گفتگوی اختصاصی مکتب حاج‌قاسم با استاد اصغر طاهرزاده

نسبت پیام عاشورا و شهیدحاج قاسم سلیمانی

از مهم‌ترین ویژگی‌های مکتب سلیمانی، پیوند و وابستگی ناگسستنی رهپویان این مکتب با نهضت حضرت سیدالشهدا علیه‌السلام و عاشورای حسینی است، تا جایی که این شهید والامقام با افتخار اظهار می‌کردند که «ما ملت شهادتیم، ما ملت امام حسینیم».از همین رو به مناسبت ایام عزاداری سید و سالار شهیدان متن مصاحبهٔ اختصاصی مکتب حاج‌قاسم با استاد اصغر طاهرزاده پیرامون نسبت پیام عاشورا و شهید سلیمانی خدمت مخاطبان گرامی تقدیم می‌گردد.

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم
بسم الله الرحمن الرحیم

نسبت پیام عاشورا و شهید حاج قاسم سلیمانی
بنایمان بر این است که در افق نگاه کربلایی، نسبتی بین کربلای تاریخی حضرت اباعبدالله و کربلای خودمان که نمادی مثل حاج قاسم سلیمانی را در شهادتش دارد، تحت عنوان نسبت پیام عاشورا و شهید حاج قاسم سلیمانی یک صحبتی داشته باشیم. بحث می‌کنیم به امید اینکه بفهمیم ما در این تاریخ در کجای نهضت اباعبدالله قرار داریم؟ و نهضت اباعبدالله چگونه ما را فراگرفته است؟ آیا ما هم می‌توانیم آن یگانگی‌ای را که یاران حضرت در نسبت با حضرت در کربلا برای خودشان شکل دادند، در کنار نماد این زمان یعنی حضرت امام (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) با افقی که شهید حاج قاسم سلیمانی برای ما به ظهور می‌آورد، شکل بدهیم و حاضر بشویم و بنگریم؟

بشر آخرالزّمانی و نیاز به فهم نهایی‌ترین حضور
چقدر خوب است در رابطۀ نهضت اباعبدالله و انقلاب اسلامی، به حادثۀ کربلا و حضور انسان‌ها در جهان امام حسین (علیه‌السلام) و از طرفی به حضور مردم ما در این زمانه در جهان حضرت امام خمینی (قدّس‌سرّه) بیندیشیم. خیلی عجیب است؛ مکرّر شنیده‌ایم که حضرت اباعبدالله می‌توانستند یک‌جوری قضیه را تمام کنند، اما نکردند. از این عجیب‌تر این است که ایشان به یارانشان فرمودند: «بروید.» یعنی امام زمان به انسان بگوید برو؛ یعنی هیچ گناهی بر گردنشان نبود؛ پس چرا ماندند؟ به نظر من امروز فهم این قضیه روشن شده است؛ چرا؟ چون بشر آخرالزّمانی نیاز دارد تا این نهایی‌ترین حضور را بفهمد؛ حضوری که اصحاب کربلا برای خودشان تعیین کردند. این تاریخ با حضرت اباعبدالله آغاز شده است و تا زمان حاضر ادامه پیدا کرده است. ادّعای من این است که زهیر، بریر و مسلم بن عوسجه، کنار حاج قاسم خود را ادامه می‌دهند. بریر و زهیر در جستجوی چه چیزی هستند که می‌مانند؟ وقتی حضرت می‌فرمایند: «بروید» می‌گویند: «اگر هزار بار سوخته بشویم و متولد بشویم از تو جدا نمی‌شویم.» پس معلوم است که می‌خواهند در تاریخی که با حضرت اباعبدالله شروع شده است، حاضر بشوند. این را من این‌گونه تعبیر می‌کنم: جهان حسین (صلوات‌الله‌علیه)، جهان اباعبدالله (رزقنی‌الله‌ایاکم).‌ خوشا به حال زهیر، بریر، مسلم بن عوسجه و حبیب بن مظاهر و آنهایی که در زیارت عاشورا نام برده می‌شوند. همان‌طور که می‌دانید زیارت عاشورا زیارتی است که امام تدوین کردند و سلام می‌دهند به شهدای کربلا. حرف این است که آیا می‌توانیم حضور حضرت امام را در ادامۀ همان تاریخی بدانیم که قیام اباعبدالله ذیل اسلام به وقوع پیوست و تاریخ جدیدی آغاز شد؟ اگر این‌طور است، همان‌طور که بریر در جهان امام حسین (علیه‌السلام) حاضر است، ما شهدایمان را در جهان حضرت امام (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) حاضر می‌یابیم. شهدا در جهان امام خمینی (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) گمشده‌شان را پیدا می‌کنند. این خیلی مطلب مهمی است؛ یکی از رازهای انقلاب اسلامی این راز است. از نظر من این مسئله‌ای است که نباید ملامت بشود و ما باید بر روی آن بمانیم. رازی است که انسان در آنجا که تاریخ شهادت شروع شده است حاضر بشود تا اینکه بتواند شهید بشود. شرح‌حال و احوالات شهدا را بخوانیم و بفهمیم که چرا می‌خواهند با حضوری که امام خمینی در تاریخ آورده‌اند خودشان را حاضر کنند؟ و این حضور یعنی شهادت. شهادتی که بنده می‌فهمم، شهادت حضور در جهان حضرت اباعبدالله است؛ شهادتی که حضرت اباعبدالله در ابتدای تاریخ شهادت شروع کردند و حضرت امام ادامه دادند. بعد از قطعنامه امام یک پیامی دارند و می‌فرمایند: «این راه ادامه دارد، خدا کند مشعل شهادتی که ما برافراشتیم، زمین گذاشته نشود.» دیگر قطعنامه شد، پس دیگر جنگی نیست! پس چگونه راه ادامه دارد؟ خیر چنین نیست. این چیز عجیبی است. دیدید که امثال حاج قاسم قاپیدند، رفتند و پرواز کردند. امثال حاج قاسم، چرا دنبال شهادت می‌دوند؟ متأسفانه از اینها ساده می‌گذریم. این یعنی در این آغاز تاریخی که حضرت امام آن را معنا کرده‌ است بودن در دل شهادت را می‌خواهند؛ می‌خواهند عقب نیفتند. حالا بحث دیگری پیش می‌آید که امثال شهید آوینی‌ها این را می‌خواهند با قلم و ادبیّاتشان ادامه بدهند. عجیب این است که آوینی هم قلمش شهادت‌پرور می‌شود و هم خودش شهید می‌شود که آن بحث دیگری است. در زمینۀ ارتباط نهضت اباعبدالله و انقلاب اسلامی به فضای کربلا و حضور انسان‌ها در جهان امام حسین در آن زمان و به حضور مردم در زمان حضرت امام خمینی (رضوان‌الله‌تعالی‌علیه) بیندیشیم. اندیشیدن هم که یک نوع به جلو بردن خود است؛ اندیشیدن غیر از مطّلع شدن است.

افق گشوده‌شده در مقابل شهید و آیندۀ توحیدی
همین نکته را میخواهیم بگوییم که چرا جلوآمدن و در آینده حاضرشدن را باید در این قضیه بابش را باز کنیم؟ این‌طور عرض کردم که افق گشوده‌شده در مقابل شهید و آیندۀ توحیدی که منجر به ولایت الهی می‌شود، امر مهمّی است که شاهد قرآنی هم کمک می‌کند. حرف ما این است که یک افقی گشوده می‌شود که شهید برای حضور در آن افق می‌آید و خودش را حاضر می‌کند؛ که چه بشود؟ که ولایت الهی محقّق بشود. «اللَّهُ وَلِيُّ الَّذِينَ آمَنُوا»{1} این شروع یک فکر است نه حضور در یک تاریخ.

حالا در جاهایی می‌بینیم که ولایت جاهلیت در رقابت با ولایت الهی قرار می‌گیرد که یکی از این جاها، کربلا است. اموی‌ها آمدند تا ولایت جاهلیّت را حاکم کنند؛ اموی‌ها با عباسی‌ها فرق می‌کنند؛ نه اینکه نکتۀ مثبت به بَنی‌العباس بدهیم، ولی دو تفکر است. اموی‌ها برخی زرنگی‌های عجیب و غریب و استعدادهای واقعاً عجیبی دارند؛ آنهایی که می‌گویند واژۀ جاهلیّت را برای گذشتۀ قبل از اسلام به کار می‌برند، سادگی است؛ اموی‌ها به دنبال یک تمدّن پیچیدۀ دقیق بودند با تمام راهکارهای یک حضور تمدّنی؛ می‌توانید مطالعه کنید یا کتاب پیامبر فریتوشوآن را بخوانید در این قضیه.

شهدا به یک جایگاه دیگری فکر می‌کنند؛ این آینده، صرفاً آینده‌ای نیست که مردم در رفاه قرار بگیرند و استکبار نابود شود، یک چیز دیگری پشت این قضیه است.

