهدیدهای پسِ آن را نیز کشف کند و عواقب آن عمل را نیز پی بگیرد. برای بازشدن این نکته به مثال شهید سلیمانی ارجاع میدهیم. سپاه وقتی تصمیم میگیرد وارد سوریه شود، مجموعه فعالیتهایی را نیز باید انجام دهد که خطرناک و درعینحال ضروری هستند. مثلاً در لحظهای از جنگ ضروری بود؛ تصمیم به نشاندن هواپیمایی که حامل 300 رزمنده و 10 تن موارد منفجره است، درحالیکه فرودگاه در احاطه مسلحین است!
در ادبیات حاج قاسم قیام و جهاد پیوسته در مقابل «رفع تکلیف» قرار میگیرد. زمانی که فردی قصدش از انجام عملی، صرفاً رفع تکلیف باشد، به انجام همان عمل اکتفا کرده و به ضروریات پس از آن توجه نمیکند. چنین فردی در منظر خود اینگونه میپندارد، کاری که به او سپرده شده بود، انجام داده و به او ربطی ندارد پس از آن چه میشود؛ اگر ضروریات دیگری نیز در پیش باشد، مشکل دیگران است و از گردن من ساقط میشود. حتی اگر فردی خطرات را تشخیص داد و اعلام کرد، باز هم مسئولیت صحنه را وا نهاده و کارها را صرفاً جهت رفع تکلیف انجام داده است. درحالیکه: «سپاه فقط نمیگوید که رفع تکلیف کند که بگوید من گفتم. سپاه خطر را تشخیص میدهد و بهسمت خطر حرکت میکند. قیام پیوسته و جهاد پیوسته مهمترین خصیصه سپاه پاسداران است. اگر این خصوصیت در سپاه نبود، هرگز صحنههایی مثل سوریه نجات پیدا نمیکرد.» (شهید سلیمانی، 1398)
فرصت در خطر نهفته است
سومین پایۀ جمهوری اسلامی «تولید فرصت از درون بحرانهای سخت و تاریک، نامشخص و نامعلوم» است. بحرانهایی که انتهای آن مشخص نبود و از درون ترس و وحشت سخت عبور میکردند. به این معنا جمهوری اسلامی تن به صحنه داده است؛ تن به واقعیت زندگی. واقعیت مبهم است و تنها زمانی بهطور کامل واضح میشود که تمام و مرده باشد. واقعیت مادامی که زنده است؛ تاریک و مبهم، با آیندهای نامعلوم است. جمهوری اسلامی زنده است، چون به زندهبودن صحنۀ واقعیات واقف است. هیچگاه منتظر نشده تا میدان پیش رو واضح و روشن بشود، به این خیال که بتواند برای لحظهلحظۀ آن برنامهریزی کند. چراکه صحنه همواره درون خود، امر ناتمام و بهتبع ناپیدا دارد. آنکس که به انتظار و به امید واضحشدن و متعیّنشدن مناسبات مینشیند تا خود مناسبات برای مشارکتش جایی باز کنند، در آیندۀ صحنه شریک نیست؛ بلکه محکوم است به احکامی که مناسبات برای او رقم خواهند زد.
جمهوری اسلامی زنده است، از آن رو که به انتظار واضحشدن مناسبات نمینشیند که خود با مشارکت در تحقق واقعیات، صحنه متعین و معلوم میکند. راه این مشارکت، تندادن به بحرانهای سخت و تاریک و نامشخص و نامعلوم است. اینجاست که تمایز عمل مقدسِ انسان انقلاب اسلامی روشنتر میشود. عمل انقلابیها، در زبان خودشان با عنوان «انجام تکلیف» نامیده میشود. گاهی مسیر پیش رو تاریک و نامشخص است اما انسان انقلابی بر مبنای چارچوب تکلیفی که از جانب ولی مشخص شده است عمل (جهاد) میکند و حاصل این عمل روشنشدن مسیر و ممکنشدن فهم صحنه خواهد بود: وَالَّذِينَ جَاهَدُوا فِينَا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنَا (عنکبوت / 69) چیزی که قاسم سلیمانی بارها و بارها آن را در میدان عمل آزموده است. مثال او ماجرای سوریه است: «سوریه خیلی ترسناک بود. 16 درصد سوریه باقی مانده بود. سپاه 1400 کیلومتر تا مرکز این درگیری فاصله داشت. اولین اتفاقی که در حادثۀ سوریه افتاد، همسایۀ ما ترکیه راه ما را بست و اجازۀ پرواز به هواپیماهای ما نداد. سپاه وارد این صحنه شد و سینۀ خود را سپر کرد.»
در روزها و ماههای ابتدایی پیروزی انقلاب اسلامی و در تمام طول دفاع مقدس این امر بهوضوح مشاهده میشد و اساساً انقلاب، جمهوری اسلامی و دفاع مقدس در فضایی تاریک و نامعلوم به راه خود ادامه دادهاست. تمام اوراق خاطرات مبارزان و مجاهدان صدر انقلاب اسلامی مملو از مصادیق مصدِّق این مطلب است؛ چندانکه نگارنده دقیقاً نمیداند کدام خاطره را روایت کند! جهاد سازندگی کار خود را آغاز کرد، بیآنکه بداند معونهها، منابع مالی و امکانات مادی را از کجا تهیه کند، به کجا نامه بزند، از کجا مجوز دریافت کند و به کجا پاسخگو باشد (مشایخی، حسینی، 1396). کمیتههای انقلاب اسلامی یک هدف برای خود تعیین کرده بودند و آن حفظ امنیت جامعه بود. عموماً کمیتهها آیندۀ واضحی برای خود نمیدیدند و تنها در دل صحنه بود که راه خود را باز کرده و تصمیم میگرفتند که قدم بعدی چه باشد (جاپلقی، 1397).
بارزترین نمونه این خصیصه، خود سپاه پاسداران است. سپاه از روز نخست وارد عرصههای گوناگونی میشد، درحالیکه تصویر دقیقی از آن عرصهها نداشت. فعالیتهایی مانند خدمترسانی و آموزش بخشی از آن عرصهها بود. اما با نامعلومبودن فضای جنگ تن به این صحنه داد. سپاه پاسداران، جهاد سازندگی و کمیتهها با تندادن به صحنه، هم میآموختند که چه باید بکنند و هم صحنه را واضح و معلوم میکردند. در واقع خود آنها با پیجویی همان چیزی که آنها را به صحنه آورده بود، در حال محقّق کردن صحنه و شکلدادن به آن بودهاند.
قله کجاست؟
اگر این سه خصیصه، ویژگی و پایه را کنار یکدیگر بگذاریم، به یک کلمه میرسیم: سیاست. فردی که عملی انجام میدهد، باید منتظر پیامدهای آن عمل باشد و برای هر یک از آن پیامدها نیز عمل مقدس دیگری را تدارک ببیند. همچنین برای آنکه همان عمل اول به ثمر برسد، عموماً لازم است کارهایی تدارک شوند تا نیروی آن عمل آزاد و بارز بشود. بنابراین ما با میدانی طرف هستیم که هر لحظه در حال خلقشدن است. میدان عمل، اساساً امری از پیش معلوم نیست. بنابراین باید دل به میدان داد و جویا و پیجوی امر ناپیدا بود. صحنه زمانی پیچیده میشود که بدانیم نیروهای مختلفی در آن حضور دارند و هر یک عملی را انجام میدهند. این مجموعه اعمال، بر عمل و تصمیم ما اثر میگذارند. به همین دلیل است که برای بهثمررسیدن یک عمل واحد، باید مجموعه اقداماتی انجام گیرد تا همان عمل به بار بنشیند. بنابراین فردی که وارد میدان میشود، باید در هر لحظه صحنه را خلق کند. این یعنی سیاست. سیاست تن به میدان دادن و خلق مجموعه اعمالی است که به خلق صحنه بیانجامد. سیاستمدار مسئولیت جامعه را برعهده میگیرد و جامعه را به سمت اهدافی که در همان لحظه خاص به مصلحت جامعه میداند، هدایت میکند؛ البته در تناسب با راه ازلی-ابدی انسان.