این سه آیه را می‌خوانم، در مورد آن فکر کنید؛ آیات 169، 170 و 171 سورۀ آل‌عمران شهادت شهید را با حضور در آینده معنا کرده است؛ کدام آینده؟ آیندۀ ولایت الهی؛ نه حتی آینده‌ای که همۀ مردم مؤمن هستند. آیۀ «وَلَا تَحْسَبَنَّ الَّذِينَ قُتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَمْوَاتًا بَلْ أَحْيَآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ»{2} را ببینید. معنای «وَلَا تَحْسَبَنَّ» چیست؟ یعنی این حساب‌ها را نکنید. اینها یک نوع حیات برتری دارند، «عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» هستند. به اینها فکر کنید. «يَسْتَبْشِرُونَ بِالَّذِينَ لَمْ يَلْحَقُوا بِهِمْ»{3}. حضرت آقا، «يَسْتَبْشِرُونَ» را این‌گونه معنا میکنند: بشارت می‌دهند به آنهایی که به اینها ملحق نشدند. امّا «مِنْ خَلْفِهِمْ»، پشت کار اینها ایستادند؛ ما هم ملحق نشدیم ولی خب امثال شهید آوینی‌ها و شهید حاج قاسم، پشت سر شهدا ایستادند. آیه می‌گوید «یستبشرون بالّذین لم یلحقوا بهم»؛ بله اما «مِنْ خَلْفِهِمْ»؛ بعد می‌فرماید «أَلَّا خَوْفٌ عَلَيْهِمْ وَلَا هُمْ يَحْزَنُونَ»{4}؛ یعنی نگران نیست. خواهش می‌کنم به این جمله دقت کنید. میخواهم انقلاب اسلامی را مطرح کنم. نه نگران کم‌کاری‌ها و کاستن‌ها و انفعالات گذشته باشید و نه نگران یک آینده‌ای که هزار مانع پیش روی شما است. حزن را می‌گویند مربوط به گذشته است، خوف را می‌گویند مربوط به آینده است. میگوید در یک حیات برتر حضور دارد. آن قسمت آیه که می‌گوید «أَحْيَآءٌ عِنْدَ رَبِّهِمْ يُرْزَقُونَ» معنی کردم که یک حیات برتر است. در این حیات برتر می‌گوید آینده از آن شماست؛ چه آینده‌ای؟ حالا بعد ادامه میدهد؛ آیۀ 171 می‌گوید «یَستبشرونَ بنعمة منَ اللهِ و فضلٍ». علامه طباطبایی (رحمةالله‌علیه)، میفرمایند هر وقت در قرآن عبارت نعمت مطلق آمد و انضمامی نیامد، یعنی ولایت. واقعاً هم غیر از این نمی‌شود معنا کرد. می‌فرماید «یستبشرون»؛ بشارت می‌دهم؛ «بنعمة من الله»؛ به نعمت الهی؛ خب این نعمت الهی چیست؟ یعنی آنچه که «الله ولی الذین آمنوا» است بالفعل بیاید؛ و «فضلٍ» هم یک نکته دارد؛ یعنی بیش از تصوّری که شما فعلاً می‌فهمید؛ مثلاً ولایت الهی است یا نعمات است. و قسمت آخر آن‌هم کمک می‌کند، «إِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ» . می‌خواهیم همین‌طور به ظاهر آیه نگاه کنیم؛ «إِنَّ اللَّهَ لَا يُضِيعُ أَجْرَ الْمُحْسِنِينَ»{5}؛ زحمات مؤمنین هم از دست نمی‌رود. خب اینجا زحماتشان چی هست؟ زهیر می‌خواست نمازش را بخواند، خب می‌رفت و می‌خواند؛ چه می‌خواهد که خدا می‌گوید این شهدا زحمتشان از دست نمی‌رود. از نظر من آنها می‌خواستند در مقابل استکبار بایستند و دورۀ استکباری استکبار را تمام کنند. آدم‌های بد که طوری نیست در عالم باشند، سیطرۀ استکبار نباید باشد. خب حالا از این چه نتیجه‌ای میخواهیم بگیریم؟ اباعبدالله می‌خواهند تاریخی بسازند با آینده‌ای مشخص و شهادت را هم جزو مسیرشان می‌آورند و در دوران حاضر هم همین‌طور حضرت امام می‌آیند با شهادتی که جزء نهضتشان قرار دادند و عجیب هم دیدید که شکل گرفت. بحث ما ادّعای همین جمله است؛ افق گشوده‌شده در مقابل شهید و آیندۀ توحیدی که منجر به ولایت الهی در جامعه می‌گردد، امر مهمّی است. ما می‌خواهیم این مسئله را هم در کربلا ببینیم که به کجا می‌رسید و رسید ازاین‌جهت؟ و هم در نهضت خودمان ببینیم به کجا رسید و می‌رسد؟

فرهنگ شهید و شهادت بهترین نوع حضور در زمانه
فرهنگ شهید و شهادت بهترین نوع حضور در زمانه است و درک امکانات و ظرفیّت زمانه امری است که موجب می‌شود تا شهید مرعوب سیطرۀ حاکمان جبّار و استکبار نشود؛ این را همۀ شما تصدیق می‌کنید که فرهنگ شهید و شهادت چه تأثیری در مقابله با دشمن دارد؟ دیگر طرف چه اقدامی می‌تواند انجام دهد؟ نهایت این است که طرف بگوید من می‌خواهم با برق شمشیرهایم شما را بترسانم! می‌گوییم خدا پدرت را بیامرزد! ما آمدیم که اصلاً شهید بشویم. آن شهیدی که افقی برای خودش کشف کرده است، می‌داند که با شهادتش چه آینده‌ای شکل می‌گیرد. حاج قاسم دربه‌در دنبال شهادت می‌گشتند، چون می‌دانستند که با شهادتشان ادامۀ برتر خود را در جامعه جاری می‌کنند و دیدید که شد؛ یعنی وجوه پنهان و نهفتۀ این شخصیّت به ظهور آمد. این قصّۀ همۀ شهادت‌ها است. گاهی یک کسی نماد می‌شود که حالا چرا نماد می‌شود باید صحبت کنیم. بنابراین فرهنگ شهید و شهادت بهترین نوع حضور است. خدا ان‌شاءالله توفیقش را به ما بدهد که این نحو بودن را در خودمان تجربه کنیم. البته به لطف الهی این را می‌بینم که گاهی نسبت به شهدا بی‌قرار می‌شویم. ما نسبت به هر کتابی که مختصری از شهید می‌گوید، بی‌قرار می‌شویم؛ ظاهراً هم خیلی چیزی نمی‌گوید، ولی چیزی هست که این شهید می‌تواند این‌طور در درون ما طوفان به پا کند که البته منحصر به من و شما نیست. گویا قصّۀ بودن ما در این تاریخ است.
مسئله، درک ظرفیّت زمان است؛ نمی‌دانم درمورد آن فکر کرده‌اید یا نه؟ حضرت اباعبدالله می‌فهمند که ظرفیّت زمانه، ظرفیّتی است که می‌شود از امویان عبور کرد. خیلی بحث عجیبی است. خدا ان‌شاءالله توفیق بدهد، کار کنیم. ده سال قبل از اینکه یزید سر کار بیاید، معاویه هست؛ امام حسین هم امام جامعه است؛ اما شهادت معنا نمی‌دهد؛ آن ‌وقتی ‌که می‌خواهند از مدینه خارج بشوند، وقتی‌که یزید حاکم هست، حضرت بحث شهادت را به میان می‌آورند؛ یعنی باتوجه‌به ظرفیت زمانه شهادت پیش آمد؛ ظرفیّتی که می‌شود با آن تاریخی شروع بشود. ما درمورد آن فکر کنیم. به همین جهت است که درک امکانات و ظرفیّت زمانه در مسئلۀ شهادت، هم کربلا را برای ما اندیشیدنی‌تر می‌کند و هم می‌گذارد که ما نسبت به تاریخ خودمان فکر کنیم.
البته حواشی مسئله هم هست و بنا است که شهادت به زیباترین شکل جلوه کند؛ بنا نیست امام حسین صرفاً یک آدم پهلوانی باشد؛ به قول آقای مطهّری (رحمةالله‌علیه) که چنین می‌فرمایند. من از رفقا می‌خواهم که نگذارند از کتاب حماسۀ حسینی غفلت بشود. چون اعتقاد دارم هدیۀ خدا به این مرد الهی این کتاب حماسۀ حسینی بود؛ بقیّۀ‌ نوشتجات را آقای مطهری مطالعه کردند و نوشتند و یا جواب شبهات را دادند و نوشتند ولی این کتاب یک کتاب عجیبی است. آنجا می‌فرمایند که هنر اباعبدالله این بود که ترور را تبدیل به شهادت کرد. بحث‌های خوبی می‌کنند که من نمی‌خواهم وارد آنها بشوم. اما می‌خواهم همین اندازه بگویم که باید ظرفیت زمانه را درک کرد و دید که می‌شود در این زمانه شهادت را دنبال کرد. مگر می‌شود شهادت را هرکسی دنبال کند؟ دیدید که توّابین بیچاره بعد از حادثۀ عاشورا می‌خواستند شهادت را دنبال کنند، چه نتیجه‌ای گرفتند؟ هیچ بود.
نظر به شهدای کربلا و نفی سیطرۀ امویان در کنار نظر به شهدای انقلاب اسلامی و نفی سیطرۀ استکبار عاملی است جهت کسب بصیرت تاریخی. این بصیرت تاریخی را چطور پیدا کنیم؟ اتّفاقات می‌گویند همیشه ما هستیم، اما رخدادها می‌گویند چیز دیگری در پیش رو است و چشم‌اندازها را نشان می‌دهند. این را خودمان می‌توانیم ورود کنیم که این بصیرت تاریخی را چطور گیر بیاوریم؟ ما در کربلا می‌فهمیم که هم شهدای کربلا خودشان خوب فهمیدند که چه کار می‌کنند و هم اینکه تاریخ نشان داد. حدَّقلش این است که بیش از چهار هزار متفکّر جهان اسلام سراغ حضرت امام محمّد باقر و امام صادق (علیهماالسلام) می‌روند. این خیلی تحلیل مهمّی است. متفکّر جهان اسلام غیر از شیعه‌بودن است. امروز اگر بنده یا جنابعالی ادّعا کنیم که تمام جهان اسلام غیر از وهابیّت، شیعه هستند، ادّعای گزافی نیست؛ هم فقهاً شیعه هستند و هم کلاماً؛ این ادّعای ما نیست، چراکه هر چهار امام اهل‌سنت، مستقیم و غیرمستقیم تحت مکتب حضرت صادق (علیه‌السلام) هستند. اینها ادّعای من نیست؛ عموماً فتاوای علمای اهل‌سنّت، غیر وهّابی‌ها، همان شاذهای فتاوای علمای خودمان هم هست؛ یعنی خیلی وقت‌ها شما می‌بینید این فتوایی که داده شده، علمای ما هم بعضاً در استنباط‌های خودشان این فتواها را دارند، ولی مثلاً شاذ هست و به اصطلاح خیلی عمومی نیست؛ اما بیگانه نیستیم. خیلی عجیب است. اساتید بزرگی مانند آیت‌الله جوادی در درس فصوصشان می‌فرمودند: «ابن‌عربی شیعه است.» ابن‌عربی از نظر فقهی به ظاهر حنفی است ولی ایشان دوگانگی‌ای بین فقه حنفی شافعی با فقه شیعی نمی‌دانند؛ علاوه بر این ایشان تأکیدشان بر روی معارفشان است. یا آیت‌الله حسینی تهرانی در کتاب روح مجرد می‌گویند: مرحوم قاضی معتقد بود که مولوی و ابن‌عربی و امثال اینها شیعه هستند؛ نه صرف شیعۀ عقیدتی، اطلاقاً شیعه. نگاه کنید کتاب روح مجرد را.
می‌خواهم از بحث نتیجۀ دیگری بگیرم. این آینده‌ای که پیش آمد، واقعاً همان‌ چیزی بود که جریان اموی می‌خواست یا ورق برگشت؟ بد نیست بدانید که بسیاری از روایت‌های ما را که اموی‌ها داشتند حذف می‌کردند، بن‌العباس به‌خاطر حفظ هویّت خودشان که نشان بدهند از مسیر اهل‌بیت جدا نیستند، احیا کردند. خود معاویه خیلی تلاش کرد که هیچ روایتی در فضیلت امیرالمؤمنین نباشد؛ اما بعد بنی‌العباس که آمدند، اینها را احیا کردند؛ نه به‌خاطر تشیع بلکه دیدند می‌توانند از این طریق حیات خودشان را احیا بکنند. البته به قول منصور دوانیقی: «حکومت نگذاشت.» اینهایی را که می‌گویم با سندهایی است که تقریباً کاری به تشیع ندارد. امام صادق شدیداً به ایشان علاقه داشتند و هم ایشان دستور شهادت امام صادق را می‌دهد و بعد هم جالب است که بعد از شهادت حضرت زارزار گریه می‌کند؛ عده‌ای معتقد هستند که منافقانه گریه نکرد چرا که نمی‌توانست گریه نکند از عظمت دریافتی که از امام صادق داشت.

شهادت‌ حقیقی و مقابله با تاریخ استکبار
حرف من یک کلمه است؛ اگر ما بخواهیم بصیرت تاریخی داشته باشیم، باید به این نکته توجه کنیم که شهادت‌ها اگر درست انجام بشود یک تاریخی غیر از تاریخ استکباری و اموی برای ما پیش می‌آورد. من می‌خواهم از شهادت‌های کربلا یک نتیجۀ اساسی بگیرم؛ آنچه ما به نام شهادت داریم و حاج قاسم را به شدّت نماد شهادت می‌دانیم، به همان دلایلی که عرض کردم، این است که آینده را در این شهادت‌ها احساس می‌کنیم؛ یعنی یک نوع حضور در آینده باید برای ما در دل فهم کربلا و نسبت آن با شهدای انقلاب و به خصوص حاج قاسم برای ما پیش بیاید.
امویّان با امیدی که به اسلحه‌ها و حیله‌های رسانه‌ای خود داشتند، اقدام کردند. این را ساده نگیرید، فوق‌العاده است. یکی از علمای عزیز ما شیخ یدالله در اصفهان هستند، حاج‌آقا رحیمیان؛ پدر همین حاج‌آقا رحیمیان که در جمکران هستند. ایشان می‌فرمودند: «خود مرحوم علامه امینی به من گفتند که تمام روایاتی که پیامبر در فضیلت امیرالمؤمنین گفته‌اند، معاویه در فضیلت خلیفۀ دوم جعل کرده است تا جهان اسلام را از امیرالمؤمنین منقطع کند.» این نبوغ می‌خواهد.

انقلاب اسلامی خنثی‌کننده‌ی حیله‌های رسانه‌ای
شما در حدیث‌سازی معاویه خیلی خوب باید وقت بگذارید. اینکه عرض می‌کنم حیله‌های رسانه‌ای است. حالا بعد هرتزل{6} می‌آید می‌گوید که ما می‌توانیم با رسانه‌های دنیای جدید افکار عمومی را در دست بگیریم؛ تا حدی موفّق هم بودند؛ یعنی افکار عمومی دست رسانه‌ها است؛ با نبوغ عجیبی که دارند. هرتزل بنیان‌گذار صهیونیسم است. این خیلی عجیب است که با این نبوغ شیطانی، می‌داند از طریق این رسانه‌ها می‌تواند افکار عمومی را در دست بگیرد و واقعاً هم امیدوار هستند. حالا البته متوجه نیستند که انقلاب اسلامی یک وجدان عمومی آورده است که تا حدی نقشۀ آنها را خنثی می‌کند و آینده هم طبق آنچه گفته شد، از آن شهید و شهادت است. برای اینکه شهید عجیب در وجدان عمومی انسان‌ها غوغا به پا می‌کند. خیلی عجیب است. دلم می‌خواهد تمام وقت را بگذاریم روی این بحث که جریان شهیدی که ما حاج قاسم را نمادش می‌بینیم چه غوغایی در وجدان عمومی به پا می‌کند و همین است که ما با همۀ این رسانه‌ها و دیکتاتوری رسانه‌ها و امپراتوری رسانه‌ها می‌دانیم که آینده، آیندۀ دیگری است.