نمونۀ کامل آن جنگ تحمیلی است. در سال ابتدایی، بخشهای بزرگی از خاک کشور به تصرف عراق درآمد. با کمک نیروهای مردمی، سرعت حرکت ماشین جنگی عراق کند شد، اما متوقف نشد. عملیاتهای کوچک و بزرگ ارتش و سپاه پاسداران نیز دستاوردهایی ناچیز داشتند. دولت هم به اشکال مختلف سنگ جلوی پای رزمندگانی میانداخت که از جان و دل تلاش میکردند. در این شرایط سپاه پاسداران چند عملیات محدود طراحی کرد تا اهدافی کوچک اما استراتژیک را بگیرد. وسعت این عملیاتها کمتر از 100 کیلومتر و عموماً حدود 30 تا 40 کیلومتر مربع بود. این نبردها که در طرحی مشترک با ارتش طراحی میشدند، با پیروزی قرین شدند. پس از اولین عملیات محدود، یعنی عملیات «امام مهدی (عج)»، شهید حسن باقری گزارشی از مراحل و دستاوردهای عملیات را در مجله سروش به چاپ میرساند؛ در بندهای پایانی گزارش از «جمهوری اسلامی عراق» نام میبرد و از اهدافی مانند برهمزدن نظم منطقه و بهلرزهدرآوردن آمریکا و اسرائیل سخن میگوید (سالمینژاد، 1395).
فردی که مسئولیت صحنه را برعهده گرفته باشد، به جای آنکه از بزرگی و مهابت هدف و تطویل و مخافت مسیر بهراسد، دل به خطر داده، قدم در مسیر نامعلوم گذاشته، از درون ترسها فرصت تولید کرده و عملی مقدس پایهریزی میکند. در عملیاتی کوچکی که وسعتش از 30-40 کیلومتر مربع بیشتر نیست، آینده پرصلابت جبهه حق را مشاهده و پیگیری میکند! او میبیند که همین نفسها و نفَسهای مقدسی که خالق این عملیات کوچکاند، رو سوی برهمزدن نظم منطقه دارند و اثرشان بر زمینی میلیونها کیلومتر مربعی هویدا خواهد شد.
شهید باقری در مقاطع مختلف در توصیه به رزمندگان تأکید میکند که به جای کشتن سربازان عراقی، آنها را اسیر بگیرید تا در طول دوره اسارت برای جمهوری اسلامی عراق آماده شوند. این توصیه نشان میدهد شهید باقری در ذهن خود ابعاد گوناگونی از میدان و سیاستهای درون آن را تصویر کرده است. سیاستی که پس از 30 سال به بار نشست. شهید سلیمانی در سخنرانی خود تأکید میکنند:
«سپاه اتصال سرزمینی بین مقاومت ایجاد کرد؛ یعنی ایران را به عراق متصل کرد، عراق را به سوریه متصل کرد، سوریه را به لبنان متصل کرد. امروز شما میتوانید از تهران سوار ماشین شوید و در ضاحیۀ بیروت پیاده شوید.» (شهید سلیمانی، 1398)
سیاستی که 30 سال قبل و در دهه 1360 طراحی شد، در دهۀ 1390 به سر منزل مقصود رسید. این سیاست در دل خطیرترین تجربهای که یک مملکت میتواند تجربه کند، طراحی و پیگیری شد؛ یعنی در دل جنگی خونین و در وضعیتی که دشمن بار خود را بر شهرها و قریههایی درون خاک ما بر زمین گذاشته بود. در دورانی که دغدغۀ کسانی رفع و دفع خطر بود، حسن باقری به نیروی عالمگیرِ نهفته در این خطر مینگریست.
بار صحنه همواره بر دوش مردی است
در چنین شرایطی که سپاه پاسداران و جمهوری اسلامی خود را در وضع نامتعین صحنه نگه داشته و خود را آمادۀ خطرات پیش رو نموده است، نمیتوان انتظار داشت که بر اساس ابلاغیات، دستورالعملها و قوانین حرکت کنند. دستورالعملها چندان زور و توان ندارند که مسئولیت صحنه را بر عهده بگیرند. بار صحنه همواره به دوش مردی در صحنه است. بسیاری از نهادها برای آنکه خیالشان از آینده آسوده باشد، پیشبینی میکنند که در صحنه چه اتفاقاتی رخ خواهد داد و برای هر اتفاقی یک قانون جعل میکنند. بنابراین مجموعه دستورالعملهایی وضع کرده و آنها را به زیرمجموعۀ خود ابلاغ میکنند. این نهادها تلاش میکنند میدان عمل پیش رو را مدیریت کنند و هیچ نقطهای وجود نداشته باشد که از دستشان خارج شود. برای آنکه تصویر مورد اشاره واضح شود، بهترین راه این است که سازمانهای بروکراتیک را با نگاهی دقیقتر ببینیم. «ارتش» به همان معنای کلاسیکش بهترین نمونه این نگاه است. (نگارنده امید دارد از این مثال، تقابل ارتش و سپاه پاسداران متبادر نشود، و گمان نشود که قصد این نوشتار انتقاد به ارتش سرافراز جمهوری اسلامی است. اینجا قصد ما نزدیک شدن به فهم دو نوع ساختار (بروکراتیک و سیاسی) است؛ وگرنه ارتش جمهوری اسلامی چنان بزرگ و پرافتخار هست که محتاج تمجید این نوشتار نباشد.)