امویان، زندانیان زمانه‌ی خویش
امویان با امیدی که به اسلحه‌ها و حیله‌های رسانه‌ای خود داشتند، زندانی زمان حال خود گشتند. این اصطلاح خوب اصطلاحی است، شما هم حواستان باشد. ما گاهی می‌گوییم چقدر قوی هستیم، آن وقت «چقدر قوی هستیم» منجر می‌شود که زندانی زمان حال خود بشویم و نتیجه‌اش این می‌شود که فاقد هرگونه آینده‌نگری باشیم. این را خوب بفهمیم. الان مگر جهان استکبار همین‌طور نیست؟ به قول خودشان می‌گویند جهان استکبار هیچ آینده و چشم‌اندازی ندارد و به همین جهت دائم گرفتار تکنیک بعد از تکنیک شده است. می‌خواهد این‌طور خود را ارضا کنند. این حرف به نظرم حرف عالمانه‌ای است ولی منحصر به ایشان نیست. میشل فوکو هم همین را می‌گوید. حتّی میشل فوکو که پست‌مدرن است می‌گوید ما دیگر آن جهانی که فکر می‌کردیم می‌توانیم با مدرنیته و پست‌مدرن، بسازیم، دیگر آینده‌ای نمانده است، اِلا اینکه قدرت. حرف‌های حکیمانه‌ای به نظرم می‌زند.
دوباره جملۀ خود را تکرار می‌کنم؛ امویّان با امیدی که به اسلحه‌ها و حیله‌های رسانه‌ای خود داشتند، زندانی زمان حال خود گشتند و فاقد هرگونه آینده‌نگری شدند؛ در مقابل امام حسین (علیه‌السلام) نماد آینده‌نگری و مقابله با ظلمات آن دوران بودند و متذکّر آینده‌ای بودند که حجاب امویان و جاهلیّت دوران تلاش داشت جهان اسلام را از آن آینده غافل کند، تا مردم گمان کنند جاهلیّت همچنان ادامه می‌یابد. اگر موفّق می‌شدند، هیچ‌چیز از اسلام باقی نمی‌ماند که بگویند جهان اسلام آینده ندارد. همین است، نمازتان را بخوانید، می‌روید به بهشت؛ ابداً این اسلام نیست؛ حضرت زهرا (سلام‌الله‌علیها) بی‌قراری‌شان برای چه بود که وقتی حضرت پیامبر (صلّی‌الله‌علیه‌وآله‌وسلّم) در گوششان نجوا کردند، آرام شدند؟ ما عموماً اوّلی‌اش را می‌گیریم، اما دوّمی هم دارد. فرمودند: «تو از همه زودتر به من متصل می‌شوی، اما مهدی امّت از ماست.» درمورد این یک مقدار فکر کنید. این جز این است که ما بودن و بقا و اگزیستانس خودمان را در آینده باید بیابیم تا امروزمان را معنا پیدا کند؟ امروز اگر آینده ندارد، امروز نیست، همان نیهیلیسم و پوچی است که جهان را فراگرفته است. حتی حضرت اباعبدالله به حضرت زینب (سلام‌الله‌علیها) می‌گویند: «به اندازه‌ای که یک سوار، سوار شود و پیاده شود، بیشتر نیست و شما ورقتان برمی‌گردد.» یزید سقط شد و بعد عبدالملک آمد و حشام‌ بن عبدالملک که در این زمان حضرت سجاد هستند. می‌گوید شنیده‌ام که در پشت سر اباعبدالله الحسین نعلین‌ها به صدا درمی‌آید. حضرت می‌فرمایند: «روزی که ما وارد مدینه شدیم بعد از شهادت اباعبدالله به‌اندازۀ پنج انگشت دست ما طرف‌دار نداشتیم.» ولی حادثۀ کربلا که نمی‌گذارد همین‌طور بماند. همان‌طور که می‌دانید بنی‌امیّه نه‌تنها امام حسین را شهید کردند، بلکه خانه‌های بنی‌هاشم را هم در مدینه خراب کردند؛ که یعنی از نظر خودشان این جریان تمام شد. عذر می‌خواهم که اینها را هر بار باید بگویم، شما از خودتان بپرسید، به قول خود متفکّرین عرب، کی تابه‌حال این‌طور بوده که اگر یک گروهی مغلوب می‌شدند، اسب‌ها را زین کنند و بعد بر جسدهای اینها با اسب‌هایی که نعلین نو زدند، بروند؟ اینها معمول نبوده است؛ یعنی قبل از آن معمول نبوده است. می‌دانید این معنایش چیست؟ یعنی ما بازهم اینها را در آینده می‌بینیم، پس باید این گوشت‌ها را با خاک‌ها یکی کنیم که هیچ‌چیزی نباشد. اینکه حضرت زینب برادرشان را پیدا نمی‌کنند، خب به‌خاطر این بود که واقعاً پیدا نبود. خود حضرت اباعبدالله فرمودند در آن عالم روح برزخی‌شان، «اُخَیَّ إلیَّ»؛ شما اینها را همه‌تان شنیده‌اید ولی از خودتان نپرسیدید که چرا؟ بعد گفتند به ما که بنا بود هیچ‌چیزی از اینها نماند چون آینده را می‌دیدند که برای اینها است. من خیلی دلم می‌خواهد در رابطه با این مسائل خودتان بعداً فکر کنید. وقتی علی‌اکبر (رضوان‌‌الله‌علیه) را شهید می‌کنند، حتماً شنیدید یک رقاصی و خوشحالی پیش می‌آید؛ چرا؟ چون فکر می‌کردند که امام بعدی علی‌اکبر (رحمۀ‌الله‌علیه) است. این خوشحالی، خوشحالی یک آدم کشتن که نیست؟ نه، حس حضور در آینده است؛ چون می‌دیدند که بی‌‌‌‌‌آینده هستند. به راز شهادت خیلی باید فکر کنید؛ شهادت یعنی بهترین حضور در آینده و آینده‌سازی برای مکتبی که شهادت در آن مکتب محقق می‌شود. حضرت اباعبدالله متذکّر آینده‌ای می‌شوند که حجاب امویان و جاهلیّت دوران تلاش داشت جهان اسلام را از آن آینده غافل کند و مردم گمان کنند جاهلیّت همچنان ادامه می‌یابد؛ درحالی‌که چیزی نگذشت و جهان از آن امامان شد و بیش از چهار هزار دانشمند به سراغ حضرت امام باقر و امام صادق آمدند تا اسلام زنده بماند. حالا حرف من این است که چنین آینده‌ای را می‌توان در مقابل انقلاب اسلامی و تاریخی که در پیش است، احساس کرد. من معتقد هستم که نماد آن حاج قاسم است. ببینید حاج قاسم، می‌فهمد که با این شهادت یک چیزی می‌شود و در جمله‌های خودشان هم دارند. ما که از خودمان چیزی درنمی‌آوریم. دیدید که آنجا گفتند: «ما اگر بخواهیم نامزد باشیم، نامزد شهادتیم.» چرا می‌فهمد این را؟ این نشان می‌دهد که می‌فهمد که یک حضور برتری را می‌تواند با شهادت خودش ایجاد کند. داستان حججی‌ها خیلی عجیب است. منحصر به یک نفر نیست. ولی حالا بعد باید باهم صحبت کنیم که چرا مردم گمشده‌شان را در حاج قاسم بیشتر احساس کردند؛ این هم خودش یک بحثی می‌خواهد.
عرض من اینجا است که شما متوجّه باشید که اوّلاً کربلا در نسبت با حضور، چه آینده‌ای را برای ما تدوین کرد؟ و در دل کربلا شهادت یعنی چه؟ و حاج قاسم‌ها چه معنایی به ما می‌دهند؟ و حالا تیترمان درست دربیاید، نسبت به پیام عاشورا؛ پیام عاشورا یعنی حضور در آینده از طریق شهادت. من به شما قول می‌دهم به همان اندازه که عطش شهادت در شب‌های حمله برای بچّه‌ها بود، هر کس در آن صحنه قرار بگیرد و ببیند با شهادتش حضور آینده‌ای برایش پیش می‌آید، اگر شهید نشود، دق می‌کند. من با آنها بودم و می‌بینم که چه داستانی دارد و اینها چه شور عجیبی برایشان پیش می‌آمد. ما درمورد کربلا و حاج قاسم باید در رابطه با این مسئله خیلی فکر کنیم.

راز شهادت و حضور در آیندۀ تاریخ
می‌خواهم همین راز شهادت را در حضور در آیندۀ تاریخ از این دید بگویم که چرا اینها این‌قدر آینده را از آن خود می‌دیدند که منجر به سعۀ صدر می‌شد که برای دشمنانشان هم غصّه می‌خوردند؛ دلسوزی می‌کردند اصلاً یک‌جور دیگری بودند. سعۀ صدر امام حسین در مقابل لشکر کوفه به جهت توجّه به آینده‌ای بود که در چشم‌انداز نهضت مدنظر امام و یاران آن حضرت به ظهور آمده بود. اصلاً خیلی عجیب است. دائما آنها داد می‌زنند، می‌گوید یک مقدار صبر کنید. لباس پیامبر را می‌پوشند، نعلین می‌پوشند؛ یعنی لباس جنگ نمی‌پوشند؛ بعد سوار شتر می‌شوند، سوار اسب نمی‌شوند. همان‌طور که می‌دانید همۀ اینها پیام دارد. بعد می‌گویند صبر کنید من می‌خواهم با شما حرف بزنم. چه چیزی پشت این خوابیده است؟ آیا جز این است که آینده وقتی دارد از طریق ما شکل می‌گیرد، ما رقیب نمی‌بینیم؟ یکی از عرایض من این بود که حاج قاسم نماد مِهر هستند، خیلی هم مورد داریم در این مورد. خدا خیر بدهد به آقای شیرازی که چنین کتابی را نوشتند، کار خوبی کردند. بازهم من چیزهای بیشتری دارم از این سردار عجیب. یکی از سردارهایی که به ایشان نزدیک بودند با یک واسطۀ مطمئن برای من گفتند که میان بچّه‌هایی که آمده بودند در جنگ مقابل داعشی‌ها، یک عدّه‌ای هم بودند، به ظاهر ملحد بودند؛ ملحد به اعتبار فقهی. اما خب چرا اینها اینجا بودند که حاج قاسم هم کاملاً پذیرفته‌اند، مشخص نیست. ایشان به آنها نمیگوید کافران لعنتی بیرون بروید. این‌همه سعۀ صدر، این‌همه ظهور در اینکه بقیّه هم از آن من هستند از کجاست؟ این جملۀ ایشان را همه بلد هستید: «آن دختر بی‌حجاب هم دختر من است.» این یک شخص نیست، این یک نحوۀ بودن است که برای شهید محقق می‌شود. نصیحت‌های حضرت اباعبدالله به عمرسعد، اینها برای چیست؟ برای این است که می‌دانند که یک آینده‌ای است، این را چرا نابود کنیم؟ من در این قضیه سعۀ انسانی می‌دیدم. سعۀ صدر امام حسین (علیه‌السّلام) در مقابل لشکر کوفه به جهت توجّه به آینده‌ای بود که در چشم‌انداز آن نهضت مدنظر امام و یاران آن حضرت به ظهور آمده بود. ما در همین رابطه باید متوجّه سعۀ صدر و آرامش حاج قاسم و حاج قاسم‌ها باشیم که متوجّه بودند. این جمله برای من خیلی عجیب است که با جمهوری اسلامی چه آیندۀ مهمّی مقابل ما گشوده شده و ازاین‌جهت بود که به هم‌رزمان خود بحث جمهوری اسلامی ایران، تلفیق جمهوری اسلامی با ایران، بعد هم این حرم حسینی را تداعی می‌کنند. جملۀ ایشان را باهم بخوانیم؛ من می‌گویم این جمله عطای الهی بود، همان‌طوری که درمورد آقای مطهری و کتابشان گفتم. عطای الهی به حاج قاسم این بصیرت است. باهم بخوانیم این جمله را: «خواهران و برادران مجاهدم در این عالم، ای کسانی که سرهای خود را برای خداوند عاریه داده‌اید و جان‌ها را بر کف دست گرفته و در بازار عشق‌بازی به سوق فروش آمده‌اید…» عجب، چه کسی می‌گوید؟ او یک سردار نظامی است؟! «عنایت کنید جمهوری اسلامی مرکز اسلام و تشیع است. امروز قرارگاه حسین ‌بن‌ علی ایران است.» آیا این ناسیونالیستی است؟ تعبیر دیگری دیدم از استادهای دیگر؛ خرد خسروانی وجدانی را به ما داد که شیعه را بفهمیم. این تعبیر برای کُربَن است؛ می‌گوید: «ایرانی‌ها تشیع را که اصیل‌ترین نحوۀ قرائت اسلام است، برگزیدند.» اصلاً ما شیعه و سنی نداریم. ما عمیق‌ترین قرائت را داریم عرضه می‌کنیم. به قول یکی از اساتید، می‌فرمودند: «غزه شیعیانی هستند که دست‌بسته نماز می‌خوانند.» همین‌طور است. ما تشیع را به‌عنوان تبیین اصیل مطرح کنیم. هر مسلمانی دوست دارد که عمیق‌ترین نحوۀ اسلام را برای خود کشف کند، به سمت تشیع بیاید. می‌فرماید: «بدانید جمهوری اسلامی حرم است و این حرم اگر ماند دیگر حرم‌ها می‌ماند. اگر دشمن این حرم را از بین ببرد، حرمی باقی نمی‌ماند؛ نه حرم ابراهیمی و نه حرم محمّدی (صلوات‌الله‌علیه‌وآله).» من عمداً این باب را باز کردم که ببینید دارد به چه وسعتی جمهوری اسلامی را وسط می‌کشد؛ یعنی انقلاب اسلامی یک حرکتی است که می‌خواهد با یک شور انقلابی پیش برود ولی جمهوری اسلامی یک سازمان است، یک دستگاه است و می‌خواهد آن را حرکت دهد. می‌گوید نه، همین بستر، بستر طلوع آینده است. شما در اینجا می‌توانید با من مناقشه کنید که چرا اوّلاً حاج قاسم بحث جمهوری اسلامی را مطرح می‌کنند؟ ایشان هم بهتر از من بلد بودند بگویند انقلاب اسلامی ولی تقریباً در جملات ایشان انقلاب اسلامی نمی‌بینید؛ خب چرا نمی‌بینید؟ نه اینکه قبول نداشته باشم ولی حس می‌کنم مخاطب من آماده نیست؛ ولی این مرد مخاطبش را آماده می‌بیند که بحث جمهوری اسلامی را مطرح کند؛ بنده نظرم این هست که کلی باید با آنها صحبت کنید که از انقلاب اسلامی منتقل بشود به جمهوری اسلامی که کار سختی است. من آخرین متن را می‌خوانم و بعد رفقا شروع کنند، نکاتی را که به بحث کمک می‌کند، بگویند.

ارتباط مستقیم امام راحل با جهان جدید
ما کی هستیم؟ بنده تکرار کردم این جمله را، باز تکرار می‌کنم. پنجشنبه‌ای که فردا صبحش حاج قاسم را شهید کردند، بنده با شبکۀ افق مصاحبه داشتم؛ به بچّه‌ها گفتم: «ما حججی‌ها در پیش داریم.» فضا را یادتان است، از حالا شاید بهتر نبود. جلسه که تمام شد، این کارشناس‌های عزیز و دلسوز گفتند وضع که خیلی بد است. این جوان‌ها همه‌چیز می‌شوند ولی حججی نمی‌شوند. من مبنا را می‌گویم؛ انسان‌ها به‌خصوص در تاریخ جهان جدید بزرگ‌تر از آنی هستند که بخواهند فقط در جهان محدود خودشان باشند. اصطلاحاً می‌گویند: «انسان جدید سوژۀ خودش شده.» یعنی می‌خواهد تمام عالم را پیش خودش داشته باشد. می‌شود این را منفی هم دید ولی من کانت مثبت را نگاه می‌کنم در این قضیه. انسان جدید بیش از آن است که جهانش مثلاً اصفهان باشد. چطور شد که هواپیما و فضای مجازی و… را اختراع کرد؟ چون خودش بیش از آنی است که یک گوشه‌ای خودش باشد، بلکه همۀ جهان باید خودش باشد. حالا اینجا باهم حرف داریم که آیا این انسان به جهت این‌همه بزرگی می‌تواند به جهانی که مدرنیته به او عطا می‌کند، راضی باشد؟ نه جهان مدرن را می‌خواهد، نه جهان تحجّر و داعشی‌گری را می‌خواهد. حتماً جهان وسیع‌تری می‌خواهد. بشر جدید به کمتر از جهان مدرن هم نمی‌تواند راضی باشد ولی حالا اینجا است. جهان مدرن می‌خواست از ابعاد معنوی انسانی که می‌خواهد در جهان باشد، پاسداری کند ولی نتوانست. امثال جان‌لاک و اینها نمی‌گویند که دین نداشته باشید؛ جالب است بدانید که جان‌لاک می‌گوید: «دین محترم است، ما هم تقویت می‌کنیم سیاسیون را؛ اما دین نباید تکلیف انسان را روشن کند.» ادعای من این است که بشر جدید آرام آرام رسید به اینکه نمی‌تواند در بزرگی خودش سکولار بماند؛ نمی‌خواهد کاتولیک هم بشود، نمی‌خواهد دین متافیزیکی هم داشته باشد، نمی‌خواهد تئولوژی هم داشته باشد؛ بلکه این بشر چیزی را می‌خواست که در عین حضور جهانی‌اش به نام بودن، یک هویّت قدسی داشته باشد و این را انقلاب اسلامی از طریق حاج قاسم‌ها متذکّر شد؛ به همین علت بود که دیدید کسانی خود را در حاج قاسم یافتند که ظاهراً هم آدمهای متدیّن نبودند؛ یکی‌دوتا هم نیستند؛ ای‌کاش می‌شد یک روز اینها را جمع کرد. راز آن چیست؟ اینها می‌خواستند در جهان باشند. ما ممکن است در نسبت با انقلاب اسلامی به عنوان یک حرکت دینی نسبتمان را با امام و حاج قاسم شکل دهیم ولی این همۀ ما نیستیم. ما خودمان هم بیش از آنیم که اینجا باشیم. ما می‌خواهیم در همۀ جهان باشیم در حدی که با همۀ جهان در جهان آیندۀ قدسی مشترک و سهیم باشیم. ادّعای من این است که انقلاب اسلامی و امام خمینی با آگاهی بشر جدید و جهان جدید ارتباط مستقیم دارد. ادلّه‌ای داریم که امام به‌طور حیرت‌انگیز متوجّه بشر جدید بود. آن جملۀ مشهورشان هم هست که میفرمایند: «اشتباه می‌کنید، من برگردم این مردم برنمی‌گردند.» چرا آقا؟ شما که فقیه هستید، مردم هم دنبال فقه هستند! چون مردم به دنبال جهان جدیدی هستند که حالا به ادّعای هگل باید قانونشان در این جهان حاضر باشد ولی طوری شد که قانونشان نه‌تنها در ذیل اسلام باشد، بلکه فراوری از اسلام باشد. فراوری هم یک لغتی هست که باید درمورد آن فکر کنیم.

حضور استعلایی مردم در دلدادگی به امام حسین
حضور استعلایی و روح والای مردم در دلدادگی به امام حسین موجب حفظ افراد و جامعۀ اسلامی در طول تاریخ شده است. به این واژۀ استعلایی خواهش می‌کنم توجه کنید و از آن ساده نگذرید. دربارۀ آن خیلی هم حرف زدند، فیلسوف‌ها هم حرف زدند ولی من از آن زاویه نمی‌خواهم صحبت کنم. آنها بحث خوبی می‌کنند، می‌گویند اینکه شما حس می‌کنید هر معلولی علّتی دارد، این را پیش خودتان و درون خودتان دارید؛ این نحو استعلایی است. حرف خوبی است که من منکرش نیستم ولی من می‌خواهم بگویم شما در پیش خودتان چیزهایی دارید که گاهی از آن غافل هستید که امامان به آن متذکّر میشوند و در راستای فرهنگ امامان مورد توجّه قرار می‌گیرد. می‌توانید اسم آن را فطرت بگذارید ولی حس می‌کنم این لغت فطرت وجه کلامی پیدا کرده است و نمی‌گذارد ما حرف‌هایمان را با آن بزنیم وگرنه فقط نهایتاً فطرت را هم بازخوانی کنیم یک واژۀ اساسی و قرآنی است.
من جمله‌ام را یک بار دیگر می‌خوانم؛ حضور استعلایی و روح والای مردم در دلدادگی به امام حسین موجب حفظ افراد و جامعۀ اسلامی در طول تاریخ شده است؛ شما درمورد این هم فکر کردید، حتّی حضرت امام هم فرمودند: «اسلام را نهضت کربلا حفظ کرد.» جامعۀ گذشتۀ ما با امام حسین حفظ شده است.
جهان مدرن که آمد، آن جامعه دیگر نمی‌تواند بماند؛ بخواهد و نخواهد نمی‌تواند بماند؛ ولی آیا نمی‌شود ما با امام حسین در این تاریخ هم حاضر باشیم؟ چرا نمی‌شود؟! بحث دیگری است اما عرضم این است که می‌گوییم همان‌طور که حضور، یعنی آنچه ما بر بنیان روحمان، بر وجه متعالی روحمان، گذشت، در نسبت به امام حسین منجر شد که اسلام را حس کنیم و جامعه‌مان را هم حفظ کنیم و بتوانیم بمانیم، همین تعلّق استعلایی و وجدانی به حقیقت توحیدی انقلاب اسلامی و شهدا، ان‌شاءالله برخلاف نقشه‌های دشمن موجب حفظ افراد و جامعۀ اسلامی و از این مهم‌تر کارآمدی انقلاب اسلامی خواهد شد. داریم می‌گوییم که از یک تاریخی سیر کنید و بیایید به یک تاریخ دیگر؛ آیا انقلاب اسلامی و شهدا چنین چیزی را در مقابل ما نمی‌گذارند که موجب حفظ افراد و جامعۀ اسلامی و کارآمدی نظام اسلامی بشود؟ در رابطه با حضور استعلایی به تعلّقی که روح و وجدان مردم جهان نسبت به شخصیّت حاج قاسم سلیمانی نشان دادند می‌توان فکر کرد. ما می‌گوییم بیایید فکر کنید و این همان غلبۀ وجدان عمومی است که حضرت امام متذکّر آن بودند برای افکار عمومی که جریان استکباری دارد پیش می‌آورد؛ بنابراین خواستیم در این بیان آخر بگوییم که یعنی چه که ما در یک تاریخ عجیبی قرار داریم! خب جنگ است، باشد، کشته‌دادن و کشته‌شدن است، مگر اینها مسئله حل می‌کند برای دشمن؟ خب ما هم این‌همه کشته دادیم ولی اینها منجر شد که حضور تاریخی‌مان لطمه بخورد؟ خواهش می‌کنم درمورد این فکر کنید که این شهدا، این را که دیدیم، چطور درمورد آن فکر کنیم؟ خیلی تجربه‌های عجیبی راجع به شهید حججی داشتیم؛ یعنی چه؟ در دنیا یک خبرهایی است. حتّی یک نمونه‌اش را بنده خودم از نزدیک تجربه کردم. ما در صف رفتن به کربلا بودیم، کاروان ما در صف بود؛ یکی از این رئیس کاروان‌ها معلوم بود که خیلی زرنگ بود، می‌خواست از کاروان ما جلو بزند و برود؛ بعد یکی از این خواهرها گفتند: «آقا احترام این کاروان را نگه دار.» گفت: «چرا؟» گفتند: «برای اینکه بچّۀ شهید حججی در آن هست.» به جان امام حسین، اصلاً وا رفت، رفت عقب؛ من اشکم درآمد. به‌خاطر همین می‌گویم یک خبری در وجدان عمومی هست. هروقت خواستید تاریخ را حس کنید ببینید بر جان انسان‌ها چه چیزی نازل شده است. قرآن می‌گوید ای پیغمبر از تو هم کاری برنمی‌آید. «وَأَنْزَلْنَآ إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ مَا نُزِّلَ إِلَيْهِمْ»{7}؛ ذکر یعنی قرآن؛ بر تو ای پیغمبر قرآن را نازل کردیم تا آنچه که بر جان مردم نازل شده است را تبیین کنی. برای همین بنده خودم هم هیچ احساس زمین‌گیری بین خودم و خدا نمی‌کنم؛ می‌خواهد طرف حرفم را قبول داشته باشد یا نداشته باشد؛ حس می‌کنم دارم با وجدان عمومی که هدیۀ خدا است، صحبت می‌کنم. من که کاره‌ای نیستم، اما اگر این را لطف خدا بدانم که می‌توانم با بنیانی که به آن می‌گوییم روح استعلایی تاریخی که بر مردم جاری شده است، ما با این مردم حرف بزنیم، حتماً دیر یا زود نتیجه می‌گیریم؛ حتما ً جهان، جهان نتیجۀ شهدا است. ولی چرا ما در آن حاضر نباشیم؟ حرف من و شما باهم این است که چرا ما حاضر نباشیم؟ یک عده‌ای بریدند و رفتند؛ خب رفتند که رفتند، اینها از دست رفتند، ما که از دست نمی‌رویم، وقتی‌که در این صحنه باشیم.
حرف عجیبی است که حضرت آقا در ماه رمضان فرمودند از انفعال و ناامیدی پرهیز کنید و بعد فرمودند که کانون امید باشید. این صادق‌ترین حرفی است که در این تاریخ زده شده است. بحث صادق‌بودن حرف است نه اینکه ما حالا تعبّداً بپذیریم؛ ما حس می‌کنیم که چنین چیزی هست. شما در رابطه با پدیده یا رخداد حاج قاسم چطور می‌خواهید فکر کنید؟ حرف من همین یک کلمه است که شما می‌گویید هیچ‌کس، هیچ قلبی نبود، همین‌که یاد حسین می‌آمد در آن زمان، اشکش درمی‌آمد. خب مگر ما این را تجربه نکردیم؟ بندۀ خدا را دیدید که می‌گفت: من اصلاً نمی‌دانم که حاج قاسم کی هست اما نمی‌دانم چرا همین‌که می‌آیند بغضم میگیرد. بعضی از اینها را من خودم تجربه کردم. ما کسانی را می‌شناختیم که هیچ نسبتی با انقلاب و دیانت نداشتند، اما به حاج قاسم ارادت داشتند. اینجاست که شما مجبور هستید فکر کنید؛ یعنی شما نمی‌توانید از این رخداد و پدیده راحت بگذرید؛ آن‌وقت چه نتیجه‌ای می‌گیریم؟ همان‌طور که حضور استعلایی اباعبدالله جریان اموی را از بین برد و یک حضور تاریخی خاص آورد، ما این را در حضور حاج قاسم دیدیم و نتیجه‌ای که می‌خواهیم بگیریم، این است که ما باید کربلای خودمان را در این تاریخ و آنچه که باید پیش بیاید تجربه کنیم. خدا ان‌شاءالله توفیقمان بدهد. به اجمال و ابهام هنوز می‌دانیم که خبری در راه است. من الان هیچ‌چیز نمی‌توانم برای شما بگویم، مگر اینکه خبری در راه است. حافظ هم می‌فرماید: «یا ایها الساقی» بعد می‌گوید: «بانگ جرسی می‌آید» فقط یک بانگ جرسی است؛ ما هنوز خیلی از اجمالمان را داریم که به تفصیل نیامده است ولی لااقل در این حضور فکر کنیم.