ما ایرانیان درباره ارتش یک ضربالمثل داریم: «ارتش چرا ندارد.» در خود ارتش هم این عبارت کاربست فراوان دارد و جزء مؤلفات ذاتیِ هویت ارتش است. این عبارت به دو دلیل در ارتش گفته میشود. دلیل اول آن است که ارتش هر نکتهای را پیشبینی کرده و برای آن برنامهریزی دارد. دلیل دوم این است که فرماندهان (مدیران) بالادستی به کلیت صحنه اشراف دارند و با توجه به اطلاعات جامع خود، دستورالعملهایی ابلاغ میکنند. پرسنل زیرمجموعه نیز بهدلیل آنکه اشراف اطلاعاتی و علم کافی ندارند، نمیتوانند برای مقتضیات صحنه تصمیم صحیحی اتخاذ کنند و عملکرد مناسبی داشته باشند. بههمیندلیل بهترین عملکرد برای نیروی ارتشی این است که دستورات مافوق را به انجام رسانند. این دستورات در طول زمان تکرار میشوند و آنچه ما ذیل عنوان دستورالعمل از آن یاد میکنیم، دقیقاً دستوراتی از همین قبیل است. این نگرش تبعات مهمی دارد.
برای کارکنان ارتش مهم این است که ابلاغیات را اجرا نمایند. وقتی به نیروی تحت امر، اینگونه تفهیم میشود که توانایی تمشیت صحنه را خارج از دستورالعملها ندارند، نمیتوان انتظار داشت که نیروهای ارتش در مقابل دیگر مسائل (درجنشده در آییننامهها) واکنش نشان دهند. از آنجایی که انتظار فرماندهان و نهادهای بالادستی، صرفاً حسن اجرای اوامر است، از نیروهای تحت امر خود، بازخواست میکنند که آیا دستورات را به درستی انجام دادهاند یا خیر. نیروها نیز در حدی به وظایف خود عمل میکنند که پاسخی برای فرماندهان داشته باشند. حتی اگر لازمۀ صحنه باشد، بیش از خواستۀ فرماندهان به انجام نمیرسانند. یعنی نیروهای ارتش، چنانکه ایده کلاسیک ارتش اقتضا میکند، قصد دارند تکلیفی را که بر عهدۀ آنان گذاشته شده از گردن خود رفع کنند. این همان «رفع تکلیف» است که شهید سلیمانی به آن هشدار میدهد.
نکتۀ دیگر این است که نیروهای ارتش بیش از آنکه به میدان و صحنه مسئولیت داشته باشند، به سلسلهمراتب خود، احساس مسئولیت میکنند. بههمیندلیل سلسلهمراتب و چارچوب ارتش از هر امری مهمتر میشود. شهید سلیمانی در سخنرانی خود به اینکه در سپاه پاسداران نیز چارچوب کلاسیک و تخصصی اولویت پیدا کند، هشدار میدهد. او سپاه را نه یک سازمان نظامی کلاسیک، بلکه یک منهج، مدرسه و نوعی از تربیت معرفی میکند. اتفاقاً سپاه نمونه، «سپاه بیجایگاه» است. سپاهی که در آن ساختار کارمندی که صرفاً مقید به دستورالعملها باشد، وجود ندارد، بلکه منهج و راهی است که با اصولی که گفته شد، تن به سیاست میدهد.