حضور توحیدی انقلاب اسلامی در آخرالزّمان
مصاحبه‌کننده: حضرتعالی از معدود متفکّرانی هستید که انقلاب اسلامی را موضوع تفکّر قرار دادید؛ هستند خیلی از متفکّرانی که شاید انقلابی باشند ولی خود انقلاب اسلامی و گفتمان انقلاب را موضوع تفکّر قرار ندادند؛ نکتۀ دیگری که در همین سخنرانی و سخنرانی‌های دیگر مشاهده کردم این است که حاج قاسم را هم به همین گفتمان انقلاب پیوند می‌زنید. حالا در همین سخنرانی چند کلیدواژه به‌خصوص در آن بخش اوّل دیدم از جمله اینکه «ما الان در جهان امام خمینی به سر می‌بریم» و یک کلیدواژۀ دیگر داشتیم و آن این بود که «بشر آخرالزّمانی»؛ سؤال من این است که آیا امکان دارد که حتّی پس از شهادت حاج قاسم سلیمانی‌ها، بازهم این حجاب آخرالزّمانی از بین نرود یا با آن تکنیکی که فرمودید امویان سیطرۀ رسانه دارند، این ظلمات باقی بماند؟
استاد طاهرزاده: خیلی بحث خوبی هست. باز برگردیم به اینکه آیا سیرۀ توحیدی ناب در طول تاریخ طوری بوده است که ادامه‌اش ممکن نباشد یا ادامه‌اش متفاوت نباشد؟ مثال بزنیم؛ کربلا ادامه‌اش ادامه‌ای بود که اهل‌بیت توانستند ظهور و بُروز داشته باشند. جایی را در تاریخ به شکل خاص، مثال بزنیم. علامه طباطبایی (رحمۀالله‌علیه) می‌فرمایند: «حضرت اباعبدالله و ابن‌عباس نشسته بودند گوشۀ مسجد مدینه؛ کسی آمد و از ابن‌عباس سؤال کرد؛ ایشان به ادب گفتند حضرت اباعبدالله جواب بدهند؛ آن فرد گفت: نه من از تو سؤال کردم.» علّامه طباطبایی از این نقل یک نتیجۀ خوبی می‌گیرند؛ توضیح می‌دهند که فضا چقدر برای اهل‌بیت تنگ بود که طرف می‌داند که این نوۀ پیامبر است ولی جا برایش قائل نیست. برای همین هم باز به قول علّامه طباطبایی یک روایت فقهی از امام حسین در ده سال امامتشان نداریم. ببینید چقدر بیرون بودند از تاریخ اسلام. مگر چقدر گذشت که این‌همه رجوع به امام صادق و امام باقر (علیهماالسلام) شد؟ چرا امام کاظم (علیه‌السلام‌) زندانی شد؟ من خیلی دلم می‌خواهد یک تحقیقی درمورد زندانی‌شدن امام کاظم انجام دهم. چه می‌شود که مأمون مجبور می‌شود امام رضا را بیاورد کنار خودش، حداقل به اسم ولیعهدی بنشاند؟ همان‌طور که می‌دانید در آن جلسه حضرت ابتدا نمی‌پذیرند؛ ولی مأمون تحکّم می‌کند در حد مقابله و تهدید؛ چراکه مِنهای ولایت امام رضا دیگر نمی‌تواند هویّت خودش را نگه دارد. می‌خواهم حیات توحیدی را بگویم؛ حیات توحیدی در هر تاریخی جای خود را به بهترین نحو باز می‌کند. می‌توانیم مقایسه کنیم؛ نحوۀ حیات انقلاب اسلامی در ذات خودش، کاملاً توحیدی است؛ یعنی رجوعی که حضرت امام کردند به دیانت و به اجتماع و به بشر امروز جز این بود که دعوتشان کردند که در همین تاریخ مجلس تشکیل بدهید، قانون بگذارید امّا در ذیل اسلام؟ مگر نمی‌شود در سلوکتان گاهی خطورات منفی به سراغتان بیاید؟! ولی خطورات منفی که می‌آید جهت کلی‌تان را از بین می‌برد؟! انسان خدای‌نکرده خطایی می‌کند، بعد توبه می‌کند.