«در بخشی از عبارتهای ما این ذکر میشود که سپاه یک ارگان است، یک نهاد و مؤسسه است. از عملکردها و از انتظاراتی که از سپاه وجود دارد، از تأثیر سپاه بر جامعه، در ابعاد فکری، در ابعاد هدایتی، در ابعاد جهادی، در ابعاد حمایتی، میتوان این تصور را داشت که سپاه “منهج فکری” است؛ نه یک نهاد یا سازمان نظامی صرفاً کلاسیک از نوع دیگر سازمانها. درست است که سپاه، ساختار، آییننامه، قواعد و قوانینی دارد اما واقع مطلب، سپاه در عملکرد خود نشان داد که “منظومه فکری” و “مدرسه” است.»(شهید سلیمانی، 1398)
نگاه شهید سلیمانی در کلیت جمهوری اسلامی نیز قابل پیگیری است. لفظ جمهوری اسلامی بسیاری را به یاد مجموعهای از سازوکارها، نهادها و قوانین، برای ادارۀ امور حکومتی میاندازد. اما شهید سلیمانی جمهوری اسلامی تراز را نه یک نهاد، بلکه منظومهای فکری میداند که مسئولیت جامعه را بر عهده گرفته و در این راه تن به خطر و آیندهای نامعلوم میدهد. «این اصول با عظمت اخلاقی» جمهوری اسلامی و مردم را در اوج قلههای عزت و عظمت قرار میدهد.
«یک نگرانی وجود دارد که در این دورۀ تغییر نسلها، سپاه از هویت و ماهیت حقیقی خودش بیگانه شود؛ چارچوب کلاسیک تخصصی و حرفهای خود را پیش بگیرد و از آن اصول با عظمت اخلاقی که منشأ همۀ پیروزیهای سپاه بود، فاصله بگیرد.»
در سپاه پاسدارانِ بیجایگاه، بیش از آنکه سلسلهمراتب، ساختار، نظام کلاسیک و میز و دفتر مهم باشد، اعضای سپاه و عائلۀ آن مهم است.«سپاه بیدرجهها یادتان هست؟ سپاه بیجایگاه یادتان هست؟ سپاهی که کلمۀ برتر و برجستۀ آن برادر بود، یادتان هست؟ آن سپاه مظهر است.»(شهید سلیمانی، 1398)
یعنی سپاه پاسداران به جای آنکه با ساختار و عناوین نهادی معرفی شود، با «کارکنانش» شناخته میشود. به جز آنکه ساختار و قواعد باید به درستی کار کنند، ملاک این است که آیا آحاد کارکنان سپاه، با جان و دل، با احساس مسئولیت و با طیبخاطر به کار مشغول هستند یا نه. بههمیندلیل سپاه پاسداران وظیفه دارد اعضای تحت تکفل خود را آباد کند؛ ظاهر این آبادکردن شاید کمک معیشت و حفظ کرامت خانوادههای رزمندهها و مجاهدین سپاه باشد؛ اما باطن مطلب آن است که جمع سپاه که جمعی برآمده از آن منهج و تربیتشده در صحنۀ مجاهدت است، نباید از دست برود. سپاه مسئول بیت خود (خانوادهها، فرزندان، بازنشستهها و وابستهها) است و باید آنها را با محبت در دامن خود بیاورد. شهید سلیمانی آبادکردن خانوادههای اعضای سپاه پاسداران را همان مقدمۀ (دستکم یکی از مقدمات) برپایی منهج سپاه و منهج ولایت میداند. چرا که در نظر حاج قاسم، منهج فکری سپاه و منهج ولایت نه اصول موضوعه کتابی، بلکه یک جریان تربیت انسانی است؛ «سپاه مسئول بیت خود است. «أنا ربُّ البَیت، أنا ربُّ الإبل». باید به سپاه توجه کرد … باید آن را آباد کنیم. برادران فرمانده در استانها! سراغ فرزندان جنگ را بگیرید. آنها را دست گرگهای چپ و راست ندهید. اینها را با محبت در دامن خود بیاورید. اینها باید تابع منهج سپاه باشند، منهج سپاه، منهج ولایت است.»(شهید سلیمانی، 1398)