حضور یاران مهدی در شرق و غرب عالم
اگر انسان افق توحیدی و سلوکی‌اش را پیدا کند دیگر نقص‌ها و ضعف‌هایش شخصیّت کلی او را احاطه نمی‌کند. در اینجا هم انقلاب اسلامی یک حضور توحیدی دارد و جواب یک بشری را می‌دهد که اتّفاقاً می‌خواهد جهانی باشد و قدسی باشد؛ اینجاست که می‌فرماید: «یاران مهدی اگر در شرق عالم هستند، در غرب عالم هم حاضر هستند.» بعضی‌ها سادگی می‌کنند، نمی‌دانند یعنی چه؛ یعنی جهان پیش آنها است. من خودم هم ادّعا دارم که ما آن‌قدر که در کاخ سفید حاضر هستیم، بایدن حاضر نیست. خدا حضرت آقا را حفظ کند. عجیب است، من گاهی کلاب‌هاوس را گوش می‌دهم، می‌بینم پنج ساعت و نیم فلانی بحث کرده است؛ بعد می‌بینم که صحبت‌های آقا درست در توجّه به این پنج ساعت است! چطور و چقدر ایشان در جریان هستند؟ این‌همه در جریان این جهان بودن، نشان می‌دهد که روح جهانی پیدا شده است؛ قبلاً در جریان قبیله بودن کافی بود؛ عموماً معنای هرکسی محلّه‌اش بوده است؛ الان یعنی آیا واقعاً بشر آخرالزّمانی طلوع کرده است؟ شواهد نشان می‌دهد که آری. حضرت سجاد می‌فرمایند: «خداوند می‌دانست در آخرالزّمان متعمّقونی می‌آیند که سورۀ توحید و شش آیۀ اوّل سورۀ حدید را برای آنها نازل کرد.» این چه برکتی است؟! این را داشته باشید، حالا حضرت امام آخر کتاب مصباح‌ الهدایه می‌فرمایند: «از تو می‌خواهم این معارف را جز برای اهلش از بقیّه بخل بورزی.» بعد خودشان می‌آیند در آخر عمرشان در تلویزیون تفسیر سورۀ حمد را می‌گویند که ده برابر عمیق‌تر و عرفانی‌تر از مصباح الهدایه است؛ چرا؟ امام به اینجا رسیدند که می‌بینند، ظرفیّت بشر، اتّفاقاً ظرفیّت «قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ» است. عرض من این است در رابطه با این جمله فکر کنید.
«در میخانه به رویم گشایید شب و روز که من از مسجد و مدرسه بیزار شدم»

ماهیت بشر آخرالزّمانی
من می‌گویم این یعنی بشر آخرالزّمان؛ بشر دیروز با علمش خودش بود، بشر امروز با بودنش خودش است؛ بشر دیروز دانشش مقدم بر بودنش بود، بشر امروز بودنش اصل است. اگر نتوانستید بودنش را به‌طور قدسی به او بدهید با هزار استدلال قرآنی و فقهی نمی‌توانید خودش را به خودش بدهید. شعر را ببینید؛ در میخانه یعنی چه؟ یعنی بودن پیش خودم. میخانه یعنی من در شعف حضور خودم، خودم باشم. در میخانه بگشایید، چه کسی دارد این را می‌گوید؟ یک فقیه متدیّن و متعبّد. بیت آخر هم این است:
«بگذارید که از بتکده یادی بکنم من که با دست بت میکده هوشیار شدم»
این یعنی بشر آخرالزّمان؛ حالا ممکن است باهم خیلی صحبت کنیم؛ یعنی بشری که نهایی‌ترین نهایت را بودن خودش می‌داند؛ یعنی اگر بودنش را توانست الهی حس کند، پوچی حس نمی‌کند؛ چرا؟ این را که شما می‌دانید، می‌گویند امروز، جهان، جهان نیچه‌ای است؛ یعنی امروز، همۀ انسان‌ها احساس پوچی می‌کنند. خب درست می‌گوید، معلوم است چیزی می‌خواهند بیش از آنکه با دیروز خودشان قانع بودند. با دیروز خودشان قانع بودند دیگر. حالا چاره‌ای ندارم که این مثال را بزنم؛ یک خانم، سیصد چهارصد سال پیش، همین‌که در قبیله‌اش به حکم قبیله‌اش عمل می‌کرد، خودش بود. زندگی قبیله‌ای بود، مثلاً در همین اصفهان هم ما شهر به معنای واقعی نداشتیم. هرکدام محلی داشتیم. یک خانم در قبیله‌اش خودش عبارت بود از اینکه قبیله‌اش هست. همین حالا در عراق گاهی این‌طور است؛ مثلاً اگر در سیصد چهارصد سال پیش، بپرسید، شما چه کسی هستید؟ می‌گفت برای قبیلۀ فلان؛ یعنی بودنش با قبیله‌اش معنا پیدا می‌کرد. بعد یک مقدار آمدیم جلو؛ مثلاً در زمان صفوی، می‌بینید، بودنش عبارت از چیزی است که شوهرش می‌خواهد؛ بخواهید و نخواهید این بود. ممکن است شما به این وجه دینی بدهید؛ ولی این وجه دینی مطابق تاریخ است؛ چیز بدی نیست و من نمی‌خواهم منکرش بشوم ولی می‌خواهم بگویم این همۀ مطلب نیست. بودن خودش را در اینکه هرچه شوهرش فکر می‌کرد یا فکر کند، می‌دانست؛ بودن خودش بود نه اینکه بودن شوهرش بود، ولی بودن خودش را این‌طور حس می‌کرد. در زمان کنونی بودن خودش را فقط خودش می‌داند. اگر احترام به شوهرش می‌گذارد در بودن خودش است. برای همین هم ما گاهی این خانم‌ها را نمی‌فهمیم؛ تقصیر ما است. این مرد و زن ندارد. مثال زن را زدم، چون می‌توانم ملموس‌تر مثال بزنم. این خانم الان خودش، خودش است. بودن خودش، خودش است نه بودن شوهرش، بودن خودش است.
البته دین آموزه‌هایی ارائه داده است که در ازای بودن خودش، از شوهرش تبعیّت کند و در ازای اینکه باید تبعیّت کند، خودش را بهتر درک کند. همان‌طور که شما در ازای وظایف الهی‌تان، مثلاً بودن خودتان را دارید. صرف اینکه خدا هست و باور به خدا دارید، بودنتان نیست بلکه باید حس بودن قدسی خودتان را کشف کنید. جهان بشر امروز این است. حالا در اطاعت از حضرت پروردگار اگر به شکل قلبی باشد – که من بازهم این واژه را کافی نمی‌دانم – شما بر بودن خودتان یک حضور برتری را حاضر می‌کنید؛ حضور برتر هست و هیچ‌چیز دیگر هم نیست. آن‌وقت با این دید می‌خواهم بگویم که انسان آخرالزّمانی، همواره ظلمات آخرالزّمانی را دارد و جالب اینجا است که این ظلمات فقط با گشوده شدن در میخانه قابل مقابله است. شما اگر جوان‌ها را به میخانۀ هستی و مستی که صدرا است – من صدرا را هم آخرالزّمانی می‌دانم – بیاورید، با ظلمات می‌توانید مقابله کنید؛ وگرنه شما اگر بخواهید با دستوراتی که اُبژه به آن گفته می‌شود، خدا را استدلال کنید، فایده‌ای ندارد. من نمی‌خواهم بگویم ابژه چیز بدی است؛ نه، من می‌خواهم بگویم خدا را با استدلال که ثابت می‌کنند، خب ابژه است، ولی این خدای من نیست. خدای اسلام خدایی است که «فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَةَ اللَّهِ الَّتِي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْهَا»{8}؛ پیغمبر اینها را بر خودشان برافراشت. «فَأَقِمْ وَجْهَكَ»؛ به تو دارد می‌گوید، به من دارد می‌گوید. به دینی دعوت می‌کند که جان تو را بنیان گذاشته است؛ «فَطَرَ النَّاسَ» بنیان‌گذاری است دیگر. می‌شود این‌طور فکر کرد.

آماده‌تر بودن وجدان عمومی امروز نسبت به گذشته
مصاحبه‌کننده: یک نکته‌ای را می‌خواستم خدمتتان عرض کنم؛ بحث دین‌داری و دین‌دارشدن در جامعۀ مدرن خیلی مطرح است؛ بخشی از این بحث‌هایی هم که شما درمورد وجدان عمومی و اینها فرمودید، به بحث دین‌داری مربوط است. چند ماه پیش آقا در یکی از سخنرانی‌ها، هم بحث تشییع حاج قاسم را مطرح کردند و هم نکات دیگری را مرتبط با دین‌داری بیان کردند؛ همین شعر سلام فرمانده‌ای که پخش شد و آقا این را یکی از مظاهر دین دانستند؛ تشییع حاج قاسم هم به‌عنوان یکی از مظاهر دین‌داری مطرح کردند. به‌نوعی آن نکته‌ای که شما فرمودید، وجدان عمومی انسان‌ها واقعاً بیدار شده است.
آقای طاهرزاده: بله واقعاً.
مصاحبه‌کننده: و فاصله‌اش هم خیلی کم بود؛ حالا تشبیه کنیم به قیام عاشورا؛ همان‌طور که شما فرمودید، بعد از قیام عاشورا خیلی از افراد، دیگر از امام سجاد و ائمه دوری گزیدند تا کم‌کم با یک فاصلۀ چندساله، این قیام دوباره مطرح شد و اثراتش دوباره آشکار شد تا ثمرات اصلی آن در دورۀ امام صادق و امام محمد باقر ظاهر شد. اما واقعاً از زمان شهادت شهید سلیمانی تا آن بیداری که خیلی گسترده و میلیونی در جامعۀ ما اتّفاق افتاد و حتّی در کشورهای منطقه یک فاصلۀ خیلی کمی است؛ این را چطور می‌شود توجیه کرد؟ تبیینش کرد؟ این بیداری خیلی سریع، خیلی عمیق و خیلی گسترده در بین ملت‌ها اتفاق افتاد.
آقای طاهرزاده: من یک بابی را باز می‌کنم خوب است که در این مورد بیش از آنکه من می‌گویم، فکر بفرمایند. صدر اسلام، بالاخره ولایت امیرالمؤمنین به حاشیه رفت؛ چقدر هم پیامبر تلاش می‌کنند؛ چرا در غدیرخم، این‌همه اصرار و بعد هم آن‌همه انکار؟! همان‌طور که می‌دانید بعد از غدیر در طی مسیر چهل نفر از قبیل همین ابوعبیده و اینها نشستند، یک صحیفه نوشتند که چند بند داشت؛ یکی از بندهایش این است که ما مطمئن هستیم و متعهّد می‌شویم که پیامبر هیچ‌کسی را وصی خودشان قرار ندادند؛ جریان درست کردند و بالاخره هم تا حدی تاریخ دستشان بود. این نکته را داشته باشید. بعد هم که به امیرالمؤمنین مراجعه کردند، به کدام امیرالمؤمنین مراجعه کردند؟ به امیرالمؤمنینی که بیاید و حکومت را در دست بگیرد نه کسی که وصی پیغمبر باشد. دلایل خوبی آقای حسینی تهرانی در آن هفده جلد امام‌شناسی‌شان مطرح کردند؛ کتاب خوبی است در این رابطه، خیلی هم ایشان زحمت کشیدند. ولی شما می‌بینید که تاریخی که ما الان بعد از این طوفانی بودن 1400 سال داریم، ظرفیّت این را دارد که نگذارد بعد از امام، امام به حاشیه برود. بخواهید یا نخواهید حضرت آقا تام و تمام امام است و من هم تصدیق می‌کنم. ایشان در 14 خرداد فرمودند فاصلۀ من و امام نجومی است؛ این حرف درست است، برای اینکه امام شروع‌کنندۀ تاریخ است، همۀ تاریخ است، همۀ ما ذیل آن هستیم؛ حضرت آقا دیگر تام و تمام ذیل آن است ولی واقعاً حرف صادقانه است و اصلاً تعارف ندارم؛ آن که تاریخ را شروع می‌کند با اشراق غیبی شروع می‌کند، بقیه در نسبت با آن خودشان را حس می‌کنند، آغاز می‌کنند و ادامه می‌دهند. با همۀ اینها انصافاً ما امام را ادامه دادیم. می‌خواهم نتیجه بگیرم؛ تاریخ ظرفیّت این را دارد که در حال حاضر ما ولایت حضرت امام را به معنای ادامۀ ولایت حضرت حق در این تاریخ کاربردی‌تر یا ملموس‌تر به صحنه بیاوریم. آن‌وقت می‌توانم جواب شما را داشته باشم که گویا بشر ظرفیّت بیشتری دارد؛ الان زودتر شهادت را می‌فهمند؛ یعنی دیگر نیاز نیست که از آن‌همه رسانه‌‍‌ها عبور کند. حتماً شما آن فیلم‌ها را دیدید که روز اوّل در سوریه می‌رقصیدند؛ ولی اینها یک مرتبه دیدند که دارند از کل جریان جهانی عقب می‌افتند و زود ورق را برگردانند؛ خیلی قلیل بودند ولی اینها فکر می‌کردند چیزی دستشان است.
اتّفاقاً می‌خواهم همین را بگویم؛ شما بسیار امیدوار باشید که اگر حرفی برای وجدان عمومی داشته باشید مردم آماده‌تر از دیروز هستند برای اینکه در امروز و فردایشان حاضر بشوند. اتّفاقاً شاهدش همین حرف شما است که چرا مردم این‌قدر زود متوجّه شدند و به میدان آمدند؛ یعنی رسانه باآن‌همه سیطره‌ای که داشت، نتوانست کاری کند. این نشان می‌دهد که ما باید امیدوار باشیم به وجدان عمومی. این جملۀ کیسینجر را دارید که گفت: «با آمدن آقای خمینی زلزله شد.»
«ماهیان ندیده غیر از آب پرس پرسان ز هم که آب کجاست»
ولی آنها خوب می‌فهمند.