پیشبرد این منهج نیز نه برعهده کتابها و تربیت کتابی که حاصل مراودۀ انسانی است. شهید حاج قاسم سلیمانی در این خصوص به تصریح سخن گفتهاست: «از شما و خودم سؤال میکنم، برخی از برادران اهل تفقه و بحث و بررسی در این مجمع حضور دارند، لذا ممکن است به آنها جسارت شود اما ما عامه، من قاسم سلیمانی و همۀ آحاد جامعۀ ما، آیا دینمان را از کتابها گرفتهایم؟ ما از کتابها متدین و متعصب به دین شدیم؟ یا از تاسوعا و عاشورا و امام حسین (ع) متعصب و متدین شدیم؟ کدام بر ما اثرگذار بوده است؟ کدام دین ما را شعلهور کرده و ما را در مرکز تشیع در دینداری و شیعهگری حفظ کرده است؟ …جامعۀ فاسد شاهزده ما که آمار مشروبفروشیهای آن از آمار نانواییها بیشتر بود. چه چیز این تحول عظیم را به وجود آورد؟ امام. امام با سلوک و رفتار و اخلاق خود. با همۀ تهاجمات فرهنگی علیه کشور ما، چه چیزی کشور را در برابر این تهاجم فرهنگی حفظ کرده و بر صبر این مردم افزوده؟ ناملایمات و کژیهای مدیریتی را تحمل میکنند؟ آنچه اثرگذار بوده، الگوی رفتاری مجسم واقعی اثرگذار بهعنوان “امام خامنهای (دام عزه)” است» (شهید سلیمانی، 1398)
کتابها ما را مؤمن نکردهاند، بلکه حجت ما در ایمان و عمل، همواره کسی است. مردی باید در صحنه باشد تا ایمان و تربیت و آن منهج فکری، در صحنه حاضر بشود و در میدان استوار بماند. حاج قاسم این مثال را منطبق بر تمام جبهه مقاومت میکند:«این شیعۀ لبنان قبلاً بیش از این بود، اما صلاحالدین ایوبی آمد، قتلعام کرد. همین طرابلس که تماماً شیعه بودند، تماماً سنّی شدند یا روستاهای بزرگ و مهمی در جنوب لبنان، تماماً سادات بودند که مسیحی شدند. این ابیالهاشم و همین جماعت عون، همه شیعه بودند. چرا آن روز این اتفاق افتاد و چرا امروز این اتفاق نمیافتد و همان جمع کوچکتر از آن روز، امروز مهمترین قدرتهای صاحب فناوری را زمینگیر کردهاند؟ چون الگوی رفتاری مهمی به نام “سیدحسن نصرالله” حفظهالله را دارد. “زیدیه” در یمن ۶۵ درصد کشور یمن را تشکیل میداد؛ زیدی که عاشق فرهنگ تشیع است. شما در تاسوعا و عاشورای امسال در یمن دیدید که چه گذشت؛ فقط مشابه آن در ابعاد کمتری در شهرهای زنجان و بم که مظاهر عمومی و اجتماعی را نشان میدهد، مشاهده میشود؛ اما این زیدیه در دورۀ گذشته فراموش شد. این جمعیت ۶۵ درصدی در این جغرافیای مهم، تبدیل شـد بـه جمعیت ۴۵ درصدی؛ هر دورهای را وهابیت بلعید اما یک جوان آمد، احیا کرد. این تأثیرات رفتاری است. اینها تأثیرات اسوهها و الگوهاست. او فقط یک فرمانده نظامی نیست. دور از صحنۀ نظامی است اما اثر رفتاری، اخلاقی و اعتقادی دارد. یک جامعه را ولو از راه دوربین مداربسته و از راه دور متحوّل کرده است.»(شهید سلیمانی، 1398)
بار مناسبات را، بار خطرات را، بار تمام صحنه را، نه دستورالعملها و سازوکارها که جوانی با روح حماسیِ انقلابی دقیقا در همین لحظهای که نوشته قلمی میشود، بهدوش میکشد. همین مسیر را میتوان تا جمهوری اسلامی ادامه داد. جمهوری اسلامی با تندادن به عرصۀ خطیر واقعیت و با دلخوشنکردن به دستورالعملها و آییننامهها –که واقعیت را مفروض میگیرند و حکم میکنند پیش از آنکه به صحنه آمده، چشم بگشایند -، در میدان حاضر شده و با مراودهای انسانی، جریانی انسانی را همچون جبهه مقاومت شکل و توسعه داده است.