انقلاب اسلامی مظهر اردۀ الهی
من می‌خواهم جملاتم سیاسی و اجتماعی نشود و هستی‌شناسانه باشد ولی واقعاً در دل نگاه هستی‌شناسانه‌ام، متوجه می‌شوم که این پدیدۀ مقابله با انقلاب اسلامی مضطر است. شما جمله‌های بایدن را بعد از آنکه از فلسطین آمد، دیدید؟ البته حالا سرزمین فلسطین ما مضطر است. گفت ما می‌خواهیم مسئلۀ ایران را با اینها در میان بگذاریم. خیلی عجیب است؛ چرا ما این‌قدر بزرگ هستیم و خودمان نمی‌دانیم؟ نمی‌خواهیم از این غرور پیدا کنیم، ولی معلوم است که ما در یک جایی بین این بشر حاضر هستیم. شما در ونزوئلا دیدید، این گوینده یک دفعه گفت: «حاج قاسم». فیلم عجیبی بود برای خود من هم منقلب‌کننده بود. همه بلند شدند و کف زدند. چه شده؟ چرا اینها گمشدۀ خود را در حاج قاسم پیدا کردند؟ با این مرد در آنجا چه کار دارند؟ اینکه عرض کردم ما باید روی این مسئله فکر کنیم، به این خاطر است. متفکّر آنی نیست که تکلیف بقیه را مشخص می‌کند؛ متفکّر آنی است که چشم‌اندازی که انسان‌ها را در بر گرفته است متذکّر می‌شود. آیا ما متذکّر این مسئله نباید باشیم که شما انسان‌ها در جایی هستید که اینجا مأوای شما است؟ آیا انقلاب اسلامی در ذاتش همان مأوایی نیست که بشر به دنبال آن است؟ ببینید شما یک خدا دارید که نیست، کجاست؟ خدای انتزاعی که مسئلۀ من را حل نمی‌کند. اما شما یک خدایی دارید که هست، کجا هست؟ در اسماء؛ «وَلِلَّهِ الْأَسْمَآءُ الْحُسْنَىٰ فَادْعُوهُ بِهَا»{9}؛ گفت: بروید و اسماء را پیدا کنید. برای خدا اسماء حسنایی است؛ او را به اسماء حسنی بخوانید. حضرت صادق می‌فرمایند: «نحن والله اسماء حسنی» اگر بگویید نه، اسمائی نیست؛ پس حَی هست؛ کجاست حَی؟ حی مظهرش حَی است. خب تا اینجا را می‌توانیم در معارف باهم کنار بیاییم. حالا بگویید که ارادۀ حضرت رب‌العالمین در کجا باید باشد که او باشد؟ خدا در تاریخ ظهور می‌کند. دوباره آیه را بخوانم، می‌فرماید: «يَسْأَلُهُ مَنْ فِي السَّمَاوَاتِ وَالْأَرْضِ»؛ بعد می‌فرماید: «كُلَّ يَوْمٍ هُوَ فِي شَأْنٍ» {10}؛ یوم را چه چیزی معنی می‌کنند؟ در هر روزگارانی به جلوه‌ای است. خدای انتزاعی که به جلوه نیست. آیه را ببینید، شأن بعد از شأن. اگر می‌خواهید خدا را بپرستید، اگر خدا را در جلوات تاریخی‌اش نیابید خدای انتزاعی فیلسوفان را پرستیده‌اید که خدای کلام است. هایدگر دوم که رو کرد به تاریخ، هستی را در تاریخ معنا کرده است؛ خب اینجا من فردیدی هم می‌توانم باشم، گفت: «ای‌کاش هایدگر بود تا آنچه می‌خواست را در انقلاب اسلامی می‌دید.» فردید به نظر من یک تعبیر خیلی خوبی دارد. گفته‌اند: «فردید وجدان ما را با هایدگر آشنا کرد.» من این جمله را پسندیدم. من نه هایدگری هستم و نه فردیدی اما خوشا به حال کسی که بفهمد انقلاب اسلامی وجدانش است؛ اینها به ما کمک کردند، به همین جهت هست که من تأکیدم به یک معنا، تأکید فلسفه‌ای هست؛ اما از نظر معنویّت اخلاقیّات قدسی می‌شود.
انقلاب اسلامی مظهر اردۀ الهی هست؛ اگر شما می‌خواهید حضرت حق و ارادۀ حضرت حق را حس کنید در تاریخ قدسی حس می‌شود که انقلاب اسلامی است؛ قرآن هم به شما کمک کرده است که به پیامبر خود می‌گوید: «وَذَكِّرْهُمْ بِأَيَّامِ اللَّهِ»{11}؛ ایام‌الله یعنی چه؟ یعنی روزگارانی که خدا به ظهور می‌آید. اگر در صحنۀ تاریخ با خدا مأنوس نشوید، عموماً خدای انتزاعی دارید، الّا خدای عرفا؛ خدای عرفا برای سیصد سال پیش است. با قلبشان در مظاهر معنوی خدا را می‌یافتند ولی این همۀ خدا نیست، خدا در عالم عرش هم خدا است. اینجا است که من نظرم این هست که بشر آخرالزّمان به وسعت خودش خدا را در همۀ عوالم که بیابد، در تاریخ هم می‌یابد و انقلاب اسلامی همان مظهری است که انسان خدا را در بهترین نحوۀ ظهور حس کند. چرا گفته‌ام بهترین نحوۀ ظهور؟ برای اینکه خودش را هم در بر می‌گیرد. تاریخ شما را هم در بر می‌گیرد، آن‌وقت نسبت شما با تاریخ نسبت خودتان است با خودتان. خب نسبت خودتان با خودتان که اصیل‌ترین نسبت است. خب حالا ارادۀ خداوند هم در همین تاریخ است. بنابراین نسبت شما با خدا از طریق تاریخ می‌شود نسبت خودتان با خودتان و نسبت خودتان با خدا و این همان فنای لله‌ای است که درنهایت بشر به آن می‌رسد. این انقلاب خیلی عجیب است. من مکرّر گفته‌ام، مرحوم قاضی همواره به دنبال توحید بود. جملۀ حضرت امام دربارۀ ایشان این است که «کوه توحید است.» کوه توحید یعنی چه؟ یعنی تمام بودنش را با بودن حضرت حق می‌خواهد به وقوع بپیوندد. الان اگر ایشان بودند، این مردی که دربه‌در دنبال توحید بود، چمران بود؛ با ادلّه‌ای که می‌توانم یک روز عرایضی داشته باشم. ان‌شاءالله خدا ما را کمک کند.

 

پی‌نوشت:

[1] . بقره: 257

[2] . آل‌عمران: 169

[3] . آل‌عمران: 170

[4] . آل‌عمران:170

[5] . توبه: 120

[6] . تئودور هرتزل، بنیان گذار سازمان صهیونیسم جهانی

[7] . نحل: 44

[8] . روم:30

[9]. اعراف: 180

[10]. اعراف: 180

[11] . ابراهیم: 5



دیدگاهی ثبت نشده است