حاصل عمر
نتیجه و ثمرۀ تمام آنچه حاج قاسم سلیمانی در این سخنرانی به عنوان اصول اساسی جمهوری اسلامی و سپاه به زبان آورد، در گزارش مختصر او حول کار خودش در نیروی قدس هویدا و آشکار است. ایشان کار نیروی قدس در چهار مورد خلاصه میکند:
«1.سپاه مقاومت را هم کمی و هم کیفی توسعه داد و مقاومت را از یک جغرافیای دو هزار کیلومترمربعی در جنوب لبنان، به نیممیلیون کیلومترمربع توسعه داد. سپاه مقاومت را در ابعاد کیفی آن چنان تقویت کرد که امروز بار دیگر عملیات بیتالمقدس را در عملیات انصارالله یمن راه انداخت. … همه تلاش آمریکا و رژیم صهیونیستی این است که این توسعه کیفی متوقّف شود.
2.سپاه اتصال سرزمینی بین مقاومت ایجاد کرد؛ یعنی ایران را به عراق متصل کرد، عراق را به سوریه متصل کرد و سوریه را به لبنان متصل کرد. امروز شما میتوانید از تهران سوار ماشین شوید و در ضاحیه بیروت شوید. … سپاه توانست این اتصال سرزمینی را بهوجود بیاورد و دشمن را در جلوگیری از این اتصال شکست دهد.
3.سپاه همه دشمنان منطقهای را از نقطه هجوم و به قولما کرمانیها کرکریخوانی به نقطۀ ذلت کشاند. رژیم صهیونیستی را وادار کرد دور تا دور شهرهای خود، دیوار قطور و بلند بکشد. این برای وقتی بود که هوافضای پرافتخار سپاه و نیروی دریایی، این فناوری را در اختیار نداشتند. امروز این حصارها در مقابل سپاه و ارادۀ سپاه ارزشی ندارد.
4.سپاه هیمنه مخوفترین و قویترین، حجیمترین و مجهزترین ارتش دنیا را شکست و آن ارتش آمریکاست.» اینها همگی ثمرات منش سپاه پاسداران در نقطهای است که با اصول اولیۀ خود و طبق روح حماسی و انقلابی خود اقدامات اساسی انجام داده است. جمهوری اسلامی با این اصول و با این درک میتواند در صحنه باقی بماند و به مسیر خود ادامه دهد. این روح در خطر، فرصت میبیند، کارش مجاهدت مدام و اساسش در اتصال به روحالله بر پایه عمل مقدس است. با چنین روحی و در چنین راهی است که حاج قاسم آن جمله کانونی را به عنوان آخرین بیاناتش بر آن زبان مبارک جاری میکند؛ «راه آنقدر باز است که هیچ مانعی برابر ما وجود ندارد.»
نوشته: سبحان جدیدساز
منبع:به نقل از پیششماره دوم نشریه سوره / بهمن ۱۴۰۱
منابع:
– آباد، معصومه (1393)، من زندهام: خاطرات دوران اسارت، تهران: بروج
– جاپلقی، محمود (18 بهمن 1397)، «اگر کمیته نبود هرجومرج چندین سال طول میکشید»، حریم امام، شماره 356
– حسینی، محمدرضا و علی مشایخی (1396)، رسم جهاد: تجربههای کار جمعی در جهاد سازندگی به روایت حسینعلی عظیمی، تهران: راهیار
– زمانیان، محمدعلی (1398)، داستان رویانا: تاریخ شفاهی دکتر سعید کاظمی آشتیانی در پژوهشگاه رویان، تهران: راهیار
– سالمینژاد، عبدالرضا (1395) پایگاه منتظران شهادت: نگاهی گذرا به شکلگیری و عملکرد قرارگاه کربلا، تهران: نیلوفران
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ، (1395) فاتحان سایت و رادار: گزارش عملیات فتحالمبین، تهران: نیلوفران
– سپهری، معصومه (1391)، نورالدین پسر ایران: خاطرات سید نورالدین عافی، تهران: شرکت انتشارات سوره مهر
– مهدیزاد، هدا (1398)، خاطرات صدیقه صارمی: رزمنده، مربی نهضب سوادآموزی و مربی پرورشی دهه 60 تبریز، تهران: راهیار
– اهوازی، حسین بن سعید، المؤمن، قم: مؤسسه الامام المهدی
دیدگاهی ثبت نشده